فصل سوم : گفتگـو

توصیه امام صدر به فراگیری موسیقی

‏یادم هست که من هنوز به دبیرستان می‌رفتم، در کلاس سوم دبیرستان بودم که ‏‎ ‎‏دایی‌جان سفری از نجف به قم آمدند. این در دورانی بود که ایشان هنوز در نجف ‏‎ ‎‏درس می‌خواندند. من در سال 1340 دیپلم گرفتم! اگر سه سال به عقب برگردیم، ‏‎ ‎‏حدود 37ـ1336 می‌شود. ایشان سفری به قم آمدند و البته بعد دوباره به نجف ‏‎ ‎‏برگشتند. چون چند سالی را در آنجا بودند. یکی از روزهایی که به منزل ما آمده بودند، ‏‎ ‎‏پسر خاله‌ام که امروز برادر خانم من است، هم منزل ما بود. در اتاق آقاجون نشسته ‏‎ ‎‏بودیم. دایی‌جان هر فرصتی که پیدا می‌کردند، مثلاً وقتی می‌دیدند بچه‌های فامیل ‏‎ ‎‏حضور دارند، فوراً به جلسه یک جنبه عاطفی و تربیتی می‌دادند و به اصطلاح تک ‏‎ ‎‏مضرابی می‌زدند! آن روز هم یکی از همین فرصت‌ها بود. پدر خانم من که در ضمن ‏‎ ‎‏شوهر خاله‌ام هم هستند، مرحوم حجت‌الاسلام آقای حاج سیدمهدی صدرعاملی، ‏‎ ‎‏ردیف موسیقی ایرانی را می‌شناخت. خود او هم از جدش یاد گرفته بود. الآن گوشه‌ای ‏‎ ‎‏در موسیقی مقامی ‌ما هست که به مثنوی صدریه معروف است! یکی از صدرهای ‏‎ ‎‏اصفهان آن را در دستگاه افشاری می‌خواند. دایی جون رو به پسر خاله‌ام کردند و ‏‎ ‎‏گفتند: «محمد جان! هر فرصتی که برایت پیش می‌آید و به هر چیز جالبی که برخورد ‏‎ ‎‏کردی، اگر جریانی دیدی که غیر از لحظه قبل است و چه بسا در لحظه بعد هم دیگر ‏‎ ‎‏نباشد، در آن دقیق شو! فضول شو! کنجکاو شو و ببین!». من آنجا پرسیدم: «دایی‌جان! ‏‎ ‎‏اینکه وقتی رادیو را باز می‌کنیم می‌گوید مثلاً فلانی غزلی را در دستگاه ماهور ‏‎ ‎‏می‌خواند، این چه دستگاهی است؟ غیر از این ضبط صوت‌های معمولی و این نوع ‏‎ ‎‏دستگاه‌هاست؟». آنوقت ایشان دستگاه‌های موسیقی را برای ما تشریح کردند و دوباره ‏‎ ‎‏به محمد گفتند: «مثلاً الآن تو یک فرصت خوبی داری! پدرت با موسیقی آشناست. ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 36
‏سعی کن هفته‌ای یک پرده یا یک گوشه موسیقی را از پدرت یاد بگیری! در این ‏‎ ‎‏صورت دریچه یک علمی به رویت باز خواهد شد که خود جهان دیگری است!». ‏

‏این جمله عجیب در ذهن من نقش بست! بطوریکه تصادفاً یک روز وقتی از ‏‎ ‎‏دبیرستان به خانه برمی‌گشتم، چون ساعتم خراب شده بود به آقای ارجمندی مراجعه ‏‎ ‎‏کردم. آقای ارجمندی یک مغازه ساعت‌سازی در خیابان ارم داشت. پیش او رفتم که ‏‎ ‎‏ساعتم را تعمیر کند. دیدم دارد یک ترانه معروفی را زیر لب زمزمه می‌کند. پرسیدم: ‏‎ ‎‏«آقای ارجمندی! این دستگاه‌های موسیقی که وجود دارد، مثل شور و ماهور و اینها، ‏‎ ‎‏شنیدم که یک روال موسیقی هستند! آیا کتابی در این موارد وجود دارد؟». گفت دوست ‏‎ ‎‏داری یاد بگیری؟ گفتم بله! با همان لهجه قمی گفت: «خودِم یادِت می‌دِم!». همانجا از ‏‎ ‎‏من یک امتحانی گرفت تا ببیند آمادگی و استعداد لازم را دارم یا نه! از پس امتحان ‏‎ ‎‏برآمدم! از همان روز ایشان معلم من شد! یعنی از آن روز تا لحظه‌ای که قم را به قصد ‏‎ ‎‏تهران ترک کردم تا به آلمان بروم، روزانه سه ربع ساعت نزد ایشان ردیف آوازی و ‏‎ ‎‏دستگاهی موسیقی ایرانی را یاد می‌گرفتم. شاید در حدود 4 سال طول کشید. روزی که ‏‎ ‎‏رفتم آلمان، از 12 دستگاه آوازی و موسیقی مقامی ‌ایران، بجز ردیف نوا، بقیه دستگاه‌ها ‏‎ ‎‏را یاد گرفته بودم. ردیف نوا را دیگر نرسیدم یاد بگیرم. این را داشته باشید تا دوباره به ‏‎ ‎‏رابطه دایی‌جان و موسیقی برگردم و بعد ادامه دهیم!‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 37