خانم بی بی صغری در قم طی مصاحبه ای گفتند که در موقع شهادت حاج آقامصطفی سیدی مشکوک در بیت بود که می آمد و می رفت و مادر آن هنگام او را نمی شناختیم و نفهمیدیم او چه کسی است؟ آیا شما به عنوان اولین نفری که از شهادت حاج آقامصطفی
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 156
باخبر شد، این سید را می شناسید.
یکی از ساداتی که شب قبل از فوت حاج آقامصطفی به منزل ایشان آمده بود سیدی شریف بود که از لبنان آمده بود و از مبارزین لبنان بود. او انسانی وارسته بود و نوه مرحوم آسید عبدالله شیرازی بود.
در روز حادثه هم در آن زمان ما می خواستیم به هر وسیله شده دکتر به حاج آقامصطفی برسانیم. تصادفا در کوچه هنگامی که من به دنبال دکتر می رفتم مرحوم آقا سید مرتضی نخجوانی را دیدم. آقا سید مرتضی نخجوانی از دوستان صمیمی حاج آقامصطفی بود منتهی به شدت از نفوذ و پیشرفت موقعیت امام در نجف پیشگیری می کرد. از آن کسانی بود که با تمام توان تلاش کرد تا مرجعیت سنتی به دور از مبارزه و مقاومت و فعالیت سیاسی در نجف قدرتمند باشد. او ایده آل خودش را در موقعیت حضرت آیت الله خویی می دید و از کارگزاران بیت مرحوم آقای خویی بود.
این نحوه نگرش طبیعتا نوعی رقابت و درگیری را به وجود می آورد. چرا که با چنین نگرشی انسان می خواهد هر طور که هست فرد مورد نظر خودش تقویت شود و طبیعتا این شیوه رفتار نوعی بی عدالتی و جفا است و نمی توان ساده از کنار آن گذشت. یعنی در راه نیل به مقصود از هر شیوه ای استفاده کنند و وقتی می خواهند مرجع و شخصیت مورد قبول خود را به هر دلیل و به هر طریقی شاخص کنند و جا بیندازند و عمده سازند به هر وسیله ای متوسل می شوند. از جمله آن وسایل حکومت وقت عراق و در آن زمان حزب بعث بود یعنی برای رسیدن به هدف می بایست با حکومت رابطه برقرار کرد. از طرف دیگر قدرتی که
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 157
بزرگترین پایگاه نفوذ شیعی است و مرجعیت در آن موضوعیت و زمینه دارد ایران است. پس طبیعتا با ایران و سردمداران ایران و عوامل قدرت حاکم بر آن می بایستی ساخت.
به عنوان مثال در مواردی که می بایست پاسپورت امام خمینی و حاج آقامصطفی تمدید شودآقای نخجوانی آنها را به سفارت ایران برده و تمدید می کرد و می آورد. البته مسئولین سفارت هم دلشان می خواست او به مانند واسطه و رابط عمل کند. اگر خانم بی بی صغری از عناصر مشکوک یاد کرده باشد من باید بگویم آن روز من آقای نخجوانی و آقای خِرسان را در نجف دیدم. آقای خرسان یکی از سادات با ریشه و با شخصیت نجف بود. ایشان هم دلش می خواست که بداند چه اتفاقی افتاده است.
آن دو نفر به منزل مرحوم حاج آقامصطفی برای کمک و دلجوئی آمده بودند و شناخته شده و مورد اعتماد بودند و عجیب اینجاست که ما سر جنازه نشسته بودیم و همه افسرده و در عین حال متالم بودیم که آقای خِرسان به صورتی که مشخص نباشد به من گفت: مواظب تلفن های آقای نخجوانی باش.
او به دلیل اصالت خانوادگی اش فکر می کرد که شاید نخجوانی از این مساله استفاده شخصی و سیاسی بکند و مثلا به سفارت ایران خبر دهد.
اولین اقدام شما پس از وفات حاج آقامصطفی خمینی چه بود؟
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 158
اولین کاری که کردم این بود که به حاج احمد آقا اطلاع بدهم. یکی از افراد مطمئن بیت امام را مطلع کنم. آن ایام تابستان بود و حاج احمد آقا داخل حیاط می خوابیدند. من سراسیمه کسی را فرستادم و گفتم برو آهسته درِ منزل شخص امام را بزن و به احمد آقا بگو فورا به منزل برادرشان بیایند و در جواب پرسشهای دیگر سکوت کن. او سراسیمه و پابرهنه به منزل امام رفت و احمد آقارا آورد. کوچه تنگ بود و ما با زحمت توانستیم وسیله ای را تا در خانه برسانیم. من با زحمت مرحوم حاج آقامصطفی را به روی دوش گرفتم و پایین آورده توی ماشین گذاشتم. سپس او را به مهمترین بیمارستانی که در نجف بود رساندیم. آن جا با همان معاینات اولیه پزشک گفت که از دست او کاری ساخته نیست و ایشان مرحوم شده اند.
کتابگوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعاییصفحه 159