خروج از سازمان

‏وقتی من این روحیه و این مقاومت آهنین امام را‏‎ ‎‏دیدم، بریدم و دو تا‏‎ ‎‏سه ماه قهر کردم. حتیآن مرحمتی را‏‎ ‎‏که ماهانه می دادند، نگرفتم. البته ‏‎ ‎‏بعد از سه ماه خدمتشان رفتم و عذرخواهی کردم و امام هم با‏‎ ‎‏بزرگواری‏‎ ‎‏پذیرفتند. تا‏‎ ‎‏این که خودم در درون سازمان به این نتیجه رسیدم که اینها‏‎ ‎‏نسبت به مسائل و مبانی مذهبی، آن پایبندی و اعتقاد اولیه را‏‎ ‎‏که ابراز ‏‎ ‎‏می کردند، ندارند. در نتیجه از سازمان بریدم و اعلام کردم و رسما‏‎ ‎‏به آنها‏‎ ‎‏گفتم که من عضو نیستم عضویتم را‏‎ ‎‏رسما‏‎ ‎‏پس گرفتم و دیگر هم عضو ‏‎ ‎‏سازمان نشدم.‏

‏ مکتوب نوشتید یاشفاهی بود؟‏

‏ شفاهی بود، چون یک سازمان زیرزمینی بود و رسمیتی نداشت. ‏‎ ‎‏منتهی اعضای اصلی و کادر سازمان از عضویت من باخبر بودند.‏

‏امام هم از عضویت شما‏‎ ‎‏باخبر بودند؟‏

‏ بله می دانستند. وقتی هم که عضویتم را‏‎ ‎‏پس گرفتم گفتم اگر کاری‏‎ ‎‏از دستم براید برای سازمان شما‏‎ ‎‏می کنم. چون شما‏‎ ‎‏سدی در مقابل ‏‎ ‎‏امپریالیسم و رژیم شاه هستید من کمک به شما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏مانند کمک به سایر ‏‎ ‎‏مبارزین وظیفه خودم می دانم اماعضویتم در درون شما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏صحیح ‏‎ ‎‏نمی دانم. به این ترتیب از گروه و سازمان آنها‏‎ ‎‏فاصله گرفتم.‏

‏علّتش این بود که آنها‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏وجود این که از نظر پایبندی به مبانی‏‎ ‎‏آرمانی‏‎ ‎‏ایدئولوژیک اسلامی مشکلاتی داشتند اما‏‎ ‎‏یک تشکیلات جدی مسلحانه ‏‎ ‎‏در مقابل رژیم شاه بودند و در مبارزه علیه رژیم شاه با‏‎ ‎‏ما‏‎ ‎‏اشتراک داشتند. ‏‎ ‎‏در روند مبارزات مردم ایران بارژیم شاه و استعمار و استبداد داخلی‏‎ ‎

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 114
‏می بایست همه تلاش می کردند تا‏‎ ‎‏پیروز شوند و محور و هدف اصلی‏‎ ‎‏همه گروهها‏‎ ‎‏از بین بردن رژیم دست نشانده حاکم باشد. اگر در این ‏‎ ‎‏روند، گروهها‏‎ ‎‏همدیگر را‏‎ ‎‏خنثی و تضعیف می کردند بهره اش رارژیم ‏‎ ‎‏شاه می برد و سودش نصیب آنها‏‎ ‎‏می شد.‏

‏به همین دلیل رابطه سمپاتیک خودم راباآنهاحفظ کردم. البته ‏‎ ‎‏می بایست خاطرنشان کنم که این گروه به هر حال نوعی پایبندی های‏‎ ‎‏مذهبی و اسلامی هم در آن روزگار داشت. به عنوان مثال وقتی‏‎ ‎‏آقای‏‎ ‎‏تراب حق شناس از ایران به نجف آمده و نامه آقایان طالقانی و زنجانی را‏‎ ‎‏برای امام آورده بود، باهم به حرم رفتیم. من صحنه حضور ایشان در ‏‎ ‎‏حرم را‏‎ ‎‏یک صحنه تکان دهنده دیدم. یعنی چنان باشور و هیجان اشک ‏‎ ‎‏می ریخت و زیارت می خواند که انسان تحت تاثیر قرار می گرفت. یا‏‎ ‎‏مثلا‏‎ ‎‏وقتی حسین روحانی، کسی که به عنوان نماینده سازمان به نجف آمده ‏‎ ‎‏بود تا‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏امام ملاقات کند و مبانی ایدئولوژیک سازمان را‏‎ ‎‏برای امام ‏‎ ‎‏تشریح نماید، رفتاری این چنینی داشت و در زیارت حرم وقتی من رفتم ‏‎ ‎‏زیارتنامه بگیرم، دیدم ایشان زیارت وارث را‏‎ ‎‏از حفظ می خواند. یا‏‎ ‎‏حنیف نژاد که کتاب «راه انبیا» رانوشته بود. یااحمد رضایی که «سیمای‏‎ ‎‏اسلام» یعنی زندگی امام حسین‏‎ ‎‏(ع) رانوشته بود و در کنارش برداشتهای‏‎ ‎‏خودش را‏‎ ‎‏از اسلام ارائه داده بود، از توضیحاتش به خوبی مشخص بود ‏‎ ‎‏که نهج البلاغه را‏‎ ‎‏مطالعه کرده و از آن الهام گرفته است. بنابراین در آن‏‎ ‎‏زمان با‏‎ ‎‏وجود چنین پایبندی ها‏‎ ‎‏و اعتقادات عمیق، اینها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏منافق تشخیص ‏‎ ‎‏نمی دادیم. بعدها‏‎ ‎‏به دلیل یکسری مطالعات متفرقه مارکسیستی و نفوذ ‏‎ ‎‏عده ای از عناصر چپی در سازمان، از راه اصلی منحرف شدند. این ‏‎ ‎

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 115
‏انحراف در نهایت به جهتی سوق داده شد که به لائیسم ختم شد و با‏‎ ‎‏گرایش های سوسیالیستی و مارکسیستی تلفیق شد.‏

‏کادرهای اولیه سازمان مانند حنیف نژاد اعتقاد داشتند که بایستی بین ‏‎ ‎‏مطالعات مارکسیستی و سوسیالیستی و مطالعات عمیق اسلامی و ‏‎ ‎‏ایدئولوژیک، نوعی توازن وجود داشته باشد و هیچکدام بر هیچکدام ‏‎ ‎‏نچربد. یعنی در عین حال که کسی مسلمان است و اعتقادات عمیق ‏‎ ‎‏مذهبی دارد، در مسیر مطالعاتش طوری پیش برود که در نهایت از نظر ‏‎ ‎‏فکری و گرایش عقیدتی تمایل به مارکسیسم پیدا‏‎ ‎‏نکند.‏

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 116