بعد از رسیدن به کاظمین چه کار کردید؟
به نجف رفتم. قبل از هر چیز به حرم مشرف شدم. بعد،خدمت امام رفتم و دست ایشان را بوسیدم و خبرهای خوشحال کننده به ایشان دادم. کتابی هم که از ایران پست کرده بودم رسیده بود. اعلامیه را از جلد کتاب بیرون آوردم و خدمت امام دادم. خوشحال شدند که اعلامیه ایشان با موفقیت تکثیر و توزیع شده است. پاسخ مناسبی هم آقایان نوشته بودند. دعایم کردند. بعد به کمک آقای سید مرتضی خلخالی به مدرسه
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 79
مرحوم سید محمدکاظم طباطبایی که متولی آن یزدی بود رفتم. در آن مدرسه تقدم با یزدی ها بود و حاج آقا باقر متولی مدرسه که از دوستان پدرم بود و به ایشان علاقه داشت، مراهم یزدی تلقی کرد. در آن جا به من حجره دادند. در آن زمان آقای راستی متاهل شده بودند و حجره ایشان خالی بود. آن حجره را به من دادند.
مدرسه سید محمدکاظم طباطبایی در آن زمان چگونه بود؟
شرایط سختی داشت. محاسن بایستی بلند باشد، طلبه باید حتما کفش راحت یا نعلین بپوشد، کفش هم میخ نداشته باشد و ته آن لاستیک باشد که ایجاد مزاحمت برای دیگران نکند، بسیار سر به زیر و آرام باشد و حضورش در مدرسه باعث جار و جنجال و مزاحمت دیگران نشود.
با لطف خدا مقدر بود که مادر چنین مدرسه و فضایی پایه گذار حرکت موفق مبارزاتی سالم شدیم و هسته های اولیه دوستان روحانیت مبارز خارج از کشور در آن جا شکل گرفت. به طوری که حجره ما کانونی بود برای سازماندهی مبارزات و اداره یک برنامه رادیویی موفق که حدود 7 سال به طول انجامید.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 80