فصل چهارم: خاطرات آیت الله محمود قوچانی

خرید گوشت و اعتراض امام

‏در نجف صمد نامی بود که قصابی داشت. این را یکی از رفقا نقل می‌کرد و می‌گفت: ‏


خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 141
‏روزی رفتم از او گوشت بگیرم، دیدم شروع کرد به پرخاش کردن و بد گفتن از بعضی ‏‎ ‎‏از بزرگان جامعه که فلان فلان شده‌ها نسبت به این سید جسارت می‌کنند، اهانت ‏‎ ‎‏می‌کنند و حرف می‌زنند (البته در فرهنگ عراقی‌ها ناسزا گفتن متداول است). من گفتم: ‏‎ ‎‏مگر چی شده؟ گفت: می‌آیند و می‌گویند این شخص اِلِه و بِلِه و مسائلی را مطرح ‏‎ ‎‏می‌کنند. دیروز مشهدی حسین آمده اینجا و می‌گوید 250 گرم گوشت بده. من چون ‏‎ ‎‏می‌دانستم برای آقا می‌خواهد از قسمت خوب بدن گوسفند گوشت جمع و جور کردم ‏‎ ‎‏و بدون استخوان و کم چربی وزن کردم و دادم برد. بعد از نیم ساعت دیدم که آقا ‏‎ ‎‏مشهدی حسین گوشت را به من برگرداند و گفت: این گوشت را بگیر، نمی‌خواهیم. ‏‎ ‎‏گفتم: چرا؟ من که گوشت خوب برای آقا داده‌ام، چرا نمی‌خواهید؟ گفت: ‏‎ ‎‏به خاطر همین، بردم منزل، آقا دقت کردند و گفتند این گوشت را از کجا گرفته‌ای؟ ‏‎ ‎‏گفتم از فلان قصابی. گفتند: تو خودت گفتی این طوری گوشت بدهد؟ گفتم نه آقا من ‏‎ ‎‏فقط یک ربع کیلو گوشت خواستم. گفتند بی‌خود کرده است، گوشت را ببر و بگو مثل ‏‎ ‎‏بقیه به ما گوشت بدهد، آن استخوانی که باید در گوشت باشد باید در این 250 گرم ‏‎ ‎‏گوشت هم باشد، چربی هم باید داشته باشد. مشهدی حسین این گوشت را به من ‏‎ ‎‏برگرداند و سید قبول نکرد که فرد مخلصی که علاقمند به ایشان است گوشت ممتاز به ‏‎ ‎‏ایشان بدهد. آن وقت دیگران چه حرف‌هایی در مورد ایشان می‌زنند.‏

خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 142