می توانید در مورد سفرتان به پاکستان و افغانستان بیشتر توضیح بدهید؟ سفر شما برای چه بود؟
هنگامی که هنوز ارتباط با سازمان داشتم متوجه شدم که در داخل سازمان، هسته ای از هسته های مرکزی لو رفته است. سازمان برای خارج کردن آنها از داخل کشور سرمایه گذاری عظیمی کرد و تصمیم گرفت به
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 136
هر ترتیبی شده این افراد را از ایران خارج کند. منتهی مسئولان سازمان به راهها و ابزار و امکانات معمول اطمینانی نداشتند و تصور می کردند که ممکن است آنها پول بگیرند اما به عناصر مرزی خبر دهند و دو طرفه کار کنند. بنابراین پیشنهاد شد که از خارج ایران عناصر مطمئنی را شناسایی کنند و آنها را به داخل آورده و افرادی را که گیر افتاده اند، به وسیله آنها از داخل به خارج بفرستند. بنابراین پیشنهاد شد که از افغانستان عناصر مطمئن و حرفه ای به ایران بیاورند و از من خواستند به دلیل این که روحانی ام و با هوادارن امام به دلیل حضورم در بیت ایشان و با علمای افغانستان و پاکستان آشنایی دارم به افغانستان و پاکستان بروم و کار را ردیف کنم. من به پاکستان، خدمت مرحوم شریعت که نماینده امام در پاکستان بود رفتم و جریان را شرح دادم. گفتم من فعالیتهای مبارزاتی داشته ام و با گروههایی که فعالیتهای مبارزاتی دارند مرتبط ام و برای نجات آنها در داخل می خواهیم به وسیله عناصر شناخته شده و مطمئن اقدام کرده و آنها را از ایران خارج کنیم. من به دلیل این که دنبال راههای مطمئن هستم، خدمت شما رسیدم.
آقای شریعت مرد خیلی خونگرم و خاکی، بامحبت و صمیمی و بی ریا بود ولی چون خیلی صریح بود گفت: من باید راجع به شما تحقیق کنم. چند روز بعد که پیش آقای شریعت رفتم گفت: من با نجف نامه نگاری کردم و برای امام توضیح دادم که شخصی با این مشخصات آمده و مدعی است که این وضعیت را دارد و از ما کمک می خواهد. نظر شما چیست و چه کار کنیم؟ الان هم منتظر جواب امام هستم.
وقتی من از اقدام آقای شریعت و پرس و جوی ایشان از نجف اطلاع
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 137
یافتم مترصد شدم تا نامه هایی را که از نجف می رسید ببینم. بنابراین در یک فرصت مناسب و موقعیتی که در دفتر ایشان پیدا کردم متوجه شدم تعدادی نامه جدید رسیده است. منتظر ماندم و وقتی که خودشان نبودند نامه ها را نگاه کردم. دیدم نامه امام در بین آنهاست. خط امام را می شناختم. روی پاکت خط امام بود. آن نامه را فوری برداشتم و بیرون آمدم و فوری از آن زیراکس گرفتم و برگشتم و دوباره نامه را سر جایش گذاشتم. این از همان اداهای چریکی و حرکاتی که در آن زمان معمول شده بود نشات می گرفت.
وقتی نامه را در فرصت مناسب خواندم، دیدم امام نوشته اند: شخصی را که شما گفتید می شناسم. البته مورد اعتماد است ولی فردی تندرو و از مبارزین سر سخت و جدی رژیم شاه است. خود شما با شرایط موجود در آن جا و مصالح خودتان به هر گونه که تشخیص می دهید عمل کنید. من نظر خاصی ندارم.
بدین ترتیب آقای شریعت مطمئن شد که من ساواکی نیستم. منتهی آن تاکیدی که امام کرده بودند و گفته بودند تندرو است ایشان را به شک انداخته بود. بنابراین من از طریق ایشان نتوانستم به مقصود برسم. امادر همان سفر موفق شدم حدود 17 شناسنامه و پاسپورت اصل را در پاکستان بدست آورم و برای عناصر برجسته سازمان حتی برای حسین روحانی پاسپورت پاکستانی و کارت شناسایی پاکستانی تهیه کنم. یکی ـ دو ماه در پاکستان بودم. بعد به افغانستان رفتم و نماینده امام را پیداکردم و در آن چهار ماه که در افغانستان بودم امکانات زیادی را برای سازمان به دست آوردم.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 138
من از طریق نماینده امام در افغانستان یک بلد مطمئن پیدا کردم. به او گفتم که اگر به صورت قانونی به ایران بروم مرا برای سربازی خواهند گرفت و چون بستگان من الان در مشهد هستند و یکی از اقوام من مریض است می خواهم به ایران بروم و ایشان را ببینم. او دو ـ سه مرتبه مرا به ایران آورد. در خلال سه مرتبه ای که از افغانستان به ایران آمدم یک کلت اسپانیایی با دو خشاب پر از فشنگ برداشتم و طوری اسلحه را جاسازی کردم که بلد متوجه نشود. به نزدیکی های پاسگاه که رسیدیم صبر کردیم تا هوا تاریک شود و در تاریکی هوا حرکت کنیم. تا صبح پیاده روی کردیم. به علت جاسازی اسلحه پایم به شدت زخم شده بود ولی با وجود زخم شدن طوری حرکت نمی کردم که بلد احساس کند من حالت غیر طبیعی دارم. از هرات تا تایباد با همین حالت پیاده آمدیم.
از تایباد با موتور به تربت جام رفتیم و از آن جا با ماشین به مشهد سفر کردیم. در سقاخانه اسماعیل طلایی با مرحوم یقینی قرار داشتیم. مرحوم محمد یقینی از عناصر قدیمی سازمان بود ولی بعدها در خلال پاکسازی عناصر مسلمان از سازمان، تصفیه شد. البته علت این تصفیه پایبندی وی به مسائل اعتقادی و اسلامی بود.
در سفرهای بعدی، بلد را متقاعد کردم که یک جمع 12 نفری را برای زیارت با خود به مشهد بیاورد. 12 نفر از افراد سازمان بودند. البته پول خوبی هم به او دادیم و در راه بازگشت، کلیه عناصر و نیروهایی را که لو رفته و تحت تعقیب بودند و امکان دستگیر شدنشان وجود داشت از مرز خارج کردیم و به هرات بردیم. از هرات به کابل و از کابل به پاکستان و از پاکستان ـ البته با کمک آقای دکتر هادی ـ بلیط هواپیمای
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 139
پان امریکن برایشان گرفتم و آنها را به بیروت فرستادم. وقتی مطمئن شدم خطر برطرف شده است به عراق بازگشتم. همان طور که گفتم در این سفر من احساس کردم که حوادثی در درون سازمان در جریان است.
این اولین باری بود که از وضعیت درونی سازمان آگاهی پیدا کردید؟
آری، البته آقای هاشمی هم وقتی از بیروت به نجف می آمد اطلاعاتی را که از درون سازمان داشت به من انتقال داده و گفت که اینها منحرف شده اند و در آینده نزدیک مشخص خواهد شد.
به هر حال من بعد از اطمینان از انحراف آنها ارتباطم را به کلی قطع کردم. البته در دورانی که شکّم به یقین تبدیل نشده بود، ارتباط سمپاتیک داشتم اما دیگر عضو نبودم.
اوضاع نجف در مدتی که شما نبودید چگونه بود؟ و آیا ایادی رژیم در نجف هم دست به اقداماتی علیه شما زدند؟
بله. در مدت شش ماهی که من خارج از عراق بودم و مادرم تنها بود، فقط آقای محمد منتظری که از این سفر مطلع بود به مادرم دلداری می داد و به او سر می زد. در همین مدت یکی از عناصر معروف حوزه نجف ـ مرحوم آقا سید عزیز طباطبایی متولی مدرسه ای که من در آن جا اقامت داشتم ـ به دلیل این که به شدت مخالف امام خمینی و مبارزین بود یک هفته قبل از مراجعت من به نجف شایع کرد که فلان کس از مبارزه و یاری آقای خمینی دست برداشته به ایران برگشته است. با رادیو ایران هم صحبت کرده و اظهار ندامت کرده است. او می گفت من خودم
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 140
گوش کرده ام.
این مطلب را آقای سید عزیز به مرحوم آقا شیخ هادی مقدس که مقسم شهریه های نجف بود گفته بود او هم وقتی می خواست به هر کسی شهریه بدهد این خبر کذب را نقل می کرد. من پس از یک هفته که از شیوع این خبر گذشته بود به نجف رسیدم طلبه ها پیش او رفتند و گفتند: شما که این چنین گفتی! اما فلانی اینجاست؟ در پاسخ گفته بود که اصولا باید این قبیل افراد را متهم کرد!! به هر حال شرایط حاکم بر نجف در آن روزگار چنین بود. ولی ما از این تهمتها نمی هراسیدیم و به روی خود نمی آوردیم.
رابطه سازمان مجاهدین با آقای طالقانی چگونه بود؟
من در ایران نبودم و از نحوه ارتباط سازمان با آیت الله طالقانی مطلع نیستم.
بعد از انقلاب چطور؟
بعد از انقلاب، آیت الله طالقانی نسبت به سازمان بعدی که اعلام موجودیت کرده بود و در برابر سازمان کمونیستی پیکار به عنوان سازمان مجاهدین خلق مدعی گرایشهای مذهبی و اسلامی و گرایشهای توحیدی بود مدارا می کرد ولی موقعی که اینها علیه امام موضع گرفتند ایشان هم محکم در برابرشان موضع گرفت و اجازه نداد تا از وجود ایشان سوء استفاده کنند.
پیکار در چه سالی اعلام موجودیت کرد؟
سال 52 یا 53 اعلام موجودیت کرد. تراب حق شناس و حسین روحانی از بنیانگذارانش بودند. اینها بعد از انحلال سازمان هم باقی
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 141
ماندند و خیلی دلشان می خواست که به نوعی با عناصر مسلمان درون سازمانی و مبارز ارتباط داشته باشند و جبهه ای عمل کنند ولی دیگر بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این امر ممکن نبود.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 142