* لطفاً قدری درباره نحوه زندگی خصوصی امام موسی صدر توضیح دهید.
سوال بسیار خوبی مطرح کردید. اتفاقاً بخشی از زندگی داییجان که کمتر به آن پرداخته شده است، همین است. آقای صدر زندگی سادهای داشت. با وجود اینکه پدر ایشان از مراجع بزرگ بودند و خاندان ایشان بسیار شناخته شده بود، اما هیچگاه نخواستند از موقعیت وجایگاه خانوادگی استفاده کنند. همواره با همان شهریه طلبگی آن زمان که بسیار اندک بود زندگی میکردند. یکی از دوستان داییجان نقل میکنند زمانی که ایشان در نجف بودند، همیشه از ایران مهمان داشتند. یک بار چون برای خرید، پول نداشتند، تکه فرش کوچکی را نزد فروشنده گرو گذاشتند تا بتوانند چیزی تهیه کنند. ایشان نقل میکنند که آقای صدر هیچگاه نتوانست آن فرش را پس بگیرد و بالاخره هم فروشنده آن را در ازای جنسی که داده بود برداشت و فروخت.
آقای صدر در لبنان هم که بود وضعی بهتر از این نداشت. روزی صدری از مدرسه به خانه آمد وبه داییجان گفت: من دیگر به مدرسه نمیروم. آقای صدر علت را پرسید. صدری گفت: در مدرسه به من گفتهاند چون شهریهات را پرداخت نکردهای نمیتوانی به کلاس بروی. بنابراین آقای صدر مجبور شد از یکی از دوستان خود مبلغی را قرض بگیرد تا صدری بتواند به مدرسه برود. جالب اینجاست که این حادثه در سال 1974 اتفاق افتاده که اوج قدرت آقای صدر بوده است. یعنی زمانی که نه تنها در لبنان بلکه در تمام خاورمیانه و دنیا ایشان را میشناختند. همچنین وی بسیار مردمی بود. ایشان هر روز با همان اتومبیل قدیمیتمام لبنان را میگشت و به همه روستاها سر
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 114
میزد. از مشکلات مردم میپرسید. برای همین است که همه مردم لبنان از همه مذاهب و طبقات شیفته ایشانند. کافی است سری به لبنان بزنید، به میان مردم بروید تا عمق علاقه مردم را درک کنید. اجازه دهید تا حادثهای را تعریف کنم که نشان از توجه ویژه ایشان به مردم محروم دارد. میگویند در یکی از روستاهای مسیحینشین لبنان مشکلی برای اهالی پیش آمده بود. آقای صدر برای حل مشکل به آنجا میرفت. زمستان بود و برف فراوانی جاده را پوشانده بود. ماشین ایشان در میانه راه خراب میشود. اما امام موسی صدر با پای پیاده راه را ادامه میدهد. وقتی که به روستا رسید به علت سرمای زیاد محاسن ایشان یخ بسته بود و برف چهره ایشان را سفید کرده بود. مردم روستا که با دیدن این منظره هیجانزده و خوشحال شده بودند، فریاد میزدند «سیدنا مسیح» آمده است.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 115