* شهید چمران چگونه با امام موسی صدر آشنا شد؟ چه شد که به لبنان رفت و به چه کارهایی مشغول شد؟
در مورد مهاجرت دکتر چمران به لبنان و پیوستن به امام موسی صدر این نکته را ذکر کنم که در سفری که آقای صدر به اروپا آمدند، توضیحاتی درباره موسسات مختلفی که دایر کرده بودند، دادند و اظهار داشتند برای مدیریت موسسه جبل عامل نیازبه نیروی انسانی دارند که هم کاردان و برخوردار از شان علمی بالا باشد و هم در مدیریت تخصصی داشته و هم به لحاظ سیاسی و اجتماعی و اعتقادی دارای انگیزه و دانش مذهبی بوده و البته به لحاظ مشی سیاسی ضد رژیم و به قول ایشان از تیر و طائفه خودمان باشد. ما هم در میان دوستان ارزیابی کردیم و خصوصیات مورد نظر آقای صدر را در دکتر چمران یافتیم و به او اطلاع دادیم. ایشان به همراه همسر و بچههایش سفری به آلمان کرد و به منزل ما آمد، (من در آن زمان در دانشگاه آخن بودم و هنوز
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 78
فارغالتحصیل نشده بودم) و پس از آن به لبنان رفت. البته کمی طول کشید تا آقای صدر و دکتر چمران شیفته هم شدند. چمران به صورت موقت آمده بود تا اوضاع را بررسی کند و پس از آن به آمریکا برگردد و به کار خانوادهاش سر و سامان دهد تا برای همیشه در لبنان بماند. او در آمریکا در دانشگاه برکلی موقعیت بسیار برجستهای داشت و یکی از افتخارات علوم جدید در رشته الکترونیک و تحقیقات فضایی و از مغزهای متفکر ناسا به حساب میآمد، با این همه آمدن او به لبنان همان و ماندن ایشان در این کشور همان! یعنی حتی برای رسیدگی به کارهایش به آمریکا بازنگشت. مدیریت دکتر چمران و تلاش او در رشد و تربیت نوجوانان لبنانی خیلی موثر بود. ابتدا زبان عربی نمیدانست و به ویژه برای آموزش مطالب علمی مشکل داشت، اما خیلی زود زبان عربی را آموخت و بر امور مسلط شد.
*دلیل ادامه همکاری شهید چمران با امام موسی صدر چه بود؟
چمران ویژگیهای اخلاقی ممتازی داشت. این خصوصیات به ندرت در افراد جمع میشود. او در عینحال که یک متخصص بود، معلم هم بود. هم اندیشمند بود هم تلاشگر. هم نظامی بود و روحیه سلحشوری داشت و هم یک عارف و مبلغ و مروج. خیلی هم عاطفی بود.
*اگر در این زمینه خاطراتی دارید، لطفاً بفرمایید.
اتفاقاً چند خاطره از او دارم که هر کدام جالب و تکاندهنده است. یک بار به همراه
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 79
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 80
او در بیروت بودم. حدود ساعت دو بعد از ظهر برگشتیم به صور. او سرحال و قبراق بود. البته از شب قبل کمخوابی داشت چون به خاطر احتمال حمله اسرائیل به نبطیه آمادهباش داده بودند. به موسسه آمدیم و ماشین را پارک کرد. با همدیگر به طرف ایوانی که رو به رویش حیاط موسسه و زمین ورزش بود آمدیم، در ایوان، فرزند چمران ـ جمال ـ دوید جلوی پدر و او را محکم بغل کرد. شاید این حالت ده پانزده ثانیه بیشتر طول نکشید که دیدم چمران یکدفعه جمال را گذاشت زمین و دوید به طرف راهرو و از پلهها بالا رفت.
من خیلی تعجب کردم. دنبالش رفتم، دیدم در دفتر کارش روی کاناپه نشسته و بلند گریه میکند. من به سر و شانهاش دست کشیدم و گفتم مصطفی چه شده؟ او اشکش را پاک کرد و گفت: «صحنهای دیدم که اگر تو دیده بودی قدرت تحمل من را هم نداشتی. وقتی جمال را بغل کردم و بوسیدم چشمم افتاد به یک پسر چهار ساله یتیم به نام بلال که آنجا پیش یک ستون ایستاده بود و با یک حسرتی به جمال نگاه میکرد. من این صحنه را که دیدم شرمم آمد که چطور در حضور یک بچه یتیم به خودم اجازه دادم که پسرم را بغل کنم.» و نگران بود که چگونه از دل این بچه در بیاورد.
دکتر چمران به پسر کوچکش، جمال، بسیار علاقه داشت. پس از بازگشت خانوادهاش به امریکا. وقتی اسم جمال را میبرد گویی در دل چمران آتشی زبانه میکشید. یک روز در موسسه جبل عامل مشغول خوردن ناهار بودیم. من احساس کردم که چمران به فکر فرورفته است. از این حالتها زیاد داشت. ناگهان گفت: جمال را بگیر! آنگاه به خودش آمد، ولی اشک در چشمش جمع شده بود. از ما عذرخواهی کرد، اما معلوم بود در حالت عادی نیست. سه چهار ساعت بعد، نزدیک غروب از امریکا خبر دادند که متاسفانه جمال داخل استخر افتاده و غرق شده است. هنگامی که به طرف استخر میرفته است، خانم دکتر چمران از بالکن او را میدیده، میگوید جمال را بگیرید. آن لحظه که ما فریاد چمران را شنیدیم در واقع فریاد همسرش بود که از دهان چمران خارج شده بود. گویا میدیده فرزندش در استخر میافتد. یکی دو ساعتی کنارش بودیم تا به لحاظ عاطفی او را آرام کنیم. اما او خیلی زود که واقعاً جای تعجب داشت به
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 81
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 82
حالت عادی بازگشت و برنامههایش را آغاز کرد.
* برخی دوستان شما گفتهاند زمانی که دکتر چمران به لبنان رفت، تعدادی از اطرافیان امام صدر مانع ایجاد روابط نزدیک بین ایشان و امام صدر میشوند به گونهای که دکتر چمران تا حدی دچار یاس و ناامیدی شده بود؟
بله! همین طور است روزی آقای صادق قطبزاده با من تماس گرفت و گفت صادق عجله کن برو لبنان که مصطفی دچار مشکل شده و نتوانسته با آقای صدر ارتباط نزدیک برقرار کند. من هم بلافاصله به بیروت پرواز کردم. طبیعتاً چون من خواهرزاده امام صدر بودم. وقتی به لبنان سفر میکردم، جایی غیر از منزل دایی نمیرفتم.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 83