* معروف است که امام موسی صدر علاقه و روابط خاصی با پدر بزرگوارتان مرحوم آیت الله العظمیسلطانی داشته و گویا بخش عمدهای از سطوح عالی حوزوی را نزد ایشان تلمذ کردهاند. بهتر است از همین جا از پدرتان شروع کنید.
از اینکه به این نکته ظریف توجه داشتید تشکر میکنم. پس اجازه دهید تا برایتان قضیهای را نقل کنم که تاکنون در جایی منعکس نشده است. چه بهتر که این قضیه همینجا مطرح گردد. مرحوم پدرم اصرار داشتند، که این مطلب در زمان حیاتشان به کسی گفته نشود، اما به هر حال در زمان حیاتشان این قضیه بازگو گردید؛ یعنی مرحوم حاج احمد آقا در اواخر عمر گرانبار خود، آن را برای آقایان مهدی کروبی، علی اکبر آشتیانی و سید محمد موسوی خوئینیها و تنی چند از دوستان و یاران امام تعریف کردند. قضیه از این قرار است:
در همان ماههای اول انقلاب، یعنی در اردیبهشت یا خرداد سال 1358 بود که شبی خواهرم زنگ میزند و به پدرم میگوید، امام میخواهند با شما صحبت کنند. امام که آن موقع در قم اقامت داشتند، گوشی را میگیرند و به پدرم میگویند: «مطلبی میخواهم به شما بگویم که الان احمد برایتان توضیح خواهد داد!». چون حال خیلی مساعدی نداشتند گوشی را به احمد آقا میدهند. ظاهراً با این جمله میخواستند تاکید کنند که مطلب موثق است. احمد آقا گوشی را میگیرد؛ ایشان مثل ما به پدرم آقاجون میگفتند. احمد آقا میگوید: «آقا جون! آقا میگویند که شما ولایتتان را به من تفویض کنید.» آقا جون در جواب میگویند: «ما هر چه داریم از شما داریم. شما بر ما ولایت دارید. من بر کسی ولایتی ندارم.» احمد آقا میگوید: «امام میگویند من نه تعارف میکنم و نه شوخی! من احساس مسوولیت شرعی میکنم و تکلیف برایم شاق است. باید اجازه داشته باشم که تصمیم بگیرم. بنابراین شما این اجازه را به من بدهید و ولایت خود را به من تفویض کنید.» آقاجون میگویند: «این بزرگواری و شکستهنفسی شماست؛ اما چون عنوان شرع را رویش گذاشتهاید، من هر چه دارم در اختیار شماست و از جانب من مختار هستید؛ اما من یک خواهشی از شما دارم و آن اینکه جز کسی که
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 27
الان رابط است، هیچکس دیگر از این ماجرا اطلاع پیدا نکند.» خواهرم از قسمت اول این قضیه که برقراری اتصال بود اطلاع داشت اما از قسمت دوم قضیه که اصل مطلب است، جز مرحوم حاج احمد آقا هیچ کس اطلاعی نداشت تا زمان کوتاهی قبل از فوت مرحوم حاج احمد آقا. تا آن موقع هیچ کدام از ماها هم چیزی نشنیده بودیم؛ البته گاه و بیگاه پدرم و امام یک سری ملاقاتهایی با یکدیگر داشتند، آنهم در ساعاتی خیلی غیرعادی. یکی از خصوصیات جالب رابطه بین امام و آقاجون این بود که هر وقت آقاجون به تهران میآمدند و به منزل احمد آقا وارد میشدند، خواهرم را میفرستادند به امام اطلاع دهد که آقاجون میخواهند به دیدار شما بیایند. اما قبل از اینکه خواهر جواب را بیاورد، خود امام میآمدند. پدرم میگفتند من هیچ وقت نتوانستم بر امام سبقت بگیرم و ادای احترام بکنم. در هر صورت روابط عجیبی بین این دو بزرگوار برقرار بود. احمد آقا این ماجرا را برای چند تن از دوستانش تعریف میکند. استدلال ایشان هم این بود که ممکن است با توجه به شکستهنفسی آقا جون، کسی مقام واقعی ایشان را درک نکند، لااقل مقام ایشان برای عدهای محفوظ بماند.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 28