فصل دوم : فعالیت های سیاسی ، اجتماعی و دانشجویی

ماجرای خاکسپاری غریبانه شریعتی

‏مسئله بعدی این بود که او را کجا به خاک بسپاریم. مسلّم بود که به هیچ وجه ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 137
‏جنازه را به ایران نیاوریم چون دست ما در ایران بسته بود و رژیم هم به دنبال ‏‎ ‎‏بهره برداری خودش بود. یک گزینه حرم حضرت امیر(ع) در نجف بود. تماسی با آقای ‏‎ ‎‏دعایی گرفتیم. ایشان اطلاع دادند که مقامات بعثی نمی گذارند. بنی صدر تلفن کرد و ‏‎ ‎‏گفت من به آقای سید موسی اصفهانی می گویم با بعثی ها صحبت کند و آنها را راضی ‏‎ ‎‏کند، ولی ما دیگر منتظر نشدیم، گفتیم گزینه بعدی سوریه است. من با آقای صدر ‏‎ ‎‏تماس گرفتم ایشان گفت شما هیچ نگرانی نداشته باشید من ترتیب کار را خواهم داد. ‏‎ ‎‏تضمین آقای صدر خیلی ارزش داشت. قرار شد تدارک انتقال جنازه را بدهیم، در عین ‏‎ ‎‏حال می خواستیم یک بهره برداری سیاسی هم بکنیم، لذا اعلام یک تشییع جنازه در لندن ‏‎ ‎‏کردیم. برای این کار اتحادیه انجمن های اسلامی تمام نیروهای خود را در سراسر اروپا ‏‎ ‎‏بسیج کرد. آن موقع یک موضوعی که دست ما را در سفر به کشورهای اروپایی باز ‏‎ ‎‏گذاشته بود، قراردادهایی بود که دولت ایران با کشورهای اروپایی داشت مبنی بر لغو ‏‎ ‎‏روادید ویزا برای مسافرت، البته برای اتباع دو طرف بود. به جز تعداد کثیری از اعضای ‏‎ ‎‏انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا، نمایندگان سایر گروه های مبارز از جمله ‏‎ ‎‏دوستان روحانیت مبارز خارج از کشور و نمایندگانی از انجمن اسلامی دانشجویان در ‏‎ ‎‏آمریکا در مراسم حضور داشتند. قبلاً از پلیس اجازه گرفته بودیم.ما به اعضای ‏‎ ‎‏ناشناخته مان اعم از خواهر یا برادر ماسک هایی داده بودیم که به صورتشان بزنند چون ‏‎ ‎‏احتمال می دادیم که ساواک بخواهد افراد را شناسایی کند. افراد شناخته شده مانند خود ‏‎ ‎‏من مامور انتظامات بودیم و با پلیس حرکت می کردیم. تشییع جنازه بسیار مفصلی ‏‎ ‎‏برگزار شد. احسان شریعتی و دوستان دیگر پشت سر آمبولانس بودند. انبوه جمعیت که ‏‎ ‎‏گرد آمدند و صف چهار نفره طولانی و منظم که شکل گرفت، آقای حبیبی به من اشاره ‏‎ ‎‏کرد که به پلیس بگو حرکت کند. وقتی حرکت آغاز شد و غریو الله اکبر به آسمان ‏‎ ‎‏برخاست، دیدم اشک در چشمان دکتر حبیبی جمع شده و صورتش گلگون و سرخ ‏‎ ‎‏شده است. خیلی ها این حالت را داشتند. فریاد الله اکبر حاضران، واقعاً در و دیوار شهر ‏‎ ‎‏لندن را به لرزه درآورده بود. در خلال تشییع یکی از افرادی که با گروه محمد منتظری ‏‎ ‎‏همکاری داشت و ماسک زده بود به من گفت خانم شما هم ماسک زده؟ گفتم بله‏‎ ‎
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 138

C:\Users\Asus\Pictures\Capture.JPG

‏گفت کالسکه دخترت دست خانم ات است و او را می شناسند. گفتم ایشان به خاطر ‏‎ ‎‏هماهنگی با بقیه خانم ها این کار را کرده.‏

‏به هرحال استقبال مردم از تشییع جنازه بسیار زیاد بود. ما هم اعلامیه ای چاپ کرده ‏‎ ‎‏بودیم و در آن ضمن معرفی دکتر شریعتی، علیه رژیم مطالبی گفته بودیم. این مراسم در ‏‎ ‎‏برنامه های خبری رادیو و تلویزیون و روزنامه های چاپ لندن انعکاس یافت.‏

‏بعد از پایان تشییع جنازه و تحویل جسد به شرکت هواپیمایی سوریه‏‎[1]‎‏ که نیمه شب ‏‎ ‎‏همان روز عازم دمشق بود، کلیه شرکت کنندگان در مراسم تشییع به مسجد پاکستانیها ‏‎ ‎‏هدایت شدند و در واقع اولین مجلس ختم دکتر شریعتی همان روز برگزار شد. اولین ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 139
‏سخنران، خود دکتر شریعتی بود! که نوار سخنرانی او که قسمتهایی از سخنرانی تحت ‏‎ ‎‏عنوان «پس از شهادت» بود پخش شد. شنیدن صدای دکتر چنان انقلابی روحی در ‏‎ ‎‏حاضرین ایجاد کرده بود که قابل توصیف نیست. پس از آن احسان شریعتی پشت ‏‎ ‎‏تریبون قرار گرفت و با صدای لرزان که از یک سو حُزن و اندوه و از سوی دیگر ‏‎ ‎‏تصمیم و اراده مبارزه را باز می تاباند و لحن سخنش بسیار شبیه لحن گفتار پدرش بود ‏‎ ‎‏حالت عجیبی به جمع حاضرین داد. او سخنرانی خود را بعد از ذکر نام خدا و تلاوت ‏‎ ‎‏آیاتی چند از قرآن کریم با این جمله آغاز کرد: «برادران ما در اینجا گرد هم آمده ایم نه ‏‎ ‎‏برای ختم که برای آغازی دیگر». بعد از او من به نمایندگی از طرف انجمن های ‏‎ ‎‏اسلامی اروپا و آمریکا سخن گفتم و سپس یکی از اعضای اتحادیه قطعه شعری در ‏‎ ‎‏رثای شریعتی قرائت کرد و سرانجام آقای بنی صدر سخنرانی مفصلی ایراد کرد که به ‏‎ ‎‏گمانم در یکی از شماره های نشریه اسلام، مکتب مبارز درج شده است.‏

‏همانگونه که گفتم پس از تشییع جنازه، آن را به فرودگاه منتقل کردیم. آقای ‏‎ ‎‏قطب زاده و دیگر برادران رفتند و جنازه را به شرکت هواپیمایی سوریه تحویل دادند. ‏‎ ‎‏سعی بر این بود که در همه حال مراقب باشیم. اواخر شب بود که پرواز انجام شد و ما ‏‎ ‎‏نزدیک اذان صبح به دمشق رسیدیم. آقای صدر و دکتر چمران و عده ای دیگر برای ‏‎ ‎‏استقبال آمده بودند. آقای دعایی از عراق آمده بود، چند نفر از برادران روحانیت مبارز ‏‎ ‎‏خارج از کشور و عده ای از ایرانیان مقیم سوریه هم بودند. ما در پاویون نشسته بودیم ‏‎ ‎‏که تدارکات انجام شود. آقای صدر گفتند در زینبیه قبر آماده شده، پس از دفن مراسم ‏‎ ‎‏کوچکی برگزار می کنیم و همه به اتفاق می رویم بیروت. تعدادی هم اتومبیل آورده ‏‎ ‎‏بودند، یک آمبولانس کوچک با نوار قرآن آماده شده بود. بعد از مدتی یکی از مامورین ‏‎ ‎‏آمد و یک چیزی در گوش آقای صدر گفت. ایشان کمی درهم رفت و به من گفت سر ‏‎ ‎‏و صدایش را در نیاور، جنازه کجاست؟ گفتم جنازه را خودمان تحویل هواپیمای سوریه ‏‎ ‎‏دادیم. ایشان گفت می گویند جنازه نیست. از حالت من و آقای صدر، قطب زاده که ‏‎ ‎‏شگفت زده شده بود، آمد و پرسید چه شده؟ گفتم رو دست خوردیم، می گویند جنازه ‏‎ ‎‏نیست. او یک فحشی داد و گفت فلان و فلان می کنم. برگشتم به آقای صدر گفتم ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 140
‏مطمئن هستند که نیست؟ ایشان گفت تمام قسمت های بار هواپیما را تخلیه کردند، اما ‏‎ ‎‏چند درصدی امیدواری هست. خوشبختانه در همین لحظه صدای قرآن بلند شد، ایشان ‏‎ ‎‏با یک حالت لبخند گفتند مثل اینکه پیدا شده. از یکی از مامورین قضیه را پرسید. ‏‎ ‎‏مشخص شد جنازه را چون مومیایی شده بود، در قسمت مراسلات پستی هواپیما ‏‎ ‎‏گذاشته بودند نه بخش بار مخصوص حمل جنازه. ابتداء که بارها را تخلیه کرده بودند ‏‎ ‎‏گفته بودند جنازه نیست. خلاصه یک ربع، بیست دقیقه ای ما دلهره داشتیم. جنازه را ‏‎ ‎‏حرکت دادیم و تشییع کردیم و در حرم حضرت زینب(س) طواف دادیم، نماز به ‏‎ ‎‏امامت امام موسی صدر خوانده شد، پس از آن جنازه را به سوی قبری که آماده شده ‏‎ ‎‏بود با تشریفات روحی و عاطفی خاصی حرکت دادیم و دفن کردیم (رحمةالله علیه). از ‏‎ ‎‏این مراسم غریبانه عکس هایی تهیه شد که در بخش مربوط به عکس ها آمده است. در ‏‎ ‎‏سر مزار شریعتی، دکتر چمران با احساس فراوان قطعه ای نوشته بود که قرائت کرد.‏‎[2]‎‏ از ‏‎ ‎‏افرادی که در مقبره بودیم اینها یادم است: آقایان دعایی، یزدی، چمران، قطب زاده، ‏‎ ‎‏احسان شریعتی.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 141

  • .صادق قطب زاده مأمور حفاظت از جسد دکتر شریعتی شده بود، لذا دو تن از برادران را مأمور کرده بود که به  مسؤولیت آقای محمد برقی از برادران انجمن بوخوم، در سردخانه باقی بمانند.
  • . به جلد دوم مراجعه کنید.