این مسئله میانجیگری گاهی خیلی عجیب بود. یادم هست که یک روز یک جوان فلسطینی در شهر طرابلس یک دختر مسیحی را به قتل رسانده و فرار کرده بود.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 118
مسیحیهای فالانژ تقریباً 50 یا 60 فلسطینی زن و کودک و پیرمرد را گرفته بودند و میگفتند اگر فوراً آن فرد را به ما تحویل ندهید اینها را آزاد نخواهیم کرد. حدود ساعت 9 صبح بود، قرار بود برای شرکت در مراسم جشن اولین گروه جوانان امل که تعلیمات نظامی را فراگرفته بودند به درههای بقاع و از آنجا به دمشق بروند. من هم به اتفاق دکتر چمران در خدمتشان بودیم. ابوزعیم یکی از فرماندهان الفتح به مجلس آمد و موضوع را به ایشان اطلاع داد. دقایقی بعد هم ابوجهاد زنگ زد و پیام یاسر عرفات را که در تونس بود و از ماجرا مطلع شده بود به امام موسی رساند. همه خیلی ملتهب بودند. آقای صدر کمی فکر کردند. به دکتر چمران گفتند با بقاع تماس بگیرید و مراسم را به دو روز بعد موکول کنید. شیخ محمد یعقوب یکی از نزدیکان ایشان بود. یک روحانی توانا، روشن و پرشوری بود. او را به طرابلس فرستادند و از گروگانگیرها خواهش کردند نمایندهای را نزد ایشان بفرستند. از ابوزعیم هم خواستند آن جوان فلسطینی را پیدا کند و تحتنظر بگیرد. هر دو رفتند. به من و چمران گفتند تا اینها برگردند دو ساعتی مجال داریم شماها بروید و کمی گردش کنید و همدیگر را سرگرم کنید. من میروم به کتابخانه و برای سخنرانی مراسم افتتاح دانشگاه در سال تحصیلی جدید کمی فکر کنم و یادداشتهایی بردارم. میبینید تسلط به حال و روحیه تا چه حد است؟ در آن بحران و آن التهاب و آن برنامههای متنوع، در عین حال این تمرکز و خاطرجمعی. به هرحال حدود ظهر نمایندگان مسیحی آمدند. ابوزعیم هم با آن جوان فلسطینی به مجلس آمد و به عقیده خودش خواست آن جوان را تحویل امام موسی بدهد. ایشان از اینکار خوششان نیامد و گفتند دلم نمیخواست این جوان را از نزدیک ببینم چون بههرحال یک احساس عاطفی در انسان پیدا میشود. داییجان از نمایندگان مسیحیها خواستند گروگانها را آزاد کنند و گفتند فعلاً این جوان پناهنده به مجلس شیعیان است. شما بروید و مراسم تدفین را آماده کنید. من هم برای تشییع و تدفین خواهم آمد. و بعد تکلیف مجازات قاتل را معلوم میکنم. بعد از مدتها گفتگو بالاخره راضی شدند، بخصوص از اینکه ایشان در تدفین آن دختر مقتول حاضر میشوند احساس غروری پیدا کردند و رفتند و گروگانها آزاد شدند.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 119