آیا پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم به دیدار امام رفتید؟
بله، چند بار به دیدن ایشان رفتم. اوایل وقتی که آقا به قم آمدند به دیدنش رفتم.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 87
در آن سفر پدرم و اهل علم و امام جمعه میبد را هم با خودم بردم. اوایل انقلاب آقای (علیاکبر) محتشمی رئیس دفتر بود. به او گفتم: میخواهم پهلوی امام بروم. گفت: باید وقت بگیری. گفتم: چه طور وقت بگیرم؟ گفت: الآن آقایان علمای هند نزد آقای خمینی هستند. پس از اتمام جلسه ملاقات آنها شما داخل بروید. خلاصه، پس از مدتی وارد شدیم ابتدا آقا من را نشناخت چون در نجف عینک میزدم، بعدها چون دیدم به آن احتیاجی ندارم آن را کنار گذاشتم. آقا به من گفتند: شما کی هستید؟ گفتم: سید اسدالله میبدی. گفت: پس عینکت کجاست؟ بنا کرد خندیدن. سپس گفت که کجا هستی و چه کار میکنی؟ گفتم در میبد هستم.
یک بار هم در سفری دیگر به قم سه زیلوی میبدی برای آقا بردم. ایشان گفت من با زیلو کار ندارم. پتویی بود که روی موکتی انداخته بودند آنجا نشستم و هر کاری کردم زیلوها را قبول نکرد. فقط ده هزار تومان سهم امام به ایشان دادم که قبول کرد. این را هم گذاشتم داخل جیبش.
یک بار دیگر در ایام نوروز خدمتشان رسیدم. آقا به من گفت: به میبد میروی؟ گفتم: بله. گفت: یادت نرود وقتی به میبد رسیدی به مردم آنجا بگو فقط به جمهوری اسلامی رأی بدهند. گفتم: چَشم.
یک دفعه هم در جماران خدمتشان رسیدم. گفتم میخواهم به صورت خصوصی خدمت آقا برسم. آقای آشتیانی گفت که شما کی هستی که میخواهی خصوصی خدمت آقا برسی؟ گفتم: میروی پیش آقای خمینی و میگویی سید اسدالله میبدی میخواهد پهلوی شما بیاید. او به داخل رفت و برگشت و به من گفت: آقا فرمودند بیاید. به داخل رفتم، سه ـ چهار نفر بیشتر پیش آقا نبودند. دو دختر و پسر آمده بودند که آقا عقدشان را جاری کند. آقای خمینی صیغه ایجاب را جاری کرد و شیخ حسن صانعی، برادر شیخ یوسف، صیغه عقد آن عروس و داماد را جاری کرد.آقا پرسیدند: وارد [ثبت] محضر شده؟ جواب دادند: بله. آقا فرمودند: باید پایهاش محکم باشد.
سالها بعد، وقتی آقا رحلت کردند، در چهلم ایشان حدود چهل اتوبوس از میبد راه انداختیم و به جماران رفتیم.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 88