استمداد مجاهدین خلق از امام

‏ نحوه دیدار تراب حق شناس با‏‎ ‎‏شما‏‎ ‎‏در عراق به چه صورت بود و ‏‎ ‎‏چگونه از فعالیتهای جدید سیاسی باخبر شدید؟‏

‏ در داخل اتاق نشسته و مشغول تنظیم برنامه های رادیویی بودم. ‏‎ ‎‏دیدم در می زنند! وقتی در را‏‎ ‎‏باز کردم آقای حق شناس را‏‎ ‎‏دیدم. از دیدن ‏‎ ‎‏یک آشنای قدیمی هم جا‏‎ ‎‏خوردم هم خوشحال شدم. ولی او قیافه اش ‏‎ ‎

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 99
‏عوض شده بود. آن موقع که من او را‏‎ ‎‏می دیدم جوان یا‏‎ ‎‏نوجوان بود ولی‏‎ ‎‏حالا‏‎ ‎‏مرد شده و در فعالیتهای مسلحانه حسابی ورزیده شده بود. بعد از ‏‎ ‎‏سلام و احوالپرسی گفتم: چه عجب؟‏

‏گفت: من آمدم برای این که تو مطمئن شوی هنوز بر سر موضع ‏‎ ‎‏خودم هستم و بارژیم سلطنتی مبارزه می کنم. به روحانیت علاقه دارم و ‏‎ ‎‏پیامی را‏‎ ‎‏از سوی‏‎ ‎‏آیت الله طالقانی‏‎ ‎‏آورده ام. به آن نشان که در خدمت آقای‏‎ ‎‏طالقانی هنگام ملاقات ایشان در زندان قصر به رفت و آمد آقای بازرگان ‏‎ ‎‏و آقای مطهری به دارالتبلیغ اسلامی اعتراض کردید. اطمینان داشته باش ‏‎ ‎‏که من از طرف آقای طالقانی‏‎ ‎‏آمده ام‏‎[1]‎‏.‏


کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 100
‏گفتم خیلی خوب حالاامرتان چیست؟ گفت: نامه ای است که من ‏‎ ‎‏باید از طرف آقای طالقانی و آقای زنجانی خدمت امام بدهم. بلافاصله ‏‎ ‎‏نزد امام رفتم و به ایشان گفتم پیک مطمئنی از تهران آمده است. هم من ‏‎ ‎‏می شناسمش هم پیغام و نشانی‏‎ ‎‏آورده است که اطمینان مراجلب کرده ‏‎ ‎‏است. او نامه ای از طرف آقای طالقانی و سید ابوالفضل زنجانی برای‏‎ ‎‏شما‏‎ ‎‏آورده است. امام گفتند: بیاید. ما‏‎ ‎‏به اتفاق آقای تراب حق شناس پیش ‏‎ ‎‏امام رفتیم. تراب حق شناس ابتدا‏‎ ‎‏یک نعلبکی‏‎ ‎‏آب خواست. یک نعلبکی‏‎ ‎‏آب آوردیم و جلویش گذاشتیم. گردی را‏‎ ‎‏داخل نعلبکی ریخت تقویم ‏‎ ‎‏جیبی اش رابیرون آورد. در قسمتهای سفید آن، مرحوم آقای طالقانی و ‏‎ ‎‏زنجانی با‏‎ ‎‏مرکب نامرئی خطاب به امام مطالبی نوشته بودند. ایشان وقتی‏‎ ‎
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 101
‏با‏‎ ‎‏پنبه آن صفحات را‏‎ ‎‏مرطوب کرد، خطوط نامرئی در تقویم ظاهر شد و ‏‎ ‎‏امام توانستند خط را‏‎ ‎‏بخوانند.‏

‏هر دو ‏‏ـ ‏‏آقایان طالقانی و زنجانی‏‏ ‏‏برای اطمینان امام از صحت پیغام، ‏‎ ‎‏خاطراتی راکه مختص آنها بود و کسی جز امام نمی دانست در ابتدای‏‎ ‎‏پیغام درج کرده بودند و بعد تاکید کرده بودند که اینها عده ای از ‏‎ ‎‏جوانهایی هستند که به دنبال یکسری فعالیتهای امیدوارکننده، ثمربخش و ‏‎ ‎‏بنیادی اند. هم اکنون گیر افتاده و در چنگال رژیم عراقاند. برای آزادی‏‎ ‎‏آنها از شما می خواهیم که به مسئولین عراقی توصیه و سفارش کنید.‏

‏ پیغام به خط خود آقای طالقانی بود؟‏

‏ بله، و با: بسم الله الرحمن الرحیم و آیه «انهم فتیة آمنوا بربهم و ‏‎ ‎‏زدناهم هدی» شروع شده بود. تعبیر آقای طالقانی از آیه این بود که ‏‎ ‎‏جوانهایی که گرفتار شدند مثل اصحاب کهف اند که به غار پناه برده اند. ‏‎ ‎‏آقای طالقانی بدین طریق از امام خمینی می خواستند تا برای استخلاص ‏‎ ‎‏آنها توصیه کند.‏

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 102

  • . یکی از جنبه های مبارزاتی مادر قم شرکت در دادگاه های نظامی بود. مثلا وقتی اعضای  نهضت آزادی را محاکمه می کردند مادر دادگاه حضور می یافتیم و این رانوعی حرکت  مبارزاتی می دانستیم. یعنی همراهی و همگامی بامبارزینی که دادگاهی می شدند. بعد از  محکومیت و به زندان رفتن هم ملاقات باآنهاو دیدارشان جزئیاز مبارزه سیاسی به  حساب می آمد. ماسعی می کردیم روزهای پنج شنبه از قم به تهران آمده به زندان قصر  برویم و برای ملاقات باآنهاتلاش کنیم. من در مواردی نشریه بعثت را مخفیانه تادرون  زندان باخودم می بردم و حتیاز بین میله های زندان عبور می دادم و خدمت آقای طالقانی  می فرستادم. البته آن را آقای مفیدی (برادر همسر آقای دکتر عباس شیبانی) از من تحویل  می گرفت.هنگامی که مابه ملاقات می رفتیم اتاق بزرگی بود که وسط آن دو ردیف میله قرار داشت.  در دو طرف میله ها پاسبان می ایستاد و میله ها هم شصت سانتیمتر از هم فاصله داشت. در  آن طرف آقایان زندانی و در این طرف ملاقاتی هابودند. معمولا وقتی که آقای طالقانی  می آمد، پاسبانهاخیلی احترام می کردند و سعی می نمودند به ایشان بی حرمتی نشود. بدین  ترتیب در بیان و سخن و حرکات و ابراز احساسات آزادی داشتند. اماباوجود این که  نسبت به آقای طالقانی سخت نمی گرفتند، مواظب بودند چیزی رد و بدل نشود. موقعی که  آنهاحواسشان جای دیگر بود من از لابه لای میله ها ماهنامه بعثت را که درون پاکتی بود رد  می کردم و آقای مفیدی هم دستش را دراز می کرد و می گرفت. حتی گاهی نامه ها ییاین  چنین رد و بدل می شد. البته این ریسک و خطر بزرگی بود و بعدها من از سوی دوستانم  مورد شماتت قرار گرفتم و از من خواستند تادیگر این اقدامات راتکرار نکنم.در آن هنگام آقای شریعتمداری دارالتبلیغ اسلامی در قم تاسیس کرده بود که مااین مکان  راسد راه مبارزه بارژیم و مخالف راه امام می دانستیم. آقای مهندس بازرگان وقتیاز زندان  ازاد شد به این مکان رفت و از ان جادیدار کرد. شاه و رژیمش هم سعی می کردند به نوعی از دارالتبلیغ اسلامی حمایت کنند. دوستان و علاقمندان آقای شریعتمداری سعی می کردند  0برای وجهه دادن به دارالتبلیغ و بهادادن به آن از شخصیتهای خوشنام و معروف بهره  بگیرند. آقای بازرگان به آن جارفته بود، آقای مطهری هم به آن جارفت و آمد می کرد، تا حدی که عده ایایشان راسمپات و علاقمند به آقایانِ موسس دارالتبلیغ تشخیص می دادند.به هر حال یک مرتبه که نزد آقای طالقانی رفته بودم از این امر گله کردم و گفتم: دوستان  شماآزاد می شوند و بعد از آزادی بلافاصله به دارالتبلیغ که سد راه مبارزه امام و راه امام  است می روند، کانونی که علیه خط امام تشکیل شده است. خلاصه در این مورد اعتراض و  گله کردم.آقای طالقانی هم بابزرگواری و سعه صدر گفتند: من برایآقای بازرگان توضیح می دهم  ولیآقای مطهری باآقای منتظری دوستند و مراوده دارند، بروید گله ایشان رابه آقای  منتظری بگویید نه به ما. این گله من نسبت به رفتن به دارالتبلیغ اسلامی، بعدها تبدیل به  رمزی بین من و آقای طالقانی شد.