خاطرات آقای سید محمد سیادتی

‏ ‏

‏   روزی که حضرت امام در بیمارستان بستری بود سجاده را پایین تخت پهن‏‎ ‎‏کرده بودیم و ایشان ایستاده بودند و مشغول نماز خواندن بودند که پسر‏‎ ‎‏کوچک حاج احمد آقا ـ علی ـ وسط نماز روی سجاده ایشان جست و خیز‏‎ ‎‏می کرد و من خودم قشنگ می دیدم که حضرت امام دارند با ایشان خوش و‏‎ ‎‏بش می کنند؛ ولی وسط دو تا نمازش بود. در ظاهر با بچه بازی می کردند تا دل‏‎ ‎‏او را به دست بیاورند ولی می دیدم که از چشمهای حضرت امام اشک سرازیر‏‎ ‎‏شده و پیدا بود که فقط جسمشان اینجاست؛ ولی روحش جایی دیگر است. ‏

‏ ‏

* * *

‏   یک شب نوبت کشیک من بود، حدودا شاید ساعت دو یا دو و نیم بود که‏‎ ‎‏حضرت امام بیدار شدند برای انجام نماز شب. یادم هست که حاج آقا‏‎ ‎‏انصاری به من گفتند که: بیا کمک کنیم حضرت امام وضو بگیرند. ما آمدیم به‏‎ ‎‏سی سی یو، حضرت امام را روی یک صندلی نشاندیم و شلنگ آب دست‏‎ ‎‏من بود و یک ظرفی گذاشته بودیم زیر دست حضرت امام و من آب‏‎ ‎‏می ریختم و ایشان وضو می گرفت، یادم هست که دستهای ایشان را آنقدر‏‎ ‎‏سوزن زده بودیم و آنقدر جای سوزن سیاه و کبود شده بود، دیدم که حضرت‏‎ ‎‏امام خیلی راحت وضو گرفتند و با آن حال که پیدا بود که حال خیلی سنگینی‏‎ ‎‏داشتند، مشغول نماز شب شدند. ‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابفصل صبرصفحه 217

کتابفصل صبرصفحه 218