من اجازه گرفتم که خودم این قضیه را به طور شخصی دنبال کنم. امام هم اجازه دادند و گفتند: اگر راهی دارید، دنبال کنید.
من به بغداد رفتم و شخصا با مسئولین امنیتی تماس گرفتم و گفتم من کسانی را که در رابطه با گروگان گیری و ربودن هواپیما به عراق پناهنده شده اند، می شناسم. نشانی هائی هم دارم که می توانم با آنها در میان بگذارم که بتوانند به من اعتماد کنند.
در آن زمان آقای حق شناس به این نتیجه رسیده بود که دستگیرشده ها زیر شکنجه اند. از سوی سازمان به آنها توصیه شده بود تا در حدی که از
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 103
آسیب و شکنجه مقامات عراقی مصون بمانند، حقیقت را بگویند. زیرا شکنجه عراقی ها بسیار شدید و خشن بود و امکان داشت این افراد زیر شکنجه تلف شوند. بدین ترتیب حرف حق شناس این بود که می بایست در اولین فرصت با آنها ملاقات کنم و در ملاقات ضمن بیان رمز میان آنهاو سازمان و کسب اعتمادشان توصیه کنم که مطالب و واقعیات را تا حد معقول بیان کنند.
آن رمز چه بود؟ آیاشما از آن اطلاع دارید؟
بله، آقای حق شناس به من گفته بود در صورت ملاقات با آنها بهشان بگو از طرف تراب آمده ای؟! تراب اسم درون سازمانی من است. بعد هم بگو که سیستم تخماتیک. این یک اصطلاحی بین خودشان بود و رمزشان به حساب می آمد.
شما موفق به ملاقات آنهاشدید؟
بله. اماوقتی من با مقامات عراقی تماس گرفتم، آنها را تحویل پناهیان داده بودند. پناهیان از اعضای اولیه فرقه دموکرات آذربایجان بود که در جریان شکست فرقه به شوروی پناهنده شده بود. او مدتی در روسیه شوروی زندگی کرده و از افراد برجسته KGB و از عناصر فعال حزب توده بود. در جریان فرار تیمور بختیار به عراق، نزد بختیار رفته و از اعضای تشکیلات او شده بود و از آن طریق به تشکیلات عراقیها راه یافته بود. پس از ترور بختیار هم جانشین او شده بود.
به هر حال این افراد به پناهیان تحویل داده شده بودند. پناهیان، مرا به منزل لوکس بسیار زیبایی برد و فکر می کرد که من زمینه تسلیم آنها را به او فراهم می کنم، در حالی که من از طرف سازمان ماموریت داشتم، که
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 104
پیامی را به آنها برسانم.
وقتی وارد خانه شدم در حیاط صندلی گذاشته بودند. آن شش یا هفت نفر دستگیرشدگان، روی صندلی ها زیر آفتاب پاییزی نشسته بودند و مشغول مطالعه و استراحت بودند. پناهیان من را به آنها معرفی کرد و گفت: فلانی است، از علاقمندان آقای خمینی و مسئول رادیوی نهضت روحانیت در نجف است و آمده با شما ملاقات کند.
من برای این که پناهیان از محتوای صحبت ما چیزی نفهمد با یک یک آنها جداگانه دست دادم و روبوسی کردم و در همان حال روبوسی دم گوش آنان رمز سیستم تخماتیک را بر زبان آوردم و گفتم از طرف تراب آمده ام. همچنین سریع و آهسته به آنها گفتم کسی که اینجاست از افسران توده ای و جانشین تیمور بختیار است و آدم اصیل و قابل اعتمادی نیست. در بین دستگیرشدگان، حسین روحانی، موسی خیابانی، رسول مشکین فام و افراد دیگری بودند که همگی از کادرهای برجسته سازمان به حساب می آمدند. بعدها معلوم شد که اینها در زیر شکنجه مقاومت نکرده بودند و خودشان به این تحلیل رسیده بودند که اطلاعات اولیه را به مقامات عراقی بدهند.
چه چیزهایی گفته بودند؟
گفته بودند که مایک سازمان جدیدالتاسیس بابینش مذهبی و نگرش انقلابی سوسیالیستی هستیم و قصد داریم که از طریق ایجاد کادرهاو تشکیلات قوی تر بارژیم سلطنتی ایران مبارزه کنیم. البته پناهیان اصرار داشت آنها را در اختیار خود بگیرد و به عنوان کادرهایی که در سازمان مجاهدین خلق نفوذ و پایگاه و تجربه دارند، با او همکاری
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 105
کنند و از آنهابه عنوان ابزاری برای پیشبرد کار خود استفاده کند.
در نهایت پناهیان از تسلیم آنان مایوس شد و آنها را تحویل سازمان فلسطینی الفتح شاخه بغداد داد. من هم پس از اقدام پناهیان، به درستی عملکرد امام خمینی واقف شدم.
آقای حق شناس بعد از این جریان باز هم با شما ارتباط داشت؟
بله، آقای حق شناس تصورش از یک تشکل نیرومند روحانی در عراق، یک تصور دیگر بود. آنها فکر می کردند که ما هم مثل گروههای دیگری که از امکانات عراقی ها استفاده می کنند، ساختمان و دفتر کار گرفته ایم، حقوق می گیریم، خانه ها، وسایل و اتومبیلهای گوناگون داریم. وقتی آمد و زندگی محقر ما را از نزدیک دید به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. وقتی دید که یک اتاق محقر داریم و من در آن اتاق کار می کنم، وقتی که دوبار همراه من به بغداد رفت و آمد کرد و دید که به گاراژ می روم و مینی بوس سوار می شوم، به بغداد رفته و بعد از ضبط برنامه رادیویی به همان سادگی بر می گردم، بیشتر وقت استراحتم را در بغداد در حسینیه ها و مساجدی که امکان حضور یک روحانی و یک مذهبی در آنجا هست می گذارنم، یعنی ظهرها در گرمای شدید بغداد وقتی حسابی عرق می ریختم، برای خنک شدن به مسجد نزدیک رادیو می رفتم، تازه آن هم مسجدی بسیار معمولی که کف آن با حصیرهای چوبی پوشیده شده بود، روی آن حصیرها می خوابیدم و تنها از طریق پنکه سقفی محقر آن خنک می شدم، پس از یکی ـ دو ساعت که خستگی ام برطرف می شد دوباره به اتاق رادیو رفته باقی کار را انجام می دادم، وقتی همه این صحنه ها و رفتارها را دید بسیار تحت تاثیر قرار گرفت. علی الخصوص
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 106
وقتی از نزدیک خانهای را که من برای مادرم در نجف اجاره کرده بودم دید، بسیار متاثر شد.
در آن زمان مادرم در نجف پیش من زندگی می کرد. من در یک خانه که شبیه مسافرخانه های قدیمی و دارای دو طبقه بود و در هر طبقه 5 یا 6 اتاق داشت، اتاقی اجاره کرده بودم. در هر اتاق یک خانوار زندگی می کرد. در آن هنگام به دلیل این که روابط ایران و عراق تیره بود و زائر به نجف نمی آمد این خانه ها مشتری چندانی نداشت. به هر حال کسانی که وضعیت متوسط یازیر متوسط داشتند در این خانه ها اتاقی اجاره کرده و زندگی می کردند.
من هم برای مادرم یک اتاق اجاره کرده بودم. در همان خانه، مستخدم داماد آقای خویی هم می نشست. آدم بسیار شریف و بزرگواری بود. چند خانواده نیازمند افغانی هم در آن جا بودند. من صبح ها و ظهرها و شبها پیش مادرم می آمدم و با ایشان صبحانه و ناهار و شام می خوردم. گاهی هم کمکشان می کردم. تراب اصرار داشت که بیاید و آن جا را ببیند. وقتی آمد وضعیت محقرانه آن جا را دید و دید که ما یک زندگی معمولی داریم؛ یک چراغ نفتی چند تا نعلبکی رنگارنگ و یک چراغ دو فتیله ای، خلاصه یک زندگی محقر و غذای ساده، بسیار جاخورد. غذای ساده ای مادرم تهیه کرد و با تراب خوردیم. در لحظاتی متوجه شدم که تراب سعی دارد من چهره اش را نبینم، وقتی دقت کردم متوجه شدم که اشک هایش جاری شده است. بعد از چند لحظه به خود آمد و گفت: من سفری به بیروت می روم و برمی گردم.
او دوستانش را به بیروت برد و به تشکیلات بیرون سازمان ملحق
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 107
کرد. در آن موقع مسئول تشکیلات بیروت مرحوم سعید محسن بود. او از کادرهای اولیه سازمان و بسیار متدین و وارسته بود. آقای تراب حق شناس بعد از بازگشت به نجف پیش من آمد. گفت: از کمک تو بسیار تشکر کردند و به من هم ماموریت دادند که سازمان را برای تو تشریح کنم و از تو بخواهم که عضو سازمان بشوی. مقداری از اهداف و برنامه های سازمان را تشریح کرد و گفت: ما قرآن می خوانیم، نهج البلاغه می خوانیم.
البته آن بنیانگذاران اولیه خیلی متفاوت بودند. آنها دین باور بودند. حتی به خاطر دارم که در اوایل کار سازمان حنیف نژاد گفته بود مطالعات مارکسیستی و غیر اسلامی باید در حدی به افراد سازمان توصیه و تجویز شود که بنیآنهای فکری و مذهبی و اسلامی آنها را تحت الشعاع قرار ندهد، بلکه باعث رشد بیشتر آنها شود. از طرفی می بایست طوری به آنها آگاهی داد که اطلاعات مذهبی آنها آن قدر نیرومند باشد که تحت تاثیر قرار نگیرند. یعنی موازنه را نگه دارند.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 108