فصل سوم: در فرانسه

حضور حاج مهدی عراقی در نوفل لوشاتو

‏رفت و آمدها و ملاقاتهای امام به نوفل لوشاتو منتقل شد. ما هرروز عده ‏‎ ‎‏زیادی مهمان داشتیم و کم کم آقای حاج مهدی عراقی، عسگر اولادی، ‏‎ ‎‏عموی آقای محتشمی و عده ای دیگر از بازاریهای تهران‏‏ منزل آقای ‏‎ ‎‏غضنفرپور‏‏ آمدند که من عده زیادی از آنها را نمی شناختم. حتی حاج ‏‎ ‎‏مهدی عراقی را هم ندیده بودم ما بدون توجه گفتیم: هر کس نوفل ‏‎ ‎‏لوشاتو می رود، سوار بشود. راننده ماشین هم من بودم. آقایان سوار ‏‎ ‎‏ماشین شدند نوفل لوشاتو رفتیم. نماز مغرب و عشاء را که خواندیم حاج ‏‎ ‎‏مهدی عراقی گفت: من می‏‏‌‏‏خواهم خدمت امام بروم‏‏. از امام اجازه گرفتیم، ‏‎ ‎‏امام گفتند تشریف بیاورد. بهمراه آقای دعایی که حاج مهدی عراقی را ‏‎ ‎‏بخوبی می شناخت سه نفری خدمت امام رفتیم. حاج مهدی عراقی وقتی ‏‎ ‎‏وارد شد خودش را روی قدمهای امام انداخت و سرش را روی زانوی ‏‎ ‎‏امام گذاشت و شروع به گریه کردن کرد. امام سر ایشان را بلند کردند و ‏‎ ‎‏با اشاره از ما پرسیدند که این شخص کیست؟ امام هم ایشان را ‏‎ ‎‏نمی شناختند، آقای دعایی گفتند: حاج مهدی عراقی هستند. امام ‏‎ ‎‏شانه هایشان را گرفتند و بلندشان کردند و گفتند: مهدی ما پیر شده است. ‏‎ ‎‏امام خیلی متاثر شد. ایشان 13 سال زندان بودند. بعد از آن جریان ‏‎ ‎‏مسوولیت پذیرایی از مهمانها بر عهده حاج مهدی عراقی قرار گرفت.‏

‏قبل از حاج مهدی آقای دکتر یزدی زنگ زد که همسرش بیاید و ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 250
‏برای امام آشپزی کند که ایشان هم آمدند و مدتی آشپزی کردند و در ‏‎ ‎‏آشپزخانه نوفل لوشاتو کار می کردند. بعد که حاج مهدی عراقی آمد همه ‏‎ ‎‏اینها را بیرون کرد و خودش متصدی این امور شد. حاج مصطفی ‏‎ ‎‏کفاش زاده و آقای موسوی خوئینی‏‏‌‏‏ها هم فرودگاه آمدند و به ما زنگ ‏‎ ‎‏زدند ما کجا بیاییم؟ من گفتم بیایند منزل آقای غضنفرپور تا از آنجا نوفل ‏‎ ‎‏لوشاتو برویم. آقای موسوی خوئینی ها بمن گفتند: من همراه دارم. گفتم: ‏‎ ‎‏همراهتان هم بیاید که آنموقع ما حاج مصطفی را هم نمی شناختیم. با هم ‏‎ ‎‏آمدند و نوفل لوشاتو رفتیم.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 251