چه موقع و چطور به این نتیجه رسیدید؟
در سفری که به افغانستان و پاکستان داشتم و توانستم گروهی از اعضای برجسته سازمان را که در داخل لو رفته بودند از ایران خارج کرده و به بیروت بفرستم، متوجه شدم که سازمان دارای تلاطماتی شده است و گروههای مارکسیستی در آن نفوذ پیدا کرده اند. آنها با تصفیه درون سازمانی سعی می کردند که عناصر مذهبی را حتی الامکان یا به ساواک لو بدهند یا از رده خارج کنند و یا حداقل از ایران خارج سازند. بدین ترتیب نیروهای نفوذی می خواستند افرادی را که نتوانسته اند از لحاظ ایدئولوژیک رویشان کار بکنند و ایمانشان را متزلزل نمایند، تصفیه کنند.
حتی مرکزیت سازمان تصمیم گرفته بود در سفر سومی که من در مشهد هستم گزارش مرابه ساواک بدهد. نظرشان هم این بود که اگر من
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 134
دستگیر شوم این اتفاق دو فایده برای سازمان دارد. یا این که من زیر شکنجه نمی توانستم مقاومت بکنم و به اصطلاح خودشان وا می دادم و به عذرخواهی و ندامت می افتادم و رژیم مصاحبه با مرا پخش می کرد. بدیهی بود که این واقعه برای سنگین کردن کفه مارکسیستهای درون سازمان مفید بود و آنها به همه می گفتند چون فلانی بار ایدئولوژیک و لازم را نداشت و مذهبی بود بریده است و اگر انقلابی واقعی بود نمی برید. یا این که من مقاومت می کردم و زیر شکنجه شهید و کشته می شدم. در آن صورت هم در عین حذف یک عنصر مذهبی باز به تبلیغ می پرداختند و می گفتند ببینید، سازمان چنین افرادی را پرورش داده است؛ افرادی که این طور مقاومت می کنند و انقلابی هستند و زیر شکنجه کشته می شوند.
بنابراین؛ لو رفتن من که برای سازمان در هر دو صورت مهم بود. همین که می توانستند در تبلیغاتشان بگویند فلان کس، سخنگوی صدای رادیو روحانیت مبارز ایران، عضو روحانیون مبارز خارج از کشور و از علاقمندان آقای خمینی، عضو سازمان مجاهدین خلق بود و قهرمانانه مبارزه کرد و شهید شد، همین حرفها وجهه سازمان را بالا می برد.
به همین دلیل وقتی من در مشهد بودم حتی موقعی که به حرم حضرت رضا (ع) مشرف می شدم، کفشهایم را به کفشداری نمی سپردم و با خود به داخل حرم می بردم تا در صورت لزوم آزاد باشم و هر جا که می خواهم بروم. همین طور سعی می کردم در لابه لای جمعیت حرکت کنم و خودم را طوری گم کنم که اگر کسی در تعقیبم بود نتواند من را پیدا کند.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 135
چطور متوجه شدید که سازمان در تعقیب شماست؟
یک روز که با بلد (راهنمای قاچاق بر افغانی) حرکت می کردم احساس کردم که تحت تعقیبم. یک نفر از فاصله ده متری خودش را به سرعت به من رساند و به سمت من هجوم آورد. اگر من این جا با دیدن او فرار می کردم متوجه می شد که خودم هستم. برای این که رد گم کنم خیلی خونسرد و آرام با همراهم صحبت کردم. مهاجم در حدود یک دقیقه در فاصله نیم متری به دنبال ما راه افتاد.
من هم یک بحث انحرافی را با همراهم آغاز کردم؛ درباره این که چه طوری سرمایه گذاری کنیم، تا به حال هر چه سرمایه گذاری کردیم سودی نداشت. خلاصه، راجع به کسب و کار صحبت کردیم. آن شخص هم که آرامش ما را دید، شک کرد و رفت. یک بار دیگر هم متوجه شدم در تعقیب من اند. بعدا متوجه شدم و از راههای مطمئن اطلاع پیدا کردم که سازمان در آن زمان به این نتیجه رسیده بود که مرا در آن سفر علی رغم خدمات زیادی که کرده ام لو بدهد تا از وجود یک عنصر فعال مذهبی راحت شود و بالاخره آن دو فایده ای را که گفتم به دست آورد.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 136