فصل سوم : گفتگـو

یادی از مرحوم آیت الله العظمی سلطانی طباطبایی

* معروف است که امام موسی صدر علاقه و روابط خاصی با پدر بزرگوارتان مرحوم  آیت الله العظمی‌سلطانی داشته‌ و گویا بخش عمده‌ای از سطوح عالی حوزوی را نزد ایشان تلمذ کرده‌اند. بهتر است از همین جا از پدرتان شروع کنید. 

‏از اینکه به این نکته ظریف توجه داشتید تشکر می‌کنم. پس اجازه دهید تا برایتان ‏‎ ‎‏قضیه‌ای را نقل کنم که تاکنون در جایی منعکس نشده است. چه بهتر که این قضیه ‏‎ ‎‏همین‌جا مطرح گردد. مرحوم پدرم اصرار داشتند، که این مطلب در زمان حیاتشان به ‏‎ ‎‏کسی گفته نشود، اما به هر حال در زمان حیاتشان این قضیه بازگو گردید؛ یعنی مرحوم ‏‎ ‎‏حاج احمد آقا در اواخر عمر گرانبار خود، آن را برای آقایان مهدی کروبی، علی اکبر ‏‎ ‎‏آشتیانی و سید محمد موسوی خوئینی‌ها و تنی چند از دوستان و یاران امام تعریف ‏‎ ‎‏کردند. قضیه از این قرار است:‏

‏در همان ماه‌های اول انقلاب، یعنی در اردیبهشت یا خرداد سال 1358 بود که شبی ‏‎ ‎‏خواهرم زنگ می‌زند و به پدرم می‌گوید، امام می‌خواهند با شما صحبت کنند. امام که ‏‎ ‎‏آن موقع در قم اقامت داشتند، گوشی را می‌گیرند و به پدرم می‌گویند: «مطلبی ‏‎ ‎‏می‌خواهم به شما بگویم که الان احمد برایتان توضیح خواهد داد!». چون حال خیلی ‏‎ ‎‏مساعدی نداشتند گوشی را به احمد آقا می‌دهند. ظاهراً با این جمله می‌خواستند ت‏‏ا‏‏کید ‏‎ ‎‏کنند که مطلب موثق است. احمد آقا گوشی را می‌گیرد؛ ایشان مثل ما به پدرم آقاجون ‏‎ ‎‏می‌گفتند. احمد آقا می‌گوید: «آقا جون! آقا می‌گویند که شما ولایتتان را به من تفویض ‏‎ ‎‏کنید.» آقا جون در جواب می‌گویند: «ما هر چه داریم از شما داریم. شما بر ما ولایت ‏‎ ‎‏دارید. من بر کسی ولایتی ندارم.» احمد آقا می‌گوید: «امام می‌گویند من نه تعارف ‏‎ ‎‏می‌کنم و نه شوخی! من احساس مس‏‏و‏‏ولیت شرعی می‌کنم و تکلیف برایم شاق است. ‏‎ ‎‏باید اجازه داشته باشم که تصمیم بگیرم. بنابراین شما این اجازه را به من بدهید و ‏‎ ‎‏ولایت خود را به من تفویض کنید.» آقاجون می‌گویند: «این بزرگواری و شکسته‌نفسی ‏‎ ‎‏شماست؛ اما چون عنوان شرع را رویش گذاشته‌اید، من هر چه دارم در اختیار شماست ‏‎ ‎‏و از جانب من مختار هستید؛ اما من یک خواهشی از شما دارم و آن اینکه جز کسی که ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 27
‏الان رابط است، هیچکس دیگر از این ماجرا اطلاع پیدا نکند.» خواهرم از قسمت اول ‏‎ ‎‏این قضیه که برقراری اتصال بود اطلاع داشت اما از قسمت دوم قضیه که اصل مطلب ‏‎ ‎‏است، جز مرحوم حاج احمد آقا هیچ کس اطلاعی نداشت تا زمان کوتاهی قبل از فوت ‏‎ ‎‏مرحوم حاج احمد آقا. تا آن موقع هیچ کدام از ما‌ها هم چیزی نشنیده بودیم؛ البته گاه و ‏‎ ‎‏بیگاه پدرم و امام یک سری ملاقات‌هایی با یکدیگر داشتند، آنهم در ساعاتی خیلی ‏‎ ‎‏غیرعادی. یکی از خصوصیات جالب رابطه بین امام و آقاجون این بود که هر وقت ‏‎ ‎‏آقاجون به تهران می‌آمدند و به منزل احمد آقا وارد می‌شدند، خواهرم را می‌فرستادند به ‏‎ ‎‏امام اطلاع دهد که آقاجون می‌خواهند به دیدار شما بیایند. اما قبل از اینکه خواهر ‏‎ ‎‏جواب را بیاورد، خود امام می‌آمدند. پدرم می‌گفتند من هیچ وقت نتوانستم بر امام ‏‎ ‎‏سبقت بگیرم و ادای احترام بکنم. در هر صورت روابط عجیبی بین این دو بزرگوار ‏‎ ‎‏برقرار بود. احمد آقا این ماجرا را برای چند تن از دوستانش تعریف می‌کند. استدلال ‏‎ ‎‏ایشان هم این بود که ممکن است با توجه به شکسته‌نفسی آقا جون، کسی مقام واقعی ایشان را درک نکند، لااقل مقام ایشان برای عده‌ای محفوظ بماند.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 28