فصل دوم : فعالیت های سیاسی ، اجتماعی و دانشجویی

نامه علمای شیراز و واکنش امام

‏یک بار آقای صدر حاج سید جوادی‏‎[1]‎‏ پیغام داد که می خواهد برای کار مهمی به اروپا ‏‎ ‎‏بیاید. تعدای از اعضای وابسته به نهضت آزادی و دو ـ سه نفر از سران اتحادیه ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 126
‏انجمن های اسلامی دانشجویان در فرانکفورت جمع شدیم. آقای یزدی از آمریکا، آقایان ‏‎ ‎‏حبیبی و قطب زاده از فرانسه، دکتر چمران از لبنان و من و آقایان نواب و همایون ‏‎ ‎‏یاقوت فام از اتحادیه بودیم. آقای حاج سید جوادی یکسری اخبار و اطلاعات راجع به ‏‎ ‎‏مسائل و مبارزات داخل کشور مطرح کردند و ضمناً گفتند نامه ای هست که از علمای ‏‎ ‎‏شیراز خطاب به آقای خمینی و باید به ایشان داده شود و پاسخ بدهند. قرار شد نامه را ‏‎ ‎‏من به نجف ببرم.‏

‏پیام علمای شیراز مبنی بر این بود که عده ای از خانواده های کسانی که اعدام شده اند ‏‎ ‎‏و یا در بازداشت هستند از لحاظ مالی در مضیقه می باشند و اجازه می خواستند که از ‏‎ ‎‏محل سهم امام زندگی اینها تامین شود، ضمناً برای چاپ و انتشار کتاب هایشان از امام ‏‎ ‎‏مساعدت می خواستند.‏

‏در این نامه نوشته بودند که این افراد ـ که از اعضای مجاهدین خلق بودند ـ هرچند ‏‎ ‎‏اشتباه هم بکنند که طبیعی است اما مهدورالدم نیستند و خانواده بعضی از آنها در عسر ‏‎ ‎‏و حرج هستند. امضاءکنندگان نامه فکر می کنم آقایان محلاتی، دستغیب، صدرالدین و ‏‎ ‎‏محی الدین حائری و یک نفر دیگر بودند.‏

‏البته من در آن جلسه به آقای حاج سید جوادی گفتم که ما سابقه این کار را داریم ‏‎ ‎‏و خیلی تلاش کردیم که از آقا یک چیزی ولو تلویحاً در تایید این ها بگیریم اما تا حالا ‏‎ ‎‏موفق نشدیم، حالا برویم ببینیم این بار چه می شود. قرار شد آقای حاج سید جوادی ‏‎ ‎‏هفت ـ هشت روز آنجا بماند که من برگردم. من آمدم نجف با آقای دعایی صحبت ‏‎ ‎‏کردم ایشان گفت بلکه این دفعه این نامه روی آقا اثر بگذارد چون تا به حال خیلی ‏‎ ‎‏تلاش کرده ایم ولی موفق نشدیم. من رفتم خدمت امام. بعد از حال و احوال و خوش و ‏‎ ‎‏بش نامه را دادم. ایشان نامه را خواندند حس کردم مطالعه نامه یک مقدار بیش از حدی ‏‎ ‎‏که برای شش ـ هفت سطر لازم است طول کشید. یک بار نگاه کردند دوباره نگاه ‏‎ ‎‏کردند و بعد نامه را گذاشتند زمین و گفتند: من به این نامه نمی توانم الان جواب بدهم ‏‎ ‎‏به دلیل اینکه اینجا نوشته اند آقایان امضاء کنندگان به اتفاق آراء عقیده شان بر این است، ‏‎ ‎‏اما این امضاء آقای محلاتی در ذیل نامه، امضایی نیست که همیشه برای من می کند. من ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 127
‏احتمال می دهم که ایشان توی رودربایستی قرار گرفته و عقیده اش این نیست و با این ‏‎ ‎‏امضاء خواسته به من حالی کند که در رودربایستی گیر کرده است. اگر این طوری باشد ‏‎ ‎‏اینکه نوشته اند به اتفاق آراء درست نیست، این است که من خودم تحقیق می کنم و ‏‎ ‎‏اقدام می کنم و جواب می دهم. دیگر ایشان چطوری تحقیق کردند و چه پاسخی دادند ‏‎ ‎‏نمی دانم.‏‎[2]‎

‏این برخورد امام البته برای ما کمی ناخوشایند بود، اما این عقیده را داشتیم که لابد ‏‎ ‎‏مصلحتی است که عقل ما نمی رسد و در بین خودمان که بحث می کردیم اینگونه توجیه ‏‎ ‎‏می کردیم که «آقا گفت، کاری نمی توانیم بکنیم، آقا میگه نه». گاهی که یک مقداری ‏‎ ‎‏تندتر می شدیم می گفتیم «آقا پایش را کرده توی یک کفش و می گوید نه، چه کار ‏‎ ‎‏بکنیم!»‏

‏در اواخر دهه 60 میلادی / 40 شمسی مشی مبارزه مسلحانه قداستی در میان ‏‎ ‎‏مبارزان پیدا کرده بود. در این مقطع ما از کنفدراسیون فاصله گرفته بودیم. انجمن های ‏‎ ‎‏اسلامی تقریباً نوپا بود و هنوز قدرت مقاومت تبلیغاتی در مقابل جریان های چپ را ‏‎ ‎‏نداشت. ظهور جنبش سیاهکل و تشکیل سازمان چریک های فدایی خلق بیش از آنکه ‏‎ ‎‏در داخل کشور انعکاس داشته باشد در خارج از کشور تاثیر گذاشت. مدت زیادی ‏‎ ‎‏طول نکشید که سازمان مجاهدین خلق اعلام موجودیت کرد و آن عقده ای که ممکن ‏‎ ‎‏بود برای بچه مسلمان ها در خارج از کشور بوجودآید رفع شد. ما هم در نشریات ‏‎ ‎‏خودمان از این گروه هم حمایت تبلیغاتی می کردیم و هم کمک های دیگری. احیاناً اگر ‏‎ ‎‏افرادشان به اروپا می آمدند ارتباط مخفیانه با بعضی از ما داشتند و ما با استفاده از ‏‎ ‎‏دوستان آلمانی برای حمل و نقل وسایل مورد نیازشان به فرودگاه و جاهای دیگر با آنها ‏‎ ‎‏همکاری داشتیم، اما در جلسات علنی ما شرکت نمی کردند.‏

‏در آن مقطع آنچه که برای ما اهمیت زیادی داشت اعلام نظر امام و گرفتن تاییدیه ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 128
‏از سازمان مجاهدین خلق ایشان بود. به همین منظور من یک سفری به عراق کردم. فکر ‏‎ ‎‏می کنم مرتبه دوم یا سومی بود که ایشان را می دیدم. آقای دعایی که از مقصود من آگاه ‏‎ ‎‏بود گفت فکر نمی کنم آقا چنین کاری بکند اما اگر ایشان یک اظهارنظری بکنند خیلی ‏‎ ‎‏خوب است. از ایران هم پیغام می دهند که آقا یک اشاره ای به این ماجرا بکند چون ‏‎ ‎‏خیلی در روحیه جوانان و مبارزین تاثیر دارد که اینها تقویت شوند.‏

‏وقتی خدمت امام رسیدم دیدم سه ـ چهار جزوه مربوط به سازمان مجاهدین خلق ‏‎ ‎‏کنار دستشان بود. قبل از اینکه من شروع به صحبت کنم، یکی از جزوه ها را دست ‏‎ ‎‏گرفتند و گفتند مثلاً چطور می شود اخلاق اسلامی را با اقتصاد مارکسیستی در هم ‏‎ ‎‏آمیخت؟ من جا خوردم! یک مقداری صحبت کردند گفتند که چند نفر از اینها آمدند ‏‎ ‎‏پهلوی من و بحث هایی کردند‏‎[3]‎‏. یک تعبیری به کار بردند که خیلی برای من جالب بود ‏‎ ‎‏گفتند، اگر برخورد کردید با کسانی که مسلمان تر از حضرت امیر(ع) هستند باید احتیاط ‏‎ ‎‏کرد. در آن جزوه ها یک بحث اقتصادی بود راجع به انفال که از مباحث ایدئولوژیک ‏‎ ‎‏مجاهدین خلق بود و آیه ای از قرآن بالای آن نوشته بودند، اما این امر برای امام هیچ ‏‎ ‎‏دلیلی نبود، محتوا را نگاه کرده بودند. من دیدم جای توجیه ندارد اگر خودم را سبک ‏‎ ‎‏نکنم و چیزی نگویم بهتر است فقط گفتم: ولی خوب در ایران آقایان علماء از طرف ‏‎ ‎‏جوان ها تحت فشار هستند و اگر از طرف شما بی عنایتی به اینها بشود، بی توجهی به ‏‎ ‎‏کل مبارزه است. این صحبت هم اثری در ایشان نداشت و زیر بار نرفتند. آقای دعایی ‏‎ ‎‏هم پس از این دیدار گفت که این بار اولی نیست که این حرف به ایشان گفته می شود ‏‎ ‎‏و نمی پذیرند. یک سفر دیگری هم به همراه آقای قطب زاده به عراق رفته بودیم دوباره ‏‎ ‎‏این مسئله مطرح شد. البته قبل از ملاقات با امام، تمام مطالب خودمان را هماهنگ ‏‎ ‎‏می کردیم. قرار بود صحبت های من راجع به انجمن های اسلامی دانشجویان باشد و ‏‎ ‎‏ایشان هم مسائل سیاسی و تشکیلاتی خارج از کشور و احیاناً اخبار داخل کشور را ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 129
‏بازگو کند. اما قطب زاده ضمن گزارشی از اوضاع داخل کشور یک صحبت های راجع به ‏‎ ‎‏استعداد مملکت برای بردوش گرفتن اسلحه و ضربه کاری زدن به رژیم مطرح کرد ـ ‏‎ ‎‏این مطلب را اگر به من گفته بود به او می گفتم که نگو و خودت را سبک نکن ـ امام ‏‎ ‎‏اخم کرده بودند و سرشان پایین بود. من فهمیدم چهره اخم آلود و سرپایین انداختن ‏‎ ‎‏یعنی چه! به هر حال آنجا هم امام مطالبی نظیر آنچه قبلاً به من گفته بودند، عنوان ‏‎ ‎‏کردند. نظیر این سخنان را به افراد دیگری از جمله دکتر یزدی و آقای هاشمی ‏‎ ‎‏رفسنجانی نیز گفته بودند و ما از موضع امام در نفی مشی مسلحانه آگاه بودیم.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 130

  • . اولین وزیر کشور دولت بازرگان.
  • .لازم به تذکر است که محتوای این نامه اختصاصاً به بازماندگان سازمان مجاهدین مربوط می شد و نه کل  زندانیان سیاسی و خانواده های نیازمند آنها که مورد عنایت خاص امام بودند. در این زمینه اجازه داده بودند.  (رک: صحیفه امام، ج 2، ص 399)
  • . نماینده سازمان حسین احمدی روحانی نام داشت که بعداً به حزب پیکار پیوست و بعد از انقلاب اعدام شد.  وی خاطرات خود را در نشریه پیکار شماره های 78 تا 81 (آبان 1359) و مصاحبه تلویزیونی بیان کرده بود.  تاریخ این ملاقات ها یک جا نیمه اول بهمن 1350 و جای دیگر اوایل سال 1351 ذکر گردیده است.