فصل اول : سابقه خانوادگی و تحصیلات

کار در معدن زغال سنگ

‏کار در معدن برایم سخت و توان فرسا بود. خصوصاً برای من که تا آن موقع به دلیل زندگی نسبتاً ساده و تقریباً بدون دردسر در قم و در محیط خانواده، آمادگی بدنی لازم را نداشتم، درعین حال با شوق فراوان و تلاش مضاعف جسمی به کار پرداختم. در آن موقع ‏‏ـ‏‏ مانند امروز ‏‏ـ‏‏ حقوق کارگران معدن نسبتاً از دیگر حرفه ها بالاتر بود، آن هم به دلیل شرایط کاری سخت و هوای نسبتاً نامساعد در اعماق چند صد متری زیر زمین.‏

‏چند هفته اول سپری شد و هر روز ساعت 5‏‎ ‎‏/‏‎ ‎‏3 صبح از شهر آخن حرکت می کردم و با تعویض چند خط اتوبوس، راس ساعت 6 صبح در محل کار حاضر می شدم، تا این که تصمیم گرفتم در همان دهکده اطاقی اجاره کنم. با کمک اداره کارگزینی معدن، اطاقی نزد یک خانواده آلمانی که مرد خانواده هم کارگر همان معدن بود پیدا کردم؛ خانواده ای بسیار مهربان و از لحاظ اعتقادی کاتولیک بسیار مقید و پای بند به مذهب و مقررات شرعی. با استقرار در آن دهکده دیگر مجبور نبودم روزانه حدود 6 ساعت در رفت و آمد به محل کار، صرف وقت کنم. از این جهت تصمیم گرفتم شیفت شب را برای کار انتخاب کنم، زیرا تقریباً 30 درصد اضافه حقوق می گرفتم و روزها را می توانستم به فراگرفتن زبان آلمانی ادامه دهم.‏

‏روزهای شنبه و یکشنبه را اگر اضافه کار نمی گرفتم، به شهر آخن نزد دوست باوفایم حسین کتابی می رفتم و اوقات را با او می گذراندم. در آن دوران یک انجمن دانشجویی نسبتاً فعال در شهر آخن وجود داشت که اعضاء آن را غالباً افراد وابسته به حزب توده و چند نفری هم از وابستگان به جبهه ملی تشکیل می دادند. جلسات مرتب آنها شب های یکشنبه تشکیل می شد که گه وگاهی من و حسین کتابی در جلسات آنها شرکت می کردیم. شرح این بخش از زندگانی خود را در فصل مربوط به تلاش های اجتماعی و سیاسی به تفصیل آورده ام.‏


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 31

C:\Users\Archive9\Pictures\Capture1.JPGC:\Users\Archive9\Pictures\Capture.JPG

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 32

از تونل معدن تا اتاق آی.سی.یو

‏هفته ها و ماه ها سپری می شدند و من خوشحال از این که با گذراندن این دوران طاقت‌فرسا پول کافی پس انداز کرده و با خیال نسبتاً راحت ، ترم بهاری را آغاز خواهم کرد. قبلاً گفتم که پذیرش من از دانشگاه آخن برای ترم پاییزی سال 1962 بود ولی به دلیل نیاز به گذراندن دوران کارآموزی، باید ترم بهار بعد را در سال 1963 هدف قرار می دادم. همین مطلب فرصت بیشتری را به من می داد تا بتوانم بیشتر کار کرده و پس‌انداز خود را بیشتر سازم. در روز 26 نوامبر سال 1962 (و در آخرین روزهای پاییز1341) که تصادفاً در شیفت روز کار کردم، بعد از بالا آمدن از زیرزمین، گروهی که با آنان کار می کردم تصمیم گرفتند 4 ساعت دیگر در غروب همان روز اضافه کار کنند. علت آن را هم سرمهندس گروه، نیاز بیشتر به استخراج زغال ذکر کرد. من هم تصمیم گرفتم به آنها ملحق شوم. ساعت 6 بعدازظهر مجدداً به محل کار رفتم و به اتفاق به اعماق زمین رفتیم. محلی را که می بایست تخلیه می کردیم، در یک تونل فرعی قرار داشت. ارتفاع رگه زغال کمتر از یک متر بود و لذا می بایست سینه خیز در طول رگه حرکت می کردیم. حدود دو ساعت از کار ما نمی گذشت که برای تحویل گرفتن ابزار‌آلات مربوط به داربست سقف رگه، از رگه بیرون آمده و در انتظار وسیله نقاله ای که به شکل قایق بود و مانند اتوبوس های هوایی از طریق اتصال به سقف تونل حرکت می کرد، ماندم. بعد از آن که ابزار را از داخل آن محفظه خالی کردم، فرمان حرکت را با زدن علامت رمز با موتوربان وسیله که در انتهای تونل مستقر بود، دادم. به دلیل نقص فنی که پیش آمده بود، قایق از جای خود حرکت نمی کرد، با وجود آن که زنجیرهای آن دایماً توسط موتور کشیده می شد، در همین اثناء به دلیل فشار زیاد موتور زنجیرهای یک طرف که قایق را به سقف آویزان می کرد پاره شد، و قایق در عوض حرکت مستقیم، با شتاب زیاد حرکتی زیگزاگی را آغاز کرد. اولین حرکت انحرافی آن به طرفی بود که من ایستاده بودم. در یک لحظه کمتر از یک یا دو ثانیه مشاهده کردم که قایق با شتاب فراوان به طرف من درحال حرکت است، در حالی که خود را به دیوار فشار می دادم فقط فرصت کردم قدری خودم را بالا بکشم، تا دهانه قایق و قلاب های آن به سر و صورت و قفسه سینه ام اصابت نکند. چشمانم سیاهی رفت و دیگر چیزی ‏‏نفهمیدم.‏


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 33

C:\Users\Archive9\Pictures\2.JPGC:\Users\Archive9\Pictures\1.JPG


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 34
‏سه روز بعد که به خود آمدم در بیمارستان بودم و در یک اطاق شیشه ای و از هر طرف دستگاهی یا سرم و دارویی به من وصل شده بود. مدت اقامت من در این اطاق شیشه ای و سپس در بخش آی. سی. یو بیش از دو ماه طول کشید و سپس به بخش عمومی و توان یابی منتقل شده و بعد از سه ماه و ده روز با ضریب ناتوانی بالای هفتاد درصد و با 48 کیلو وزن از بیمارستان مرخص شدم.‏

‏هنگامی که قایق فلزی و نامتعادل با آن شتاب زیاد به شکم من اصابت کرد، باعث پارگی شکم ‏‏ـ‏‏ حدود 24 سانتیمتر ‏‏ـ‏‏ و جراحت عمیق کبدی و فشار به کلیه ها گردید؛ و مرا نقش بر زمین کرد. در لحظه سانحه تنها بودم. گروهی که در داخل رگه در انتظار من بودند، بعد از گذشت بیش از نیم ساعت، نگران شده و یک نفر از همکاران به سراغ من می آید. وقتی به داخل تونل می آید، جز تلّی از ابزار آلات چیز دیگری نمی بیند. در آن لحظه من در گوشه ای از دیوار در کنار تونل تاریک افتاده و هم چنان خون از بدنم خارج می شد. همکار من به تصور این که من آن ها را ترک کرده و بازگشته ام شروع به تخلیه و انتقال ابزارآلات بر روی تسمه نقاله به درون رگه می کند. بعد از آن که خود عازم رفتن سینه خیز به درون رگه می شود، تابش نور ضعیفی در سقف تونل توجه او را به خود جلب می کند. آن نور از چراغ کلاه من بود که به دلیل تخلیه باطری و عدم تعویض آن به شدت ضعیف شده بود، بلافاصله آژیر را می کشد و انتقال من به بیمارستان با همان وضع خون‌آلود و شکم پاره و کبد ترک خورده و کلیه های پرس شده و خون زیاد دفع شده، صورت می گیرد. مسوول بیمارستان کوچک دهکده با مشاهده وضع و میزان جراحت، ترجیح می دهد مرا به بیمارستان بزرگی که در 24 کیلومتری آن جا قرار داشت بفرستد.‏

‏ساعت حدود 10 شب بود که مرا به بیمارستان بیمه واقع در دهکده باردن برگ‏‎[1]‎‏ می رسانند. در آن لحظه یک مسابقه فوتبال در جریان بود. پزشک مسوول کشیک با مشاهده وضع و وخامت جراحت، احتمال نجات را ضعیف پنداشته لذا به جای اقدام فوری، به تماشای فوتبال ادامه داده و مرا به اطاق «نور بنفش» می فرستد.‏


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 35

C:\Users\Archive9\Pictures\3.JPG

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 36
‏صبح روز بعد که تیم پزشکی و رئیس بیمارستان در محل کار حاضر می شوند، چشمشان به گزارش مجروح اعزامی شب قبل می افتد، ولی از عمل انجام شده، یا گزارش مرگ چیزی در پرونده نمی ببینند. بلافاصله به سراغ من می آیند و مرا در حالی که آخرین ضربان قلب در حال تپش بود و خون فراوان از بدنم دفع شده بود می یابند. تصمیم به عمل جراحی فوری می گیرند.‏

‏بعد از چندین ساعت جراحی سنگین و چسباندن کبد ‏‏ـ‏‏ چون بافت کبد بر خلاف دیگر ارگان ها قابل دوختن و بخیه زدن نمی باشد. ‏‏ـ‏‏ مرا به بخش مراقبت های ویژه ‏‏ـ‏‏ آی. سی. یو منتقل می کنند. روز بعد صاحب خانه ام به عمویم در شهر ماربورگ ماجرا را اطلاع می دهد. او هم نگران و دلواپس خود را به بیمارستان رسانده از جریان سهل انگاری همکار خود مطلع می شود. در آن روزها آن‌طور که بعدها برایم نقل کردند، امید بهبودی و ادامه حیات در من بسیار ضعیف بوده است. آن چه خود بدان اعتقاد دارم، لطف خدا و دعای همیشگی مادر می باشد. ‏‏بیهوشی من حدود سه روز طول می کشد. اولین باری که تا حدودی واضح، اوضاع و شرایط را درک کردم اواخر روز سوم انتقال به بیمارستان بوده است. در آن دوران امکان تلفن به ایران فراهم نبود، لذا پدر و مادر و بستگانم از ماجرا خبردار نشدند. من هم اصرار داشتم خبر سانحه به گوششان نرسد، چون جز بی قراری و ناراحتی، کار دیگری از دستشان ساخته نبود.بعد از گذشت چند هفته توانستم نامه به ایران بنویسم و علت بدی خط را بریدگی انگشت ذکر کنم.‏

‏همان طور که گفتم بعد از سه ماه و ده روز از بیمارستان مرخص شدم، درحالی که وزن من از 76 کیلو به 48 کیلو رسیده بود و متجاوز از 70 درصد ناتوانی جسمانی داشتم. با مراقبت های زیاد و رژیم سخت دارویی و غذایی تقریباً یک سال و چند ماه گذشت تا سلامت خود را به طور کامل باز یافتم.‏

‏با شکایت من، پزشک کشیک که سهل‌انگاری او باعث این وضع شده بود، از شغل طبابت محروم گردید. این ماجرا وقفه ای طولانی در ادامه تحصیل من پدید آورد. زمانی که به دانشگاه مراجعه کردم با تغییر مقررات پذیرش برای دانشجویان خارجی مواجه شدم. از همان ترم تحصیلی ارزش دیپلم چند کشور از جمله ایران معادل دیپلم آلمانی ‏


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 37

C:\Users\Archive9\Pictures\4.JPG

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 38

C:\Users\Archive9\Pictures\5.JPG

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 39

‏شناخته نمی شد و لذا داوطلبان می بایست یک دوره یک ساله کالج را بگذرانند و شرایط مساوی با دانشجویان آلمانی پیدا کنند.‏

‏این اوضاع و احوال و آن سابقه کار آموزی سبب شد تا از تحصیل در رشته کان شناسی منصرف شده و از دانشگاه پذیرش در رشته شیمی را درخواست کنم.‏

‏در واقع از ترم بهار سال 1964 ( 1343) دوره شیمی را در دانشگاه آخن با آغاز به تحصیل در کالج شروع کردم.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 40

  • . Bardenberg.