البته باید به این نکته اشاره کنم که تبلیغاتی که چپیها و عراقیها و سازمانهای جاسوسی علیه امام موسی صدر به راه میانداختند و یا حتی احزاب چپ لبنان که از مداخله سوریه ناراحت بودند یک موج وحشتناک تبلیغاتی را در مناطقی خاص بوجود آورده بود که واقعاً قضاوت را برای کسانی که اوضاع را از ریشه و اساس نمیشناختند مشکل میساخت. حتی برای دوستان امام موسی صدر در ایران گاه اوضاع روشن و واضح نبود و کتباً و شفاهاً توضیح میخواستند. البته هر وقت به نوعی و هرجا به اقتضای خاص خود تفاوت میکرد. مثلاً در ایران تبلیغات چپیها و ساواک و آخوندهای درباری که حساب خود را داشت. عدهای هم که از مخالفین دکتر شریعتی بودند و از این لحاظ از داییجان ناراحت بودند مطلب خاصی را بوجود میآورد. در اروپا مخالفین انجمنهای اسلامی و طرفداران کنفدراسیون و نیز دار و دسته معدود فلسطینیهای طرفدار عراق و نیز اکثریت فلسطینیهای چپ طرفدار جورج حبش به اضافه مطالبی که گهگاه دوستان آقای جلال فارسی شایع میکردند، واقعاً اوضاع را بسیار شبههانگیز و دشوار میساخت. طبیعی است که اگر مطالب این نشریات را امام در نجف میخواندند و بعد هم از همان چند نفر امثال آقای زیارتی یا روحانی، مولف کتاب نهضت امام خمینی که در ارتباط مستقیم با آقا جلال قرار داشتند مطالبی علیه آقای صدر میشنیدند و همچنین اختلاف اصولی حاج آقا مصطفی خمینی با داییجان که بیشتر بر سر مرجعیت امام بود و نه زعامت سیاسی ایشان، همه اینها را که با هم جمع بزنید خواهید دید که پیدا شدن ابهام و حداقل سوال در ذهن هر کس حتی در ذهن امام امری طبیعی میبود. کم اتفاق نمیافتد که حتی دوستان خیلی نزدیک ما با شک و تردید مطالبی را سوال میکردند. البته داییجان از آن وضع خوششان نمیآمد، اما آن را طبیعی تلقی میکردند. لکن اگر از دوستان خودی قضاوتی ناعادلانه میشنیدند خیلی رنج میبردند، گرچه آن را هم با سعه صدر تحمل میکردند و با حوصله فراوان ریشههای اوضاع را شرح میدادند.
به عنوان مثال یادم میآمد که سفری آقای حاج مانیان از پایهگذاران حسینیه ارشاد
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 185
به لبنان آمده بود. آن هم در یکی از همین دوران بسیار جنجالی، قبل از این که به سفر حاج مانیان بپردازم باید تصویری از اوضاع و شرایط آن روز بدهم تا مطلب روشنتر شود:
در اثر جنگهای داخلی و مخالفت مسلحانه هرکس علیه دیگری، و با از بین رفتن ارتش و پلیس و ژاندارمری، امنیت لبنان به کلی از بین رفته و کنترل جنگ و کشتار و غارت محال شده بود. مثلاً اگر کسی از منطقهای شیعهنشین نظیر شیاح خانه خود را ترک میکرد تا از بمبارانهای مرگزا در امان باشد فوراً اموالش به غارت میرفت. مردان مسلح و اشرار مسلح هم احتیاج به پول و غذا و ذخیره داشتند. برای همین راه دیگری جز سرقت نبود. البته در همین ایام میلیونها دلار پول از خارج برای سازمانها و احزاب فرستاده میشد. ولی همان ردههای بالا به جیب میزدند. رهبران احزاب هم هر کدام برای امنیت جانی و مالی هیچ چارهای جز توسل به قدرت خارجی نداشتند. در بین کشورهای خارجی تنها سوریه بود که امتداد طبیعی لبنان تلقی میشد و اینک به درخواست بزرگان قوم وارد جرگه بحران لبنان شده بود. در میان احزاب چپ لبنان، گروه جنبلاط مخالف سوریه عمل میکرد و به اختلافات جزئی و دیرینه مقاومت فلسطینی و سوریه دامن میزد. بطوریکه یک بار در منطقه صبرا که مرکز فداییان فلسطین بود دو نفر از افسران عالیرتبه سوری که از طرف حافظ اسد مامور مذاکره با رهبران مقاومت بودند مورد هجوم افراد وابسته به جبهه شعبیه (سازمان فداییان چپی جورج حبش) قرار گرفته و کشته شدند و بار دیگر نیز در راه فرودگاه 10 نفر از سازمان صاعقه (سازمان فلسطینی وابسته به سوریه) به دست جبهه رفض به رهبری احمد جبرئیل کشته شدند.
در این اوضاع و احوال مهمترین خطر بحران بین سوریه و مقاومت بود. داییجان معتقد بود که این بحران اگر به انفجار برسد مصیبتی بزرگ و خیانتی عظیم است و به هر وسیله باید جلوی انفجار را گرفت. برای این منظور در یک مقطع کوتاه 20 روزه 7 بار به سوریه سفر کرد و بالاخره یاسر عرفات را نزد حافظ اسد برد و بین آنها آشتی داد. امام موسی بعد از پیروزی این وساطت به قول دکتر چمران مورد بغض و حقد و
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 186
هجوم شدید جنبلاط و احزاب افراطی چپ و سازمانهای فدایی رفض (مرکب از جبهه شعبیه جورج حبش، جبهه التحریر عربی متعلق به عراق، جبهه الشعبیه قیاده العامه و جبهه الشعبیه فلسطین) قرار گرفت و روزنامههای چپ و رادیوهای وابسته به آنها از هیچ فحش و ابهام و هجومی دریغ نکردند.
سازمان امل و حرکةالمحرومین به رهبری امام موسی اعلام کرده بود که فقط برای سه هدف دست به اسلحه خواهد برد.
1. برای بقاء لبنان واحد و جلوگیری از تقسیم آن.
2. برای دفاع از جنوب لبنان ضد اسرائیل.
3. برای دفاع از موجودیت مقاومت فلسطین ضد هر نوع تصفیهای.
آقای صدر ضمناً اعلام کرد کشتار بین مسلمانان و نیز بین مقاومت و سوریه حرام است و هر کس به این قتل و انفجار دامن بزند خیانت میکند. شعار حمایت از جنوب از این لحاظ مطرح شده بود که اغلب احزاب چپ و جبهه رفض شعار میدادند و از هرج و مرج ضد سوریه بهره میبردند و صریحاً اعلام کردند اگر اسرائیل بر جنوب لبنان مسلط شود آنگاه جنوب و فلسطین را با هم آزاد میکنیم. و یا اگر آمریکا وارد شود ویتنامی دیگر خلق میکنیم. از همه عجیبتر وحدت ناگهانی جنبلاط با بشیر جمیل فرمانده جنگی کتائب و مسوول خونریزی وحشیانه سبت اسود (شنبه سیاه) در بیروت بود که ناگهان اعلام شد که آقای صدر درصدد است جیش شیعی تشکیل دهد و افسران شیعه را که در ارتش لبنان عربی اکثریت داشتند در این ارتش شیعی جمع کند.
این شایعه دروغ به شدت رواج یافت بطوری که افسران معروف و قهرمان شیعه نظیر رائد حسین عواد (افسر توپخانه که در انهدام مقر سلیمان فرنجیه نقش برجسته داشت) و امین قاسم (فرمانده جنگهای جبل) و ابراهیم شاهین مورد حسادت و بغض و حقد احزاب چپ قرار گرفتند. به دنبال این اتهامات روزی که احمد خطیب برای زیارت امام موسی به مجلس شیعیان آمده بود نتوانست ناراحتی خود را کتمان کند و گفت: «یا امام شنیدهام که میخواهید ارتش شیعی بوجود آورید». امام موسی صدر در
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 187
جواب او گفت: «من از ایجاد ارتش شیعی به همان اندازه اکراه دارم که از ایجاد ارتش مارونی یا سنی یا درزی، من فقط معتقد به وحدت لبنان و وحدت ارتش لبنان هستم». این بیان وی اشاره نفرت انگیز به ارتش مارونیها که توسط برکات فرماندهی میشد و ارتش جنبلاط و درزیها که فرماندهی آن با افسری بنام فخرالدین بود، داشت. خلاصه اوضاع طوری شده بود که برنامه آمریکا و اسرائیل فقط تقسیم لبنان و ایجاد حکومت مارونی (یعنی اسرائیل ثانی) نبود بلکه علاوه بر تقسیم لبنان تجزیه و تقسیم سوریه نیز مطرح بود. این برنامه در آن شرایط قدم به قدم جلو میرفت و اعمال وحشیانه چپ و راست و انفجارهای همه روزه و کشت و کشتارهای بیحساب، پیروزی این برنامه شوم را تامین میکرد. آنقدر شعارهای تند و انقلابینما و جاروجنجالهای تبلیغاتی فضا را مسموم کرده بود که فکر و عقل سالمی باقی نگذاشته بود. سران و رهبران احزاب همه آلوده شده بودند. بزرگان سیاست و ادیان دیگر اعتباری نزد مردم و همدیگر نداشتند. فقط امام موسی صدر بود که در معرکه مانده بود و بر سر هر دو طرف اصلی و دیگران فریاد میزد و آنها را از خطر انفجار برحذر میداشت. در این شرایط بود که امام موسی صدر موفق شد یاسر عرفات را نزد حافظ اسد ببرد و به قول شهید چمران در حضور امام صدر یک جلسه 7 ساعته تشکیل شد که اسد و عرفات درد دلهای خود را بیپرده بیان میکردند و امام موسی به عنوان قاضی یا میانجی آن دو را مصالحه میداد. همچون جراح بر دل پردردشان نشتر میزد تا شکوههای خود را بازگو کنند. و همچون طبیب مرهم میگذاشت تا دردها را تسکین ببخشد....
در همان روزها مراسم باشکوهی توسط حرکةالمحرومین بخاطر سالگرد اولین شهید خود برگزار میشد. عدهای از بزرگان از جمله یاسر عرفات حضور داشتند. داییجان هنگام سخنرانی خود یاسر عرفات را مورد خطاب قرار دادند و از خطر احزاب چپ و انفجار با سوریه برحذر داشتند و بخصوص اعلام کردند: ما نه به خاطر تجارت و نه به خاطر مناقشه خاص، بلکه بخاطر ایمان به آزادی فلسطین و قدس و ایمان به انقلاب فلسطین از شما پشتیبانی کردهایم و میکنیم. ما همیشه در کنار شما بودهایم و همیشه به شما کمک کردهایم و هنگام آزاد کردن قدس در کنار شما خواهیم بود.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 188