فصل چهارم: خاطرات آیت الله محمود قوچانی

ملاقات فرح پهلوی با آیت الله خویی

‏در این‌جا قصه‌ای را که برایم تلخ است تعریف می‌کنم. در ایامی که امام در پاریس ‏‎ ‎‏بودند فرح پهلوی سفری به نجف کرد. خوب، در آن زمان مسؤولان کشور عراق از او ‏‎ ‎‏پذیرایی‌ها کردند. فرح از آن‌ها خواسته بود ترتیب ملاقاتی با آیت‌الله خویی را بدهند. ‏‎ ‎‏خواه ناخواه ارتباط برقرار شد، کسب اجازه گردید و او به ملاقات آیت‌الله خویی رفت.‏

‏درباره جریان ملاقات فرح و آقای خویی مطالبی مطرح گردید اینکه ایشان به شاه ‏‎ ‎‏انگشتری فرستاده است. این نکته را بگویم که من از نظر دین نعوذ بالله نمی‏‏‌‏‏توانم ‏‎ ‎‏کمترین حرفی را نسبت به آقای خویی بزنم. ایشان واقعاً متدین بود و بینش بالایی ‏‎ ‎‏داشت و من شخصاً نمی‏‏‌‏‏توانم باور کنم که ایشان انگشتری داده باشند. اگر هم این نکته ‏‎ ‎‏صحت داشته باشد لابد از سوی کسانی بوده که در اطراف ایشان بودند، به قول معروف ‏‎ ‎‏آن‌هایی که بادمجان دورقاب‌چین بودند. آنچه که آنجا به ویژه بین خواص مطرح بود ‏‎ ‎‏این بود که انگیزه حضرت آیت‏‏‌‏‏الله خویی از این ملاقات این بود که به وسیله ایشان ‏‎ ‎‏نصایحی به شاه ابلاغ کند تا از خونریزی خودداری کند و مردم را به خون نکشد. ‏‎ ‎‏آیت‏‏‌‏‏الله خویی با بینشی که داشتند مثلاً امیدوار بودند که نصایح ایشان تأثیر بگذارد.‏

‏با شنیدن این خبر ما اصلاً دیوانه شدیم؛ از این سوی حرکت و نهضت امام و ‏‎ ‎‏مسائل مبارزه و از سوی دیگر پذیرفته شدن فرح توسط آقای خویی. این موضوع برای ‏‎ ‎‏ما خیلی سنگین و تلخ بود. این خبر اصلاً قابل هضم و تحلیل نبود. انسان کسی را باید ‏


خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 193
‏نصیحت کند که در وجود او امید باشد الآن وضعیت شاهی که دیگر «الشفاه حفرتاً ‏‎ ‎‏من النار» است و در پرتگاه قرار گرفته و امروز و فردا از بین می‏‏‌‏‏رود و این ارتباط و ‏‎ ‎‏نصیحت معنی ندارد. ملت ایران منفوریتی نسبت به طاغوت و شاه و خاندانش پیدا ‏‎ ‎‏کرده‏‏‌‏‏اند و دیگر سلام و علیک و ارتباط برقرار کردن با آن‌ها یعنی چه؟‏

‏شب رفتم بیرونی مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی ـ ‏‏رحمة الله‏‏ علیه ـ که مرکز ‏‎ ‎‏اجتماع باند آقای خویی بود. علما و بزرگانی به آنجا می‏‏‌‏‏آمدند که ارتباط تنگاتنگی با ‏‎ ‎‏آیت‏‏‌‏‏الله خویی داشتند. همه بزرگان نشسته بودند. شروع کردم به صحبت و حمله کردم، ‏‎ ‎‏خیلی هم تند شدم. گفتم آیا کسی که در معرض سقوط است و لبه قرار گرفته و امروز ‏‎ ‎‏و فردا سقوط می‏‏‌‏‏کند آیا عقلانی است که آقای خویی چنین کسی را بپذیرد. این ‏‎ ‎‏ملاقات غیر از آنکه آبرو ببرد چه اثر دیگری دارد. یکی از آن‌ها گفت: می‏‏‌‏‏خواهی ‏‎ ‎‏بگویی آقای خویی دیوانه است. گفتم: چنین جسارتی نمی‏‏‌‏‏کنم اما می‏‏‌‏‏خواهم بدانم ‏‎ ‎‏تحلیل این کار چیست؟ این چه کاری است که ایشان کرد؟ خیلی عصبانی بودم ‏‎ ‎‏موضوع قابل تحملی نبود.‏

‏البته باید عرض کنم که حول و حوش آیت‏‏‌‏‏الله خویی کسانی بودند که برای کارها ‏‎ ‎‏زمینه‌چینی می‏‏‌‏‏کردند و آیت‏‏‌‏‏الله خویی هم متأسفانه نظر مثبتی به آن‌ها داشت یعنی معتقد بود که افراد خدمتگزاری هستند. آن‌ها هم پشت پرده ارتباطشان با دستگاه خیلی عمیق بود.‏

‏این مسأله در پاریس به گوش امام رسید که آقای خویی فرح را راه داده و با او ‏‎ ‎‏ملاقات کرده و او هم آیت‏‏‌‏‏الله خویی را پسر عمو خطاب کرده و آیت‏‏‌‏‏الله خویی به ایشان ‏‎ ‎‏پیام داده که به اعلیحضرت بگوید از خون و خونریزی خودداری کند و مثلاً خدا را ‏‎ ‎‏خوش نمی‏‏‌‏‏آید این قدر جوان‏‏‌‏‏های مردم به خون آغشته شوند.‏

‏ این خبر چطور به بیت امام رسید و چه کسی این خبر را رساند؟‏

‏ این گونه مسائل فوراً منعکس می‏‏‌‏‏شد.‏

‏ کتبی بود یا از طریق تلفن؟‏

‏ این خبرها اصولاً تلفنی بود، فوراً اتصال می‏‏‌‏‏شد به منزل امام.‏


خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 194
‏ملاقات، ملاقاتِ بدی بود و اسباب نگرانی را فراهم آورد. امام از پاریس پیام ‏‎ ‎‏فرستادند که من صحبت کردن درباره حول و حوش قضیه ملاقات آیت‏‏‌‏‏الله خویی با ‏‎ ‎‏فرح را حرام می‏‏‌‏‏کنم. مسأله را دفن کنید. درباره این موضوع هیچ کس حق ندارد ‏‎ ‎‏حرف بزند، هیچ کس حق ندارد دم بزند و نفس بکشد. من اگر بخواهم این قصه را ‏‎ ‎‏نقل کنم باید تمام ابعاد قضیه را بگویم، تمام خصوصیات را بگویم پس زیر خاکش ‏‎ ‎‏کنید. من این را یادم نمی‏‏‌‏‏رود و اگر بخواهم دم بزنم حرف امام را اطاعت نکرده‏‏‌‏‏ام. امام ‏‎ ‎‏برای حفظ حرمت‏‏‌‏‏ها و برای اینکه خدای ناکرده آبروی مرجعیت مورد حمله قرار نگیرد ‏‎ ‎‏و ضعفی پیش نیاید مسأله را خفه کرد. آن عزیزانی هم که آنجا بودند دیگر دم نزدند و ‏‎ ‎‏مسأله به فراموشی سپرده شد. این مسأله از جمله مسائلی بود که به انشقاق و اختلاف می‏‏‌‏‏انجامید و پخش آن در شهرستان‏‏‌‏‏های ایران آثار فوق‏‏‌‏‏العاده سویی می‏‏‌‏‏گذاشت. این مسأله تا اوایل انقلاب به فراموشی سپرده شد.‏

خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 195