صحبت من با آیتالله صدر تمام شد. فردا بعدازظهر با امام قرار داشتم، وقتی رفتم
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 182
خدمتشان گفتم: آقا! شما وقتی که در حضور خودتان اجازه نمیدهید افراد با بیاحترامی از مراجع نام ببرند چه برسد به اسائه ادب و غیبت که اصلاً تحمل نمیکنید، پس چرا عدهای از کسانی که به شما منتسب هستند، از شاگردان و اطرافیان که فکر و گفتار و اعمال و کردار آنها به حساب شما گذاشته میشود، به خودشان اجازه میدهند در مورد بعضی از شخصیتهای برجسته که به هر دلیل اختلافنظر و سلیقه با آنها دارند، چنین اتهاماتی را مطرح کنند از جمله در مورد آقا سید محمدباقر صدر و آقا موسی صدر این مطالب گفته شود؟ پرسیدند چه کسی این مطالب را میگوید؟ من هم ماجرای روز قبل و نیز پاسخ شهید صدر را شرح دادم.
پس از آنکه من این حرفها را زدم، امام خیلی متاثر شدند به حدی که من احساس کردم بهتر بود این مطالب را با ایشان در میان نمیگذاشتم. هیچ پاسخی ندادند سکوت کردند و یک حالت نگران کنندهای در چهرهشان نمایان شد. اصلاً جلسه آن روز من با ایشان ادامه پیدا نکرد، قرار بود مطالبی را بگویند که موکول به فردا شد. من خداحافظی کردم. شب شام منزل یکی از همین دوستان مهمان بودم. همه آمده بودند. یک نیم ساعتی از شب که گذشت، آقای [حسن] کروبی شتابان رسید و با یک حالت استفسار و اعتراضی به من گفت شما به آقا چیزی گفتهاید؟ گفتم مگر چه شده؟ گفت آقا امروز به اندازهای ناراحت بود که برای اولین بار نماز مغرب را در جماعت چهار رکعت خواندند. گفتم من چیز خاصی به ایشان نگفتم فقط به عنوان یک وظیفه شرعی احساس کردم به ایشان هشدار بدهم که مراقب باشند در حوزه یک جاسوس امپریالیسم و صهیونیسم وجود دارد به نام سید محمدباقر صدر که با پسر عمویش موسی صدر در لبنان که او هم عامل امپریالیسم و صهیونیسم است در ارتباط است، میخواستم ذهن ایشان روشن بشود. دوستانی که حضور داشتند یک مقداری ناراحت شدند. ظاهراً امام فردا یا پس فردا در درس خود در این زمینه تذاکراتی به آقایان داده بودند.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 183
* از رابطه حضرت امام و امام موسی صدر بفرمایید.
خاطرات که زیاد هستند! اما همانطور که قبلاً گفتم، یکی از زیباترین این خاطرات مربوط به اولین ملاقات من با امام در پاریس میباشد. روزی که قرار بود امام به پاریس بیایند، من خودم را از آلمان به آنجا رساندم تا در فرودگاه به ایشان ملحق شوم. البته امام زودتر رسیده بودند و در محل اقامت خود در منطقه «کشان» از حومه پاریس مستقر شده بودند. وقتیکه به محل اقامت امام رسیدم، دیدم که ایشان در داخل اتاق روی تشکی نشستهاند و آقایان هم دور تا دور ایشان جمع شدهاند. از در که وارد شدم، چشم امام به من افتاد. درست همانند کسی که در دیار قربت آشنایی را میبیند! یک چنین حالتی را من در ایشان احساس کردم. امام روی تشکی که نشسته بودند، دستی زدند و اشاره کردند که بیا و اینجا بنشین! وقتی که به کنار ایشان رسیدم، گفتم که آقا! شما کجا و اینجا کجا! امام جواب دادند: «خوب! اگر داییات بود که ما به اینجا نمیآمدیم!». بعد با لهجه قمی و به شوخی گفتند: «چه بهش کردی! چه بلایی سر داییات آوردی!». خوب، این نشاندهنده یک عاطفه و یک احساس قلبی بود که ایشان نسبت به داییجان داشتند! به همینجهت هم من معتقدم که این شبهاتی که برخی مطرح کردهاند، نمیتوانند صحت داشته باشند.
* آیا در سفرهایی که به نجف داشتید، هیچگاه حامل پیغام یا نامهای بین آقای صدر و حضرت امام، و یا مرحوم سید محمدباقر صدر نبودید؟
من دو بار برای آقا سید محمدباقر نامه بردم! البته از محتوای آنها خبر نداشتم! خدمت امام نیز هر وقت میرسیدم، سلام میرساندم و شرحی از وقایع لبنان را ارائه میکردم. ایشان هم متقابلاً سلام میرساندند! سراغ میگرفتند و احوالپرسی میکردند! همانطوریکه گفتم، من هیچگاه در حضور امام احساس نکردم که ایشان کوچکترین گلهای از آقای صدر داشته باشند! هرچند اگر هم اختلافنظر یا سلیقهای میداشتند، امری طبیعی میبود.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 184