هاشمی رفسنجانی: همه لغزیدیم به جز امام

‏در آن زمان در خارج از کشور تشکلهای گوناگونی بود، علی الخصوص ‏‎ ‎‏بعد از انحراف سازمان و اعلام مواضع جدید، خیلی‏‎ ‎‏از گروههای‏‎ ‎‏اسلامی‏‎ ‎

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 125
‏دچار خلاء شده و از درون دچار گسیختگی شده بودند، و لازم بود که ‏‎ ‎‏شخصیتی به عنوان محور در مرکز فعالیت ها‏‎ ‎‏قرار گیرد تا‏‎ ‎‏آنهاتجدید قوا‏‎ ‎‏کرده و به دور هم گرد آیند. به هر حال عده زیادی تاکید داشتند که آقای‏‎ ‎‏هاشمی رفسنجانی در خارج از کشور بماند و محوریت مبارزات اسلامی‏‎ ‎‏و تشکلات مذهبی را‏‎ ‎‏بر عهده بگیرد. اما‏‎ ‎‏آقای هاشمی به این نتیجه ‏‎ ‎‏رسیده بودند که ماندنشان در خارج و درگیرشدن با‏‎ ‎‏این مباحث بی ثمر ‏‎ ‎‏است و تنها‏‎ ‎‏فعالیت ایشان تشکیل جلسات گوناگون با‏‎ ‎‏گروههای‏‎ ‎‏اسلامی‏‎ ‎‏و صحبت کردن با‏‎ ‎‏آنهاست. بنابراین تصمیم گرفت به بغداد بیاید و به ‏‎ ‎‏خدمت امام برسد. فکر می کنم تابستان 1354 شمسی بود.‏

‏ایشان پس از بازگشت از سوریه و رسیدن به بغداد با‏‎ ‎‏من تماس ‏‎ ‎‏گرفت. ما‏‎ ‎‏پس از دیدار و روبوسی عازم نجف شدیم. آقای رفسنجانی‏‎ ‎‏برای شناخته نشدن لباس روحانی به تن نداشت و فقط با‏‎ ‎‏یک شلوار و ‏‎ ‎‏بلوز آستین کوتاه سفر می کرد اما‏‎ ‎‏پس از ورود به نجف معمم شد. اول ‏‎ ‎‏وارد منزل حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی شدیم. برخورد آن دو نفر با‏‎ ‎‏همدیگر بسیار ‏‎ ‎‏زیباو دیدنی بود. سپس به اتفاق نزد امام رفتیم. امام از دیدار آقای‏‎ ‎‏هاشمی خیلی خوشحال شدند. به هر حال زندگی در غربت خیلی‏‎ ‎‏سخت بود. آن‏‎ ‎‏ایام برای‏‎ ‎‏امام ایام تنهایی و بی خبری بود. انحرافاتی که در ‏‎ ‎‏درون تشکلها، سازمانها‏‎ ‎‏و گروههای مبارز مسلمان ایجاد شده بود نوعی‏‎ ‎‏پیروزی کاذب برای رژیم شاه پدید ‏‏آ‏‏ورده و با توجه به ادعاهای قبلی‏‎ ‎‏رژیم که در تبلیغاتش می گفت اینها گروههای مارکسیستی و مارکسیستِ ‏‎ ‎‏اسلامی اند که این طور عمل می کنند، نوعی پژمردگی هم در درون ‏‎ ‎‏مبارزان به وجود آمده بود.‏


کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 126
‏البته امام از این که از ابتدا در برابر چنین گروهی موضع گرفته بودند ‏‎ ‎‏و فریب آنها را نخورده و آلوده نشده بودند خوشحال بودند ولی به هر ‏‎ ‎‏حال آن چه بر سر جریانات و مبارزات اسلامی می آمد ناراحت کننده و ‏‎ ‎‏تاسف بار بود. خوب، در این شرایط دیدار یار و آشنای دیرین دلگرم ‏‎ ‎‏کننده بود. امام به مثابه این که فرزند دلبندش و صمیمی ترین دوست ‏‎ ‎‏خودش رادیده آقای هاشمی راخیلی گرم و صمیمی در آغوش گرفته و ‏‎ ‎‏بوسیدند. آقای هاشمی هم که بغض راه گلویش را گرفته بود دقایقی از ‏‎ ‎‏شادی و شعف این دیدار، اشک ریخت، به طوری که نمی توانست حرف ‏‎ ‎‏بزند. ما هم که ناظر بودیم در این لحظات اشک می ریختیم.‏

‏پس از تعارفات اولیه نشستیم و شروع به گفتگو کردیم. ده دقیقه ای‏‎ ‎‏طول کشید تا فضا، فضای آرامی شد. آقای هاشمی شروع به صحبت کرد ‏‎ ‎‏و ابتدا از تفضلاتی که خداوند کرد و امام را مصون نگه داشت ‏‎ ‎‏شکرگذاری کرد. علی الخصوص از عدم حمآیت امام از سازمان ‏‎ ‎‏مجاهدین خلق نام برد. امام گفتند: بله، اوایلی که اینها آمدند احساس ‏‎ ‎‏کردم که سرانجامِ آنها به راه دیگری منتهی خواهد شد و به سلامت ‏‎ ‎‏روحی و فکری و استقامت در راه معتقدات دینی و اسلامی آنها امیدی‏‎ ‎‏نداشتم. البته کسانی که مورد قبول اند، به دلیل تشخیصی که داشتند و ‏‎ ‎‏تکلیفی که احساس می کردند، از آنها حمایت کردند. ان شاءالله معذور و ‏‎ ‎‏ماجور باشند.‏

‏امام نه شماتت کردند و نه تخطئه کردند. تعبیر آقای هاشمی این بود ‏‎ ‎‏که همه لغزیدیم، غیر از شما. خداوند مقدر کرده بود که وجود نازنین ‏‎ ‎‏شما مصون بماند و به عنوان یک حجت، حجت بالغه، پاک بمانید و ‏‎ ‎

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 127
‏آلوده به انحراف گروهی که ما را فریب داده، نشوید. ایشان مسائل دیگر ‏‎ ‎‏را خدمت امام گفتند و سرانجام به عرض ایشان رساندند که من ‏‎ ‎‏تشخیص داده ام که برگردم به ایران و برگشتن من یقینا به دنبالش زندان ‏‎ ‎‏خواهد بود ولی ترجیح می دهم به عنوان یک روحانی مبارز و مقاوم در ‏‎ ‎‏زندانهای رژیم شاه مقاومت کنم تادر بیرون؛ برای این که روحیه مردم ‏‎ ‎‏قوی شود و احساس نکنند که مبارزه رها شده است و از این که در ‏‎ ‎‏خارج کشور دچار روزمره گی و کارهای بیهوده شوم، بیزار و گریزانم. ‏‎ ‎‏امام ایشان را دعا کردند. به اتفاق آقای هاشمی از خدمت امام خارج ‏‎ ‎‏شدیم. آقای هاشمی لباس خود را عوض کردند. با مینی بوس به کاظمین ‏‎ ‎‏و به همان حسینیه ای که من اتاق داشتم رفتیم و ایشان استراحت کرد. ‏‎ ‎‏هوا گرم بود و برایاین که ایشان مدتی استراحت کند پنکه ای تهیه ‏‎ ‎‏کردم. پس از استراحت به بیروت و سوریه رفتند و از آن جا عازم ایران ‏‎ ‎‏شدند.‏

‎ ‎

دیدار آیت الله مطهری با امام در کربلا

‎ ‎

‏ خاطره دیگری از دیدار بعضی از رجال سیاسی ـ مذهبی با امام ‏‎ ‎‏خمینی در نجف دارید؟‏

‏ بله، بعد از توافق رژیم شاه و عراق در الجزایر و بهبود روابط و باز ‏‎ ‎‏شدن سفارتخانه ها، کاروآنهای زیارتی به راه افتاد. این کاروانها با هواپیما‏‎ ‎‏به بغداد می آمدند و از آن جا با اتومبیل به نجف و کربلا و کاظمین و ‏‎ ‎‏سامرامشرف می شدند.‏

‏در آن دوران ما زوار را به دیدار با امام خمینی تشویق می کردیم. البته ‏‎ ‎

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 128
‏شایع شده بود که عوامل ساواک مراقب بازدیدکنندگان امام اند. در آن‏‎ ‎‏موقع نه تنها من بلکه دوستان دیگری که با هم کار می کردیم و از یاران ‏‎ ‎‏امام بودیم، کسانی را که وجوهات و مراجعاتی داشتند نزد امام می بردیم. ‏‎ ‎‏آنان در دیدار با امام سوالات خود را مطرح می کردند. به همین دلیل امام ‏‎ ‎‏در آن زمان سعی می کردند در ساعت معینی در حرم باشند. مردم ‏‎ ‎‏صلوات می فرستادند و حرکت می کردند. در یک سفر زیارتی که امام به ‏‎ ‎‏کربلامشرف بودند من در منطقه ای نزدیک خیمه گاه اباعبدالله (ع) یک ‏‎ ‎‏شخصیت روحانی را دیدم که شبیه روحانیون ایران است.‏‎[1]‎‏ به نظرم شبیه ‏‎ ‎‏آقای مطهری آمدند. وقتی جلوتر رفتم دیدم خود آقای مطهری اند. ‏‎ ‎‏نزدیک رفتم بغلشان کردم و دستشان را بوسیدم و به ایشان گفتم: آقا هم ‏‎ ‎‏در کربلاهستند. ایشان گفتند: من تصادفا دنبال کسی می گشتم که مرا‏‎ ‎‏راهنمایی کند تا خدمت ایشان برسم. من در این سفر تقیه نمی کنم، چون ‏‎ ‎‏در تهران وقتی می خواستم به این جا بیایم، ساواک مرا خواست. من ‏‎ ‎‏گفتم: اگر آقای خمینی راببینم حتماخدمت ایشان خواهم رسید. چون ‏‎ ‎‏ایشان استاد من اند و به گردن من حق استادی دارند. بر من اخلاقا و ‏‎ ‎‏وجدانا وظیفه است که ایشان را ببینم. بنابراین آنها می دانند که من با‏‎ ‎‏ایشان ملآقات خواهم کرد. گفتم: من آماده هستم که شما را ببرم. ایشان ‏‎ ‎‏گفتند: عیالم برای تماشای سینه زنی زنان عرب به خیمه گاه رفته است. ‏‎ ‎‏زنان عرب به طرز خاصی سینه می زنند. یعنی با ریتم و آهنگ به سر و ‏‎ ‎‏سینه و صورت می کوبند. تماشای این صحنه ها برای ایرانیان جالب است. ‏‎ ‎
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 129
‏من ایستادم تا همسر آقای مطهری آمدند و به اتفاق خدمت حضرت امام ‏‎ ‎‏رفتیم.‏

‏حدود ساعت 4 بعدازظهر تابستان بود و هوا بسیار گرم. امام در ‏‎ ‎‏مواقع تشرف به کربلا در منزلی که یکی از علاقمندانشان (بنام حاج ‏‎ ‎‏رئیس اشکنانی ساکن کویت) در اختیارشان گذاشته بود، استراحت ‏‎ ‎‏می کردند. منزل، حیاطی هم داشت. فرش حیاط حصیر بود و یک پارچه ‏‎ ‎‏متقالی هم روی سرتاسر حیاط کشیده بودند که سایبان باشد و از تابش ‏‎ ‎‏نور آفتاب جلوگیری کند. امام در همان حیاط استراحت می کردند و در ‏‎ ‎‏همان حیاط نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به جماعت برگزار ‏‎ ‎‏می کردند و علاقمندانی هم بودند که به آن جا می آمدند و با ایشان نماز ‏‎ ‎‏جماعت را می خواندند. امام در آن لحظه تنها نشسته و مطالعه می کردند. ‏‎ ‎‏من اجازه خواستم و وارد شدم. گفتم آقا برای شما مژده آورده ام، ‏‎ ‎‏چشم روشنی می خواهم. گفتم آقای مطهری را آورده ام. وقتی آقای‏‎ ‎‏مطهری وارد شد امام خیلی خوشحال شدند.‏

‏ برخورد امام با آقای مطهری چگونه بود؟‏

‏ من یک رابطه عاشق و معشوقی بین آنها دیدم. امام از دیدن آقای‏‎ ‎‏مطهری فوق العاده خوشحال شدند و اصلا حالتی به ایشان دست داد که ‏‎ ‎‏از خود بی خود شدند. دوـ سه قدمی جلو آمدند و آقای مطهری رابغل ‏‎ ‎‏کردند و بوسیدند و با یک حالت صمیمی در کنار خود نشاندند.‏

‏آقای مطهری از امام اجازه گرفت و عبای خودش را درآورد و کنار ‏‎ ‎‏امام نشست و مشغول صحبت شد. تانزدیکی های غروب آن دو مشغول ‏‎ ‎‏صحبت بودند. البته من همسر آقای مطهری را نزد همسر امام که در ‏‎ ‎

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 130
‏حجره ای در همان خانه بود بردم. آن دو نفر هم خیلی زود با یکدیگر ‏‎ ‎‏مانوس شدند.‏

‎ ‎

کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 131

  • . طرز پوشیدن لباس روحانیون ایران باپوشش لباس روحانیون نجف تفاوت داشت. (راوی)