خاطرات دکتر مسعود پور مقدس

‏   در دی ماه سال 58، ساعت یازده شب که من در بخش قلب بیمارستان‏‎ ‎‏امام خمینی در تهران کشیک می دادم، حاج احمد آقا از قم با ما تماس‏‎ ‎‏گرفتند که: قلب حضرت امام دچار تالم و ناراحتی شده است و از ما استمداد‏‎ ‎‏می طلبیدند. ما خواستیم همان شب راهی قم شویم که دوستان گفتند:‏‎ ‎‏حضرت امام را به بیمارستان قلب خواهند آورد. از صبح روز بعد در‏‎ ‎‏بیمارستان خدمتشان رسیدم و در زمره اعضای گروه پزشکی مراقبتهای ویژه‏‎ ‎‏قلبی آن حضرت قرار گرفتم.‏

‏   سه سال قبل از ارتحال ملکوتی حضرت امام، ایشان دچار یک حمله قلبی‏‎ ‎‏وسیعی شدند، به طوری که منجر به توقف قلب ایشان شد و بعد از اینکه‏‎ ‎‏کارهایی انجام شد و اقداماتی صورت گرفت، بحمدلله قلب ایشان به کار افتاد‏‎ ‎‏و در این مدت سه سال همواره و دقیقا قلب حضرت امام تحت کنترل بود، به‏‎ ‎‏طوری که هر گونه اختلال ریتمی را می شناختیم سریعا مداوا می کردیم تا‏‎ ‎‏منجر به ناراحتی ایشان نشود. ولی سه سال بعد از حمله قلبی، یک روز من‏‎ ‎‏خدمت ایشان رسیدم، فرمودند که مشکلی در جهاز هاضمه دارند. بنده‏‎ ‎‏خدمتشان عرض کردم که مشکلی نیست و این به دلیل این است که شما‏‎ ‎‏مقداری داروی آسپرین مصرف کرده اید. ایشان خنده ای کردند و گفتند:‏‎ ‎‏قصه، قصه دیگری است. بعد ایشان بلافاصله به بیمارستان منتقل شدند و کلیه‏‎ ‎‏اقدامات تشخیص در اسرع وقت انجام گرفت که نتیجتا تشخیص داده شد که‏‎ ‎‏حضرت امام در معده دچار عارضه ای هستند و بالاخره تصمیم گرفته شد که‏‎ ‎‏روی ایشان عمل جراحی انجام شود و دیگر آن شد که همه دیدند که البته‏

کتابفصل صبرصفحه 207
‏یک چیز طبیعی است در عالم طب و دور از انتظار هم نبود. ‏

‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏   چیزی که می خواستم عرض کنم این بود که: حضرت امام بسیار مودب‏‎ ‎‏بودند و ادبشان برای ما چشمگیر بود. به طوری که این صفت حسنه می تواند‏‎ ‎‏برای جامعه ما الگو باشد. در ارتباط با این مساله باید عرض کنم که: در جریان‏‎ ‎‏بمباران هوایی تهران بود که یکی از عزیزان دفتر به همراه آقای دکتر طباطبایی‏‎ ‎‏در ساعت دوازده یکی از این روزها به اتاق ما آمد و از من خواست که با‏‎ ‎‏ایشان خدمت حضرت امام برسیم. من علت را جویا نشدم. وقتی به اتاق امام‏‎ ‎‏وارد شدیم، حضرت امام متعجب شدند که در این ساعت که ایشان‏‎ ‎‏می خواستند نماز بخوانند؛ ما به چه مناسبت وارد اتاق ایشان شدیم. آن عزیز به‏‎ ‎‏حضرت امام گفت که: ما می دانیم عزیزانی از شما خواسته اند که به دلیل‏‎ ‎‏بمباران هوایی محل را ترک بکنید و به محل امنی بروید و مساله دیگر اینکه‏‎ ‎‏با اطلاعاتی که ما داریم خیلی از مردم تهران شهر را ترک کرده اند، آنهایی‏‎ ‎‏هم که در شهر مانده اند، سرپناه مناسبی دارند که اگر بمباران شود در امنیت‏‎ ‎‏هستند و باز به حضرت امام اطلاع می داد که از پایگاههای مختلف اطلاع‏‎ ‎‏رسیده که جماران به طور قطع و یقین مورد بمباران قرار خواهد گرفت. وقتی‏‎ ‎‏تمام این صحبتها شد، حضرت امام گفتند: خوب، شما از من چه می خواهید؟‏‎ ‎‏ایشان باز گفتند: ما می دانیم بزرگانی از شما خواهش کرده اند که به جای امنی‏‎ ‎‏بروید و شما نپذیرفته اید ولی ما آمدیم اینجا اضافه کنیم که عده ای مثل پروانه‏‎ ‎‏دور شمع شما جمع وجود هستند، از جمله همین آقای دکتر که از اصفهان‏‎ ‎‏می آید؛ اینها مضطربند، برای اینکه اینها مضطرب نباشند، شما اجازه بدهید که‏

کتابفصل صبرصفحه 208
‏شما را به محل امنی ببریم تا از اضطراب اینها کاسته شود. اینها هم نگران‏‎ ‎‏وضعیت موجود هستند. امام تبسمی فرمودند و گفتند که: شما در محاسباتتان‏‎ ‎‏اشتباه کرده اید و من از این محل تکان نمی خورم. باز ایشان اصرار کرد که ما از‏‎ ‎‏شما خواهش می کنیم که درخواست ما را بپذیرید و حتی تهدید هم کردند که‏‎ ‎‏اگر نپذیرید به عنوان اعتراض خودم را در مقابل شما به آتش می کشم.‏‎ ‎‏حضرت امام باز خنده ای کرده اند و به ایشان فرمودند که شما آرامشتان را‏‎ ‎‏حفظ کنید، حتما هم در محاسبات خود اشتباه می کنید. من هم از اینجا تکان‏‎ ‎‏نمی خورم. بعد برای اینکه جواب حرف ایشان را که گفتند: «آقای دکتر و بقیه‏‎ ‎‏مضطربند»؛ داده باشند اشاره کردند به منزل حاج سیداحمد آقا و گفتند: به‏‎ ‎‏احمد هم بگویید اگر که مضطرب است، می تواند دست زن و بچه اش را بگیرد‏‎ ‎‏و به جای امنی برود، ولی من از این محل تکان نمی خورم. باز ایشان اصرار‏‎ ‎‏کرد که شما حتما باید جایتان را تغییر دهید. حضرت امام برای اینکه‏‎ ‎‏نمی خواستند کم حرمتی ظاهری هم نسبت به ما شده باشد، فرمودند که: خیلی‏‎ ‎‏خوب، حالا با این دکتر بروید نقشه ای که من باید به آنجا بروم را بیاورید تا‏‎ ‎‏ببینیم من به کجا باید بروم! خیلی مودبانه! ما از محضر ایشان خارج شدیم،‏‎ ‎‏بسیار هم خوشحال بودیم که امام متقاعد شدند که به محلی بروند. بعد که‏‎ ‎‏آمدیم با آن عزیز نقشه ای بکشیم که حضرت را کجا ببریم، مرحوم حاج‏‎ ‎‏احمد آقا زنگ زدند که: شما خودتان را دردسر ندهید. امام گفتند که: من‏‎ ‎‏می خواستم اینها مودبانه از اتاق بیرون بروند، از این رو گفتم: بروید نقشه‏‎ ‎‏خودتان را بیاورید. اینها زحمت نکشند، من از این محل تکان نخواهم خورد.‏‎ ‎‏   البته ویژگیهای عبادی و میزان تعبد حضرت امام بر همه کسانی که در بیت‏‎ ‎‏بودند، کاملاً مشخص بود. تا آنجا که ما می دانیم واقعا نماز شب و نماز‏


کتابفصل صبرصفحه 209

‏صبحشان به هم پیوسته بود. شاید گاهی نیم ساعت یا سه ربع فاصله می افتاد. در‏‎ ‎‏فصول مختلف فرق می کرد. گاه یک ساعت قبل از نماز صبح بیدار می شدند و‏‎ ‎‏نماز شب می خواندند و با خدا مناجات می کردند. علی رغم کارهای بسیار‏‎ ‎‏دشوار و سنگین سیاسی که داشتند، یک لحظه از مراقبت خارج نمی شدند و‏‎ ‎‏دائم در حال ذکر بودند. مسائل مملکتی را هم در همان حالت رتق و فتق‏‎ ‎‏می کردند. ‏

‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏   امام دستورات پزشکی را واقعا موبه مو اجرا می کردند. وقتی که ما به‏‎ ‎‏ایشان می گفتیم چه مقدار قرص و در چه ساعتی مصرف کنند، دقیقا به همان‏‎ ‎‏میزان و در همان ساعت مصرف می کردند. ما در کار روزانه مان با بیماران‏‎ ‎‏زیادی سروکار داریم، شاید بیش از 99% بیماران دستور پزشک را درست‏‎ ‎‏اجرا نمی کنند. ولی حضرت امام با اینکه برایشان بسیار خسته کننده بود و شاید‏‎ ‎‏در روز هفت، هشت یا ده بار به مناسبت کسالتشان باید دارو مصرف‏‎ ‎‏می کردند؛ دقیقا اجرا می کردند و نظم خاصی برای اجرای دستورات پزشکی‏‎ ‎‏اعمال می کردند. من در کمتر کسی دیده ام که اینقدر به دستورات پزشکی‏‎ ‎‏اهمیت دهد. البته توجهی که ما در این مورد داشتیم این بود که حضرت امام‏‎ ‎‏جسمشان را امانت الهی می دانستند و فکر می کردند که دستورات پزشکی‏‎ ‎‏لازم الاجرا است و اگر این اجرا نشود خیانتی به این امانت خواهد بود و این به‏‎ ‎‏ضرر امت اسلامی تمام می شود. دلیلشان این بود، نه اینکه به ادامه حیات‏‎ ‎‏علاقه داشته باشند. ایشان متعلق به یک میلیارد مسلمان بلکه متلعق به همه‏‎ ‎‏انسانها در حال و آینده بودند. از نظر ما شاید دقت امام در اجرای دستورات‏

کتابفصل صبرصفحه 210
‏پزشکی به این خاطر بود.‏

‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏   امام سه سال قبل از ارتحال دچار سکته و توقف قلب شدند که خدا به ما‏‎ ‎‏توفیق داد بتوانیم در احیا و بازگشت سلامتی ایشان موفق باشیم. به سرعت‏‎ ‎‏عملیات انجام گرفت و بعد از آن نیاز بود که ما یک باطری در قلب مبارکشان‏‎ ‎‏تعبیه بکنیم. خوب گروه ما به دلیل علاقه فراوان و احترام زیاد به ایشان‏‎ ‎‏اضطراب و اکراه داشتند که این دستگاه الکترونیکی (پیس میکر)‏‎[1]‎‏ را تعبیهکنند. حاج احمد آقا کاملاً در جریان مساله بودند. من گفتم که: من این کار را‏‎ ‎‏می کنم، وقتی که حضرت امام را به اتاق عمل انتقال دادیم، خدا کمک کرد و‏‎ ‎‏خیلی سریع، شاید ظرف دو، سه دقیقه ما توانستیم کار را انجام بدهیم. انتظار‏‎ ‎‏بود که مدت بیشتری وقت بگیرد. من خیلی از این قضیه خوشحال شدم و آن‏‎ ‎‏را یک موهبت الهی دانستم. حاج احمد آقا با کمال تعجب گفتند که: آقا، کار‏‎ ‎‏شما تمام شد؟ گفتم: بله. گفتند: خوب کاری که به این سادگی بود دیگر چرا‏‎ ‎‏اینقدر بحث داشت؟ گفتم: خوب به هر حال عنایت الهی بود. ولی به هر تقدیر‏‎ ‎‏من خندیدم و گفتم: حالا من از شما مُزدی می خواهم. ایشان تعجب کردند‏‎ ‎‏گفتند: چه مزدی می خواهید؟ امام هم در حال ذکر بودند و ایشان هم تعجب‏‎ ‎‏کردند و که من چه چیزی می خواهم! گفتم: چیزی نمی خواهم جز اینکه‏‎ ‎‏بوسه ای بر پیشانی مبارک ایشان بزنم؛ که خندیدند و گفتند: بفرمایید. ما هم‏‎ ‎‏یک بوسه جانانه ای بر پیشانی مبارک ایشان زدیم.‏


کتابفصل صبرصفحه 211

‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏   دستگاهی که تعبیه شده بود این دستگاه به طریقه بی سیم و فقط با باطری‏‎ ‎‏کار می کرد. معلوم نبود عمر باطریها کی تمام می شود که این خود معضلی بود،‏‎ ‎‏گاهی اوقات در دل شب تمام می شد؛ گاهی در روز تمام می شد و ما هم نگران‏‎ ‎‏بودیم. امام هم اصرار داشتند که اسراف نشود و باطری را قبل از تمام شدن‏‎ ‎‏عوض نکنیم. به ایشان عرض کردیم که خوب ممکن است مثلاً ساعت دو، سه‏‎ ‎‏بعد از نیمه شب باطری تمام شود، ما می خواهیم که مزاحم شما نشویم. ایشان‏‎ ‎‏گفتند: هیچ ایرادی ندارد، هر وقت باطری تمام شد، شما حق دارید بیایید در‏‎ ‎‏اتاق من و در بستر، من را ببینید و باطری را عوض کنید. هر وقت که تمام شد،‏‎ ‎‏بیایید، فقط یک یا الله بگویید و دق الباب کنید و اگر من گفتم بسم اللّه ، وارد‏‎ ‎‏شوید. ‏

‏   یک شب حوالی ساعت سه، چهار بعد از نیمه شب بود که باطری تمام شد.‏‎ ‎‏شب جمعه بود. باطری تمام شد و ما دیگر منحنی الکتروکاردیوگرام ایشان را‏‎ ‎‏روی تصویر مانیتور نداشتیم. به سرعت رفتیم. هر چه گفتیم: یا اللّه ، از طرف‏‎ ‎‏امام بسم الله نشنیدیم. خیلی نگران شدیم و علی رغم اینکه از طرف امام بسم‏‎ ‎‏الله نشنیدیم، وارد اتاقشان شدیم ولی با کمال تعجّب دیدیم آن شب روی‏‎ ‎‏تختشان نیستند. بلافاصله خارج شدم و به یکی از کارکنان بیت عرض کردم که‏‎ ‎‏جریان اینطوری است. شما لطفا دو سه اتاق دیگر را بگردید، ببینید حضرت‏‎ ‎‏امام کجا تشریف دارند! البته جای بزرگی نبود ولی من خودم تمایل نداشتم‏‎ ‎‏شخصا به همه قسمتها بروم. آن فرد که الآن هم در بیت هستند، می توانند‏‎ ‎‏شاهد بر ادعای بنده باشند. ایشان با دقت همه جا را دیدند و آمدند گفتند: نه،‏‎ ‎‏حضرت امام در این محل نیستند. فکر کردیم در اندرونی هستند. رفتیم فرد‏

کتابفصل صبرصفحه 212
‏مسئول اندرونی را هم پیدا کردیم و گفتیم: جریان از این قرار است. خانم هم‏‎ ‎‏فرمودند که: نه، در اندرون هم تشریف ندارند. باز من از آن خانم خواهش‏‎ ‎‏کردم که ایشان هم بیایند و مقر را دقیقا یکبار دیگر بررسی کنند. ایشان هم‏‎ ‎‏رفت و آمد گفت که حضرت امام تشریف ندارند. تا اینجا هم بنده حقیر و هم‏‎ ‎‏آن فرد، هم آن خانم، سه نفر رفته بودیم و محل را دیده بودیم و دیدیم که‏‎ ‎‏حضرت امام روی تختشان نیستند. بسیار مضطرب شدیم. من عرض کردم‏‎ ‎‏مرحوم حاج احمد آقا را بیدار بکنید و مساله را با ایشان در میان بگذارید.‏‎ ‎‏گفتند: ایشان تشریف ندارند، مضطرب شدیم که حضرت امام کجا می توانند‏‎ ‎‏باشند! حاج احمد آقا هم چون شب جمعه بود به قم تشریف برده بودند.‏‎ ‎‏تقریبا یک ربع، بیست دقیقه از ماجرا گذشته بود که من باز خواهش کردم از‏‎ ‎‏حاج آقا عیسی که یک بررسی مجددی بکند. که ایشان برگشت و با‏‎ ‎‏خوشحالی گفت: حضرت امام روی تختشان نشسته اند. بلافاصله من وارد‏‎ ‎‏شدم، دیدم حضرت امام بسیار متبسم و شاد هستند. بسیار خوشحال شدم. البته‏‎ ‎‏از امام سوالی نکردیم که کجا بوده اند، چون فکر کردم شاید جریاناتی بوده که‏‎ ‎‏من نمی توانم تفسیر کنم که چرا ما بعد از چهار بار بازدید نتوانستیم ایشان را‏‎ ‎‏پیدا کنیم. به هر حال با آن معادلات خودمان در مغزمان بررسی کردیم که‏‎ ‎‏شاید امام در حالتی بودند که ما در آن حالت نباید با ایشان ملاقات می کردیم.‏‎ ‎‏دست مبارک ایشان را بوسیدیم و باطریها را عوض کردیم و از مقر ایشان‏‎ ‎‏خارج شدیم. این سوالی است که در ذهن ما هست که: حضرت امام در آن‏‎ ‎‏شب کجا بودند و البته: آن را که خبر شد، خبری باز نیامد... (خانم طباطبایی نقل‏‎ ‎‏می کردند که بعدها در این مورد از حضرت امام سوال کردم، ایشان خندیدند و چیزی نگفتند و من همدیگر به خودم اجازه سوال ندادم.) ‏


کتابفصل صبرصفحه 213

‏ ‏

کتابفصل صبرصفحه 214

  • - pacemaker