یادم هست که من هنوز به دبیرستان میرفتم، در کلاس سوم دبیرستان بودم که داییجان سفری از نجف به قم آمدند. این در دورانی بود که ایشان هنوز در نجف درس میخواندند. من در سال 1340 دیپلم گرفتم! اگر سه سال به عقب برگردیم، حدود 37ـ1336 میشود. ایشان سفری به قم آمدند و البته بعد دوباره به نجف برگشتند. چون چند سالی را در آنجا بودند. یکی از روزهایی که به منزل ما آمده بودند، پسر خالهام که امروز برادر خانم من است، هم منزل ما بود. در اتاق آقاجون نشسته بودیم. داییجان هر فرصتی که پیدا میکردند، مثلاً وقتی میدیدند بچههای فامیل حضور دارند، فوراً به جلسه یک جنبه عاطفی و تربیتی میدادند و به اصطلاح تک مضرابی میزدند! آن روز هم یکی از همین فرصتها بود. پدر خانم من که در ضمن شوهر خالهام هم هستند، مرحوم حجتالاسلام آقای حاج سیدمهدی صدرعاملی، ردیف موسیقی ایرانی را میشناخت. خود او هم از جدش یاد گرفته بود. الآن گوشهای در موسیقی مقامی ما هست که به مثنوی صدریه معروف است! یکی از صدرهای اصفهان آن را در دستگاه افشاری میخواند. دایی جون رو به پسر خالهام کردند و گفتند: «محمد جان! هر فرصتی که برایت پیش میآید و به هر چیز جالبی که برخورد کردی، اگر جریانی دیدی که غیر از لحظه قبل است و چه بسا در لحظه بعد هم دیگر نباشد، در آن دقیق شو! فضول شو! کنجکاو شو و ببین!». من آنجا پرسیدم: «داییجان! اینکه وقتی رادیو را باز میکنیم میگوید مثلاً فلانی غزلی را در دستگاه ماهور میخواند، این چه دستگاهی است؟ غیر از این ضبط صوتهای معمولی و این نوع دستگاههاست؟». آنوقت ایشان دستگاههای موسیقی را برای ما تشریح کردند و دوباره به محمد گفتند: «مثلاً الآن تو یک فرصت خوبی داری! پدرت با موسیقی آشناست.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 36
سعی کن هفتهای یک پرده یا یک گوشه موسیقی را از پدرت یاد بگیری! در این صورت دریچه یک علمی به رویت باز خواهد شد که خود جهان دیگری است!».
این جمله عجیب در ذهن من نقش بست! بطوریکه تصادفاً یک روز وقتی از دبیرستان به خانه برمیگشتم، چون ساعتم خراب شده بود به آقای ارجمندی مراجعه کردم. آقای ارجمندی یک مغازه ساعتسازی در خیابان ارم داشت. پیش او رفتم که ساعتم را تعمیر کند. دیدم دارد یک ترانه معروفی را زیر لب زمزمه میکند. پرسیدم: «آقای ارجمندی! این دستگاههای موسیقی که وجود دارد، مثل شور و ماهور و اینها، شنیدم که یک روال موسیقی هستند! آیا کتابی در این موارد وجود دارد؟». گفت دوست داری یاد بگیری؟ گفتم بله! با همان لهجه قمی گفت: «خودِم یادِت میدِم!». همانجا از من یک امتحانی گرفت تا ببیند آمادگی و استعداد لازم را دارم یا نه! از پس امتحان برآمدم! از همان روز ایشان معلم من شد! یعنی از آن روز تا لحظهای که قم را به قصد تهران ترک کردم تا به آلمان بروم، روزانه سه ربع ساعت نزد ایشان ردیف آوازی و دستگاهی موسیقی ایرانی را یاد میگرفتم. شاید در حدود 4 سال طول کشید. روزی که رفتم آلمان، از 12 دستگاه آوازی و موسیقی مقامی ایران، بجز ردیف نوا، بقیه دستگاهها را یاد گرفته بودم. ردیف نوا را دیگر نرسیدم یاد بگیرم. این را داشته باشید تا دوباره به رابطه داییجان و موسیقی برگردم و بعد ادامه دهیم!
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 37