دبیرستان تمام شده بود؟
تقریبا تمام شده بود که به مدرسه معصومیه کرمان آمدم. در آن هنگام دو گروه با طلبه شدن من مخالفت کردند. یک گروه بستگان مادرم بودند که از سرنوشتِ پیوند مادرم بایک روحانی آزرده شده بودند چرا که بالاخره ازدواج آنهابه جدایی انجامیده بود. پدر من انسان متدین وارسته و شریفی بود ولی تقدیر چنین بود که بین آن دو جدایی بیفتد و مرا از پدرم جدا کند. آنها مادرم را نصیحت می کردند که طلبه شدن و روحانی شدن فرزندت چه سود دارد، تو چه سودی از روحانیون دیدی که می خواهی فرزندت را به سلک آنها در بیاوری و پیروی از آنها بکنی؟
مادرم توجیهات خاص خودش را داشت و مرا تشویق می کرد. بخصوص چون علاقه مرا دیده بود، مخالفتی نشان نمی داد.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 41
گروه دوم خویشان پدری بخصوص خود پدرم بود. وقتی شنید من دبیرستان را رها کردم و به مدرسه معصومیه پیوستم در نامه ای به من نوشت که من از روحانی شدن تو راضی نیستم. چرا که خودش از سرنوشتی که در یزد داشت سرخورده بود و به دلیل بی مهری هایی که در دوران رضاخان دیده و انزوایی که کشیده بود، فکر می کرد من در رشته و پیشه دیگر می توانم خوشبخت تر باشم یادر موقعیت و مقام دیگر بهتر می توانم پایبندی های اخلاقی، مذهبی و دینی خودم را قوی کنم و خدمتگزار باشم و به تشکلهای روحانی احتیاج نداشته باشم و در مجموع بهتر به مردم خدمت کنم و مفیدتر باشم.
شمادر مورد مخالفت پدرتان چه کار کردید؟
به هر حال در این موقعیت، به دلیل تقیدهای مذهبی که داشتم، رضایت ایشان را شرط لازم و مخالفت با ایشان را خلاف شرع می دانستم. بنابراین مدتی به کسب روی آوردم و مدتی در تجارت خانه فرش که مرحوم اسماعیلی راوری در کرمان داشت، در یکی از کاروانسراهای کرمان، کارمند دفتری شدم و به کار حسابداری پرداختم. بعد از شش ماه به کمک مرحوم حاج علی اصغر شکیبی که از اخیار و پاکان کرمان بودند و در آن زمان سرپرستی برق کرمان راداشتند، در قسمت حسابداری کارخانه برق کرمان وارد و حسابدار شدم. دو سال بدین ترتیب گذشت. در این دو سال سطوح اولیه درسی را تمام کردم. یعنی هم طلبه بودم و هم کارمند. پس از آن به سطوح وسطی رسیدم.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 42
شرایع و لمعه می خواندم که پدرم وقتی اشتیاق مرا دید و توصیه دیگران را شنید پذیرفت که من رسما طلبه بشوم؛ از آن موقع عازم قم شدم.
لطفا در مورد دوران طلبگی در کرمان توضیح دهید.
شروع طلبگی من در حوزه علمیه کرمان همزمان با آغاز مبارزات و نهضت روحانیت بود. نوعا در مدارس علمیه شهرستانها دو گروه طلبه وجود دارد. یکی طلاب نوپا و جوان روستایی که علوم جدید را کم فرا گرفته اند، یادر حد علوم مکتبی آموزش دیده اند و از مکتب خانه ها به حوزه ها می آیند. دومین گروه که اندک هم بودند، افرادی بودند که پس از اتمام تحصیلات جدید به حوزه پای می گذاشتند. بنابراین من در آن جاشاخص بودم، چرا که تحصیلات دبیرستانی داشتم و شهری بودم. مهمتر از همه علاقه و اشتیاقی که در فراگیری علوم داشتم، شاخص بود.
چون به هر حال عده ای از طلاب علی الخصوص طلاب نوجوان معمولا به دلیل اصرار و تشویق و خواست والدینشان به این رشته وارد می شدند و تنها تعداد اندکی بنابر اراده و میل و علاقه خودشان. من از دسته دوم بودم. بنابراین در بین بزرگان حوزه و مدرسان و معلمان، موقعیتی ویژه داشتم که باعث تشویقم می شد.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 43