فصل سوم : گفتگـو

طیف گسترده و متنوع مخالفان آقای صدر

‏البته باید به این نکته اشاره کنم که تبلیغاتی که چپیها و عراقیها و سازمان‌های جاسوسی علیه امام موسی صدر به راه می‌انداختند و یا حتی احزاب چپ لبنان که از مداخله سوریه ناراحت بودند یک موج وحشتناک تبلیغاتی را در مناطقی خاص بوجود آورده ‏‎ ‎‏بود که واقعاً قضاوت را برای کسانی که اوضاع را از ریشه و اساس نمی‌شناختند مشکل ‏‎ ‎‏می‌ساخت. حتی برای دوستان امام موسی صدر در ایران گاه اوضاع روشن و واضح ‏‎ ‎‏نبود و کتباً و شفاهاً توضیح می‌خواستند. البته هر وقت به نوعی و هرجا به اقتضای ‏‎ ‎‏خاص خود تفاوت می‌کرد. مثلاً در ایران تبلیغات چپی‌ها و ساواک و آخوندهای ‏‎ ‎‏درباری که حساب خود را داشت. عده‌ای هم که از مخالفین دکتر شریعتی بودند و از ‏‎ ‎‏این لحاظ از دایی‌جان ناراحت بودند مطلب خاصی را بوجود می‌آورد. در اروپا ‏‎ ‎‏مخالفین انجمنهای اسلامی ‌و طرفداران کنفدراسیون و نیز دار و دسته معدود ‏‎ ‎‏فلسطینی‌های طرفدار عراق و نیز اکثریت فلسطینی‌های چپ طرفدار جورج حبش به ‏‎ ‎‏اضافه مطالبی که گهگاه دوستان آقای جلال فارسی شایع می‌کردند، واقعاً اوضاع را ‏‎ ‎‏بسیار شبهه‌انگیز و دشوار می‌ساخت. طبیعی است که اگر مطالب این نشریات را امام در نجف می‌خواندند و بعد هم از همان چند نفر امثال آقای زیارتی یا روحانی، مولف ‏‎ ‎‏کتاب نهضت امام خمینی که در ارتباط مستقیم با آقا جلال قرار داشتند مطالبی علیه ‏‎ ‎‏آقای صدر می‌شنیدند و همچنین اختلاف اصولی حاج آقا مصطفی خمینی با دایی‌جان ‏‎ ‎‏که بیشتر بر سر مرجعیت امام بود و نه زعامت سیاسی ایشان، همه این‌ها را که با هم ‏‎ ‎‏جمع بزنید خواهید دید که پیدا شدن ابهام و حداقل سوال در ذهن هر کس حتی در ‏‎ ‎‏ذهن امام امری طبیعی می‌بود. کم اتفاق نمی‌افتد که حتی دوستان خیلی نزدیک ما با ‏‎ ‎‏شک و تردید مطالبی را سوال می‌کردند. البته دایی‌جان از آن وضع خوششان نمی‌آمد، ‏‎ ‎‏اما آن را طبیعی تلقی می‌کردند. لکن اگر از دوستان خودی قضاوتی ناعادلانه می‌شنیدند ‏‎ ‎‏خیلی رنج می‌بردند، گرچه آن را هم با سعه صدر تحمل می‌کردند و با حوصله فراوان ‏‎ ‎‏ریشه‌های اوضاع را شرح می‌دادند. ‏

‏به عنوان مثال یادم می‌آمد که سفری آقای حاج مانیان از پایه‌گذاران حسینیه ارشاد ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 185
‏به لبنان آمده بود. آن هم در یکی از همین دوران بسیار جنجالی، قبل از این که به سفر ‏‎ ‎‏حاج مانیان بپردازم باید تصویری از اوضاع و شرایط آن روز بدهم تا مطلب روشن‌تر ‏‎ ‎‏شود:‏

‏در اثر جنگهای داخلی و مخالفت مسلحانه هرکس علیه دیگری، و با از بین رفتن ‏‎ ‎‏ارتش و پلیس و ژاندارمری، امنیت لبنان به کلی از بین رفته و کنترل جنگ و کشتار و ‏‎ ‎‏غارت محال شده بود. مثلاً اگر کسی از منطقه‌ای شیعه‌نشین نظیر شیاح خانه خود را ‏‎ ‎‏ترک می‌کرد تا از بمباران‌های مرگ‌زا در امان باشد فوراً اموالش به غارت می‌رفت. ‏‎ ‎‏مردان مسلح و اشرار مسلح هم احتیاج به پول و غذا و ذخیره داشتند. برای همین راه ‏‎ ‎‏دیگری جز سرقت نبود. البته در همین ایام میلیون‌ها دلار پول از خارج برای سازمان‌ها ‏‎ ‎‏و احزاب فرستاده می‌شد. ولی همان رده‌های بالا به جیب می‌زدند. رهبران احزاب هم ‏‎ ‎‏هر کدام برای امنیت جانی و مالی هیچ چاره‌ای جز توسل به قدرت خارجی نداشتند. ‏‎ ‎‏در بین کشورهای خارجی تنها سوریه بود که امتداد طبیعی لبنان تلقی می‌شد و اینک به ‏‎ ‎‏درخواست بزرگان قوم وارد جرگه بحران لبنان شده بود. در میان احزاب چپ لبنان، ‏‎ ‎‏گروه جنبلاط مخالف سوریه عمل می‌کرد و به اختلافات جزئی و دیرینه مقاومت ‏‎ ‎‏فلسطینی و سوریه دامن می‌زد. بطوریکه یک بار در منطقه صبرا که مرکز فداییان ‏‎ ‎‏فلسطین بود دو نفر از افسران عالیرتبه سوری که از طرف حافظ اسد مامور مذاکره با ‏‎ ‎‏رهبران مقاومت بودند مورد هجوم افراد وابسته به جبهه شعبیه (سازمان فداییان چپی ‏‎ ‎‏جورج حبش) قرار گرفته و کشته شدند و بار دیگر نیز در راه فرودگاه 10 نفر از ‏‎ ‎‏سازمان صاعقه (سازمان فلسطینی وابسته به سوریه) به دست جبهه رفض به رهبری ‏‎ ‎‏احمد جبرئیل کشته شدند.‏

‏در این اوضاع و احوال مهمترین خطر بحران بین سوریه و مقاومت بود. دایی‌جان ‏‎ ‎‏معتقد بود که این بحران اگر به انفجار برسد مصیبتی بزرگ و خیانتی عظیم است و به ‏‎ ‎‏هر وسیله باید جلوی انفجار را گرفت. برای این منظور در یک مقطع کوتاه 20 روزه‏‎ ‎‏7 بار به سوریه سفر کرد و بالاخره یاسر عرفات را نزد حافظ اسد برد و بین آنها آشتی ‏‎ ‎‏داد. امام موسی بعد از پیروزی این وساطت به قول دکتر چمران مورد بغض و حقد و ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 186
‏هجوم شدید جنبلاط و احزاب افراطی چپ و سازمانهای فدایی رفض (مرکب از جبهه ‏‎ ‎‏شعبیه جورج حبش، جبهه التحریر عربی متعلق به عراق، جبهه الشعبیه قیاده العامه و ‏‎ ‎‏جبهه الشعبیه فلسطین) قرار گرفت و روزنامه‌های چپ و رادیوهای وابسته به آنها از ‏‎ ‎‏هیچ فحش و ابهام و هجومی‌ دریغ نکردند. ‏

‏سازمان امل و ‏‏حرکة‌المحرومین‏‏ به رهبری امام موسی اعلام کرده بود که فقط برای ‏‎ ‎‏سه هدف دست به اسلحه خواهد برد. ‏

‏1. برای بقاء لبنان واحد و جلوگیری از تقسیم آن.‏

‏2. برای دفاع از جنوب لبنان ضد اسرائیل.‏

‏3. برای دفاع از موجودیت مقاومت فلسطین ضد هر نوع تصفیه‌ای.‏

‏آقای صدر ضمناً اعلام کرد کشتار بین مسلمانان و نیز بین مقاومت و سوریه حرام ‏‎ ‎‏است و هر کس به این قتل و انفجار دامن بزند خیانت می‌کند. شعار حمایت از جنوب ‏‎ ‎‏از این لحاظ مطرح شده بود که اغلب احزاب چپ و جبهه رفض شعار می‌دادند و از ‏‎ ‎‏هرج و مرج ضد سوریه بهره می‌بردند و صریحاً اعلام کردند اگر اسرائیل بر جنوب ‏‎ ‎‏لبنان مسلط شود آنگاه جنوب و فلسطین را با هم آزاد می‌کنیم. و یا اگر آمریکا وارد ‏‎ ‎‏شود ویتنامی ‌دیگر خلق می‌کنیم. از همه عجیب‌تر وحدت ناگهانی جنبلاط با بشیر ‏‎ ‎‏جمیل فرمانده جنگی کتائب و مسوول خونریزی وحشیانه سبت اسود (شنبه سیاه) در ‏‎ ‎‏بیروت بود که ناگهان اعلام شد که آقای صدر درصدد است جیش شیعی تشکیل دهد ‏‎ ‎‏و افسران شیعه را که در ارتش لبنان عربی اکثریت داشتند در این ارتش شیعی جمع ‏‎ ‎‏کند.‏

‏این شایعه دروغ به شدت رواج یافت بطوری که افسران معروف و قهرمان شیعه ‏‎ ‎‏نظیر رائد حسین عواد (افسر توپخانه که در انهدام مقر سلیمان فرنجیه نقش برجسته ‏‎ ‎‏داشت) و امین قاسم (فرمانده جنگهای جبل) و ابراهیم شاهین مورد حسادت و بغض و ‏‎ ‎‏حقد احزاب چپ قرار گرفتند. به دنبال این اتهامات روزی که احمد خطیب برای ‏‎ ‎‏زیارت امام موسی به مجلس شیعیان آمده بود نتوانست ناراحتی خود را کتمان کند و ‏‎ ‎‏گفت: «یا امام شنیده‌ام که می‌خواهید ارتش شیعی بوجود آورید». امام موسی صدر در ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 187
‏جواب او گفت: «من از ایجاد ارتش شیعی به همان اندازه اکراه دارم که از ایجاد ارتش ‏‎ ‎‏مارونی یا سنی یا درزی، من فقط معتقد به وحدت لبنان و وحدت ارتش لبنان هستم». ‏‎ ‎‏این بیان وی اشاره نفرت انگیز به ارتش مارونی‌ها که توسط برکات فرماندهی می‌شد و ‏‎ ‎‏ارتش جنبلاط و درزی‌ها که فرماندهی آن با افسری بنام فخرالدین بود، داشت. خلاصه ‏‎ ‎‏اوضاع طوری شده بود که برنامه آمریکا و اسرائیل فقط تقسیم لبنان و ایجاد حکومت ‏‎ ‎‏مارونی (یعنی اسرائیل ثانی) نبود بلکه علاوه بر تقسیم لبنان تجزیه و تقسیم سوریه نیز ‏‎ ‎‏مطرح بود. این برنامه در آن شرایط قدم به قدم جلو می‌رفت و اعمال وحشیانه چپ و ‏‎ ‎‏راست و انفجار‌های همه روزه و کشت و کشتار‌های بی‌حساب، پیروزی این برنامه شوم ‏‎ ‎‏را تامین می‌کرد. آنقدر شعارهای تند و انقلابی‌نما و جاروجنجال‌های تبلیغاتی فضا را ‏‎ ‎‏مسموم کرده بود که فکر و عقل سالمی ‌باقی نگذاشته بود. سران و رهبران احزاب همه ‏‎ ‎‏آلوده شده بودند. بزرگان سیاست و ادیان دیگر اعتباری نزد مردم و همدیگر نداشتند. ‏‎ ‎‏فقط امام موسی صدر بود که در معرکه مانده بود و بر سر هر دو طرف اصلی و دیگران ‏‎ ‎‏فریاد می‌زد و آنها را از خطر انفجار برحذر می‌داشت. در این شرایط بود که امام موسی ‏‎ ‎‏صدر موفق شد یاسر عرفات را نزد حافظ اسد ببرد و به قول شهید چمران در حضور ‏‎ ‎‏امام صدر یک جلسه 7 ساعته تشکیل شد که اسد و عرفات درد دلهای خود را بی‌پرده ‏‎ ‎‏بیان می‌کردند و امام موسی به عنوان قاضی یا میانجی آن دو را مصالحه می‌داد. همچون ‏‎ ‎‏جراح بر دل پردردشان نشتر می‌زد تا شکوه‌های خود را بازگو کنند. و همچون طبیب ‏‎ ‎‏مرهم می‌گذاشت تا دردها را تسکین ببخشد....‏

‏در همان روزها مراسم باشکوهی توسط ‏‏حرکةالمحرومین‏‏ بخاطر سالگرد اولین شهید ‏‎ ‎‏خود برگزار می‌شد. عده‌ای از بزرگان از جمله یاسر عرفات حضور داشتند. دایی‌جان ‏‎ ‎‏هنگام سخنرانی خود یاسر عرفات را مورد خطاب قرار دادند و از خطر احزاب چپ و ‏‎ ‎‏انفجار با سوریه برحذر داشتند و بخصوص اعلام کردند: ما نه به خاطر تجارت و نه به ‏‎ ‎‏خاطر مناقشه خاص، بلکه بخاطر ایمان به آزادی فلسطین و قدس و ایمان به انقلاب ‏‎ ‎‏فلسطین از شما پشتیبانی کرده‌ایم و می‌کنیم. ما همیشه در کنار شما بوده‌ایم و همیشه به شما کمک کرده‌ایم و هنگام آزاد کردن قدس در کنار شما خواهیم بود.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 188