فصل سوم: در فرانسه

چگونگی ارسال پیامهای امام به ایران

‏ حاج آقا چگونه از وقایع داخل ایران مطلع می‌شدید؟‏

‏ راجع به کسب خبر از تظاهراتها، مخابرات تهران در اختیار ما بود. ‏‎ ‎‏در آن زمان اکثر ادارات به اعتصاب پیوسته بودند. ولی ما می‌توانستیم ‏‎ ‎‏شب دومی که وارد پاریس شدیم با کمک آقای هادی غفاری در ‏‎ ‎‏مخابرات تهران، همکاری چند تن از کارکنان آنجا را جلب کنیم. بر این ‏‎ ‎‏اساس قرار شد پنج تن از خانمها در شیفت روز و پنج نفر از آقایان در ‏‎ ‎‏شیفت شب، تمام مطالب روزنامه‏‏ ‏‏ها درباره وقایع انقلاب را تهیه و هر ‏‎ ‎‏شب ساعت 12 به وقت تهران و تقریباً ساعت 5 / 2 شب به وقت پاریس ‏‎ ‎‏برای ما بخوانند. من که مسوول تلفن بودم، مطالب آنها را ضبط می‌کردم ‏‎ ‎‏و خدمت امام می‌بردم. همچنین متقابلاً ما هم اخبار و اعلامیه‌های ‏‏امام را ‏‎ ‎‏ارسال می‌کردیم. به این ترتیب سخنرانیها و پیامهایی که امام می‏‏‌‏‏دادند از ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 248
‏طریق تلفن به ایران فرستاده می‏‏‌‏‏شد. رابط ما در مشهد یکی از نمایندگان ‏‎ ‎‏امام در آن شهر بود و اولین اعلامیه را برای ایشان خواندیم، اما وقتی من ‏‎ ‎‏شماره ایشان را گرفتم تا اعلامیه دوم را بخوانم ایشان گوشی را بر ‏‎ ‎‏نداشتند و پسرشان برداشت، وقتی به او گفتم ضبط را حاضر کنید تا ‏‎ ‎‏اعلامیه را بخوانم گفت: حاج آقا شما آن اعلامیه اولی را که خواندید ‏‎ ‎‏ساواک گوش می‏‏‌‏‏داد، خواهش می‌کنم برای کسی دیگر بخوانید. ما هم ‏‎ ‎‏فوری قطع کردیم و شماره مسجد کرامت را گرفتیم. در مسجد کرامت ‏‎ ‎‏گروهی بودند که در خدمت مقام معظم رهبری ‏‏آیت‏‏الله خامنه‏‏ ‏‏ای ‏‏فعالیت ‏‎ ‎‏می کردند و فعال آن ‏‏گروه ‏‏آقای حاجی غنیان بود ‏‏به ایشان ‏‏زنگ زدم و ‏‎ ‎‏گفتم اعلامیه امام را می خواهم بخوانم، شما ضبط را آماده کنید. از آن به ‏‎ ‎‏بعد از طریق مسجد کرامت برای حاجی غنیان می خواندیم‏‏.‏‏ آنها بعد از ‏‎ ‎‏ضبط اعلامیه، آنرا پیاده و بوسیله ایشان تکثیر می‌کردند.‏

‏ما در نوفل لوشاتو تلفن نداشتیم، آن منزلی که متعلق به آقای ‏‎ ‎‏عسگری بود بدون تلفن بود. قرار شد تقاضا کنند که یک خط تلفن به ما ‏‎ ‎‏بدهند که حدود یک هفته طول کشید. از اینرو در آغاز از تلفن آقای ‏‎ ‎‏غضنفرپور پیام می‌فرستادیم و جواب مردم را می‌دادیم. بعد که خطی در ‏‎ ‎‏نوفل لوشاتو برقرار شد آن شخصی که در خانه غضنفرپور مسوول تلفن ‏‎ ‎‏بود به نوفل لوشاتو منتقل می شد و تقریباً تا اواخر هم تلفن در دست ما ‏‎ ‎‏بود. دانشجویانی که پاریس می آمدند از فرودگاه تلفن می‏‏‌‏‏کردند و ‏‎ ‎‏می گفتند‏‏:‏‏ما کجا بیای‏‏ی‏‏م. ما راهنمایی می کردیم و آدرس می‏‏‌‏‏دادیم می آمدند ‏‎ ‎‏و مهمان می شدند.‏

‏اتاقهای آنجا محدود بود، گاهی از شبها، عده ای هم در آشپزخانه و ‏‎ ‎‏دستشویی و راهرو می خوابیدند‏‏.‏‏ من خودم پای تلفن می نشستم تا هر ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 249
‏وقت تلفن زنگ زد بردارم. وقتی ‏‏هم ‏‏خسته می شدم همانجا سرم را روی ‏‎ ‎‏میز کوچکی می گذاشتم و می خوابیدم، به محض اینکه تلفن ‏‏زنگ می‌زد ‏‎ ‎‏فوری گوش‏‏ی را برمی داشتم تا بقیه بیدار نشوند.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 250