در اینجا قصهای را که برایم تلخ است تعریف میکنم. در ایامی که امام در پاریس بودند فرح پهلوی سفری به نجف کرد. خوب، در آن زمان مسؤولان کشور عراق از او پذیراییها کردند. فرح از آنها خواسته بود ترتیب ملاقاتی با آیتالله خویی را بدهند. خواه ناخواه ارتباط برقرار شد، کسب اجازه گردید و او به ملاقات آیتالله خویی رفت.
درباره جریان ملاقات فرح و آقای خویی مطالبی مطرح گردید اینکه ایشان به شاه انگشتری فرستاده است. این نکته را بگویم که من از نظر دین نعوذ بالله نمیتوانم کمترین حرفی را نسبت به آقای خویی بزنم. ایشان واقعاً متدین بود و بینش بالایی داشت و من شخصاً نمیتوانم باور کنم که ایشان انگشتری داده باشند. اگر هم این نکته صحت داشته باشد لابد از سوی کسانی بوده که در اطراف ایشان بودند، به قول معروف آنهایی که بادمجان دورقابچین بودند. آنچه که آنجا به ویژه بین خواص مطرح بود این بود که انگیزه حضرت آیتالله خویی از این ملاقات این بود که به وسیله ایشان نصایحی به شاه ابلاغ کند تا از خونریزی خودداری کند و مردم را به خون نکشد. آیتالله خویی با بینشی که داشتند مثلاً امیدوار بودند که نصایح ایشان تأثیر بگذارد.
با شنیدن این خبر ما اصلاً دیوانه شدیم؛ از این سوی حرکت و نهضت امام و مسائل مبارزه و از سوی دیگر پذیرفته شدن فرح توسط آقای خویی. این موضوع برای ما خیلی سنگین و تلخ بود. این خبر اصلاً قابل هضم و تحلیل نبود. انسان کسی را باید
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 193
نصیحت کند که در وجود او امید باشد الآن وضعیت شاهی که دیگر «الشفاه حفرتاً من النار» است و در پرتگاه قرار گرفته و امروز و فردا از بین میرود و این ارتباط و نصیحت معنی ندارد. ملت ایران منفوریتی نسبت به طاغوت و شاه و خاندانش پیدا کردهاند و دیگر سلام و علیک و ارتباط برقرار کردن با آنها یعنی چه؟
شب رفتم بیرونی مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی ـ رحمة الله علیه ـ که مرکز اجتماع باند آقای خویی بود. علما و بزرگانی به آنجا میآمدند که ارتباط تنگاتنگی با آیتالله خویی داشتند. همه بزرگان نشسته بودند. شروع کردم به صحبت و حمله کردم، خیلی هم تند شدم. گفتم آیا کسی که در معرض سقوط است و لبه قرار گرفته و امروز و فردا سقوط میکند آیا عقلانی است که آقای خویی چنین کسی را بپذیرد. این ملاقات غیر از آنکه آبرو ببرد چه اثر دیگری دارد. یکی از آنها گفت: میخواهی بگویی آقای خویی دیوانه است. گفتم: چنین جسارتی نمیکنم اما میخواهم بدانم تحلیل این کار چیست؟ این چه کاری است که ایشان کرد؟ خیلی عصبانی بودم موضوع قابل تحملی نبود.
البته باید عرض کنم که حول و حوش آیتالله خویی کسانی بودند که برای کارها زمینهچینی میکردند و آیتالله خویی هم متأسفانه نظر مثبتی به آنها داشت یعنی معتقد بود که افراد خدمتگزاری هستند. آنها هم پشت پرده ارتباطشان با دستگاه خیلی عمیق بود.
این مسأله در پاریس به گوش امام رسید که آقای خویی فرح را راه داده و با او ملاقات کرده و او هم آیتالله خویی را پسر عمو خطاب کرده و آیتالله خویی به ایشان پیام داده که به اعلیحضرت بگوید از خون و خونریزی خودداری کند و مثلاً خدا را خوش نمیآید این قدر جوانهای مردم به خون آغشته شوند.
این خبر چطور به بیت امام رسید و چه کسی این خبر را رساند؟
این گونه مسائل فوراً منعکس میشد.
کتبی بود یا از طریق تلفن؟
این خبرها اصولاً تلفنی بود، فوراً اتصال میشد به منزل امام.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 194
ملاقات، ملاقاتِ بدی بود و اسباب نگرانی را فراهم آورد. امام از پاریس پیام فرستادند که من صحبت کردن درباره حول و حوش قضیه ملاقات آیتالله خویی با فرح را حرام میکنم. مسأله را دفن کنید. درباره این موضوع هیچ کس حق ندارد حرف بزند، هیچ کس حق ندارد دم بزند و نفس بکشد. من اگر بخواهم این قصه را نقل کنم باید تمام ابعاد قضیه را بگویم، تمام خصوصیات را بگویم پس زیر خاکش کنید. من این را یادم نمیرود و اگر بخواهم دم بزنم حرف امام را اطاعت نکردهام. امام برای حفظ حرمتها و برای اینکه خدای ناکرده آبروی مرجعیت مورد حمله قرار نگیرد و ضعفی پیش نیاید مسأله را خفه کرد. آن عزیزانی هم که آنجا بودند دیگر دم نزدند و مسأله به فراموشی سپرده شد. این مسأله از جمله مسائلی بود که به انشقاق و اختلاف میانجامید و پخش آن در شهرستانهای ایران آثار فوقالعاده سویی میگذاشت. این مسأله تا اوایل انقلاب به فراموشی سپرده شد.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 195