پس از این صحبتها، ایشان از من خداحافظی کرد و رفت و گفت من این موضوع را به سازمان منتقل خواهم کرد و بعد نتیجه اش را به شما می گویم.
دو روز بعد ایشان برگشت. در مسجدی که در خیابان رشید بغداد و متعلق اهل سنت بود قرار گذاشتیم. ایشان گفت: ضربه هایی که امپریالیسم به ما می زند تنها از طریق عناصری امثال شاه نیست. کسانی هم که در وسط راه ما را رها می کنند و اسرار و اطلاعاتی از ما دارند و می خواهند از ما فاصله بگیرند، کار آنها را هم ضربه ی علیه سازمان تلقی می کنیم و آن را در مسیر خدمت به امپریالیسم می دانیم.
پوزخندی زدم و گفتم: از این تهدیدها نمی ترسم. من با صداقت با
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 121
شما صحبت کردم و هیچ نگرانی هم ندارم و از پیامدهای تصمیم خودم نمی ترسم. من مسلمانم و مبانی و گرایشهای اسلامی شما را ضعیف و شما را دچار یک بینش التقاطی می دانم. من این بینش غیر مذهبی شما را قبول ندارم و از این به بعد هم دلیلی وجود ندارد که من از شما بترسم و به دلیل وحشت از برخورد شما در کنار شما زندگی کنم. بدیهی است شما در عمل خودتان خواهید دید چه کسی علیه امپریالیسم عمل می کند و صادقانه به امپریالیسم ضربه می زند و چه کسی می خواهد در کنار امپریالیسم و همسو با آن باشد.
وقتی آنها دیدند که به هیچ وجه نمی توانند مرا از تصمیم خود منصرف کنند، سعی کردند تا فقط یک رابطه سمپاتیک با من داشته باشند.
پس از جدایی باز هم با شما ارتباط داشتند؟
بله. گاهی اوقات مراجعاتی به من می کردند. اعلامیه هایی برای من می آوردند و من اگر اعلامیه داشتم به آنها می دادم. اخبار سیاسی داخل کشور را رد و بدل می کردیم. بعضی از آثارشان را من ترجمه می کردم. مثلا اگر افرادی از سازمان دستگیر و محاکمه و شهید می شدند و برای آنان زندگی نامه ا ی تدوین می شد، برای این که در جهان عرب انعکاس داشته باشد، من آن را به عربی ترجمه می کردم. البته مترجم هایی در عراق داشتیم که بسیار ماهر بودند، ولی پول می گرفتند. من سعی می کردم که با ارتباطاتی که داشتم، در مورد ترجمه ها وساطت کنم و ترجمه کتب شان را مجانی به اتمام برسانم.
چه طور شد که به طور کلی جداشدید؟
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 122
یک روز که من در نجف در اتاق کارم نشسته بودم، آقای خاموشی به اتفاق آقازاده ی آقای طالقانی وارد شدند و جزوه ای را کنار من گذاشتند که در آن مواضع جدید ایدئولوژیک سازمان نوشته شده بود. در آن جزوه سازمان رسما اعلام حرکتِ مارکسیستی کرده بود. آقای خاموشی گفت: ما در درون سازمان سیر انقلابی و تکاملی خودمان را منتهی به مارکسیسم ـ لنینیسم دیدیم، منتهی سازمان اعتقادش این است که در درون خودش عناصر مختلف با گرایشهای مختلف را که انگیزه مبارزاتی علیه رژیم شاه دارند، حفظ کند. بنابراین سازمان به عنوان یک جبهه، گروههای مختلفی را در درون خودش نگه می دارد و در این مساله هم عناصر مذهبی در کنار ما به عنوان عناصر سازمان باقی خواهند ماند.
وقتی من این جزوه را خواندم خیلی متاسف شدم. عکس العمل خیلی سریع و صریحی نشان دادم. اولین کاری که کردم استکان او را جدا کردم. یعنی تو آدم نجسی هستی. از آن به بعد سعی کردم او بفهمد که من کاملا پایبند مبانی مذهبی و دینی خودم هستم و با مبانی اعتقادی خودم زندگی می کنم.
بعد آیه ای از قرآن کریم را برایش خواندم که مضمونش اینست: «تصور نکنید که کسانی که از ایمان بر می گردند سودی خواهند برد. نه، اینها دوران کوتاهی دارند و سرانجام خودشان را خواهند دید.»
در پایان هم گفتم که شما دیگر حق ورود به این جا را ندارید. رفتند و از آن به بعد دیگر خبری از آنها نشد.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 123