شمادر آن زمان عضویت را پذیرفتید؟
ابتدابه آنها گفتم با آن توصیفی که آقایان طالقانی و زنجانی از شما کردند، من به شما احترام می گذارم و اطمینان دارم که شما افراد اصیل و مفیدی هستید و من هر خدمتی از دستم بر بیاید برای پیشبرد مسائل شما انجام خواهم داد، منتهی عضویت من دلیل ندارد. ولیکن آنها مقاومت و اصرار می کردند و مصرانه می خواستند که من عضویت سازمان را بپذیرم. به هر حال من تحت آن شرایط، شور و هیجانی که در
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 108
جوانی داشتیم، مبارزه مسلحانه، تشکیلات زیرزمینی، ارتباطات قوی با الفتح، هسته ها و کادرهای نیرومند، توصیفاتی که از سازمان شده بود و از همه مهمتر اعتمادی که آقای طالقانی داشتند، گفتم اشکالی ندارد و در نهآیت پذیرفتم.
در اولین قدم، تمام موجودی نقدی خودم را که البته اندک هم بود، به سازمان دادم. اندوخته کمی بود که گاهی از شهریه های ماهانه اضافه می آمد. یاگاه خدمت حضرت امام می رسیدم و اضافه بر میزان شهریه مرحمتی می فرمودند. یا چند نفری که در بیرونی خدمت می کردیم، علاوه بر شهریه معمولی ماهیانه، امام برای ما پاکتی می فرستادند و مبلغ 5 دینار، ده دینار و... در آن می گذاشتند. خوب، در آن زمان این مبالغ ارزش داشت. امام خمینی بعد از این که مادرم به نجف آمد و به من ملحق شد کمک بیشتری می کردند. البته میزان آن اندک بود و 30 ـ40 دینار بیشتر نبود. دینار در آن زمان 20 تومان بود.
به غیر از پولهای پس انداز خود، پول دیگری هم به سازمان دادید؟
بله، من ارث پدری خودم راهم به سازمان بخشیدم. یعنی 5 / 1 دانگ خانه پدری در یزد به من رسیده بود. اخوی ها پیشنهاد خرید آن را به من دادند. من هم آن رابه اخویم به مبلغ 21000 تومان فروختم. با 7000 تومان آن روز مادرم رابرداشتم و دو نفری به حج رفتیم و مابقی آن را ( 14000 تومان) که پیش آقای حاج شیخ نصرالله خلخالی امانت گذاشته بودم، گرفتم و به تراب دادم تا به سازمان برساند. به او هم گفتم این تمام موجودی من است. ایشان وقتی رفته بود و این قضیه را برای
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 109
سعید محسن نقل کرده بود، او خیلی متاثر شده و اشک ریخته و گفته بود ما لایق این طور پولها نیستیم و این مسئولیت ما را سنگین تر می کند. به خاطرم هست که در زندگی نامه سعید محسن که توسط حق شناس نوشته شده این مساله نقل شده بود. منتهی اسم یک روحانی را نیاورده بود و نوشته بود یک معلم. مثلا نوشته بود معلمی در نقاط دورافتاده وقتی شنید سازمان شکل گرفته است پس انداز اندک خودش را به سازمان فرستاد، سعید اشک ریخت و گفت ما لایق این پولها نیستیم و این پولها مسئولیت ما را سنگین تر می کند.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 110