فصل سوم : گفتگـو

یاد امام موسی صدر در عراق

* آیا شما در سفرهای خود به عراق اذهان دوستان را در آن جا روشن نمی‌کردید؟ آیا امام از شما در این مورد سوال نمی‌کردند؟

‏چرا، اتفاقاً از داغ‌ترین مباحثات ما با دوستان نجف عمدتاً همین بحث‌ها بود. قبلاً ‏‎ ‎‏هم در جایی دیگر گفته بودم که به جز معدودی از این برادران، غالباً تحت‌تاثیر تبلیغات ‏‎ ‎‏رایج قرار داشتند ولی به هر حال من وظیفه خود را انجام می‌دادم. ولی انصافاً امام کمتر ‏‎ ‎‏در جریان این تبلیغات و تحت‌تاثیر آنها قرار می‌گرفتند. یک اشاره کوچک ذهن ایشان ‏‎ ‎‏را روشن می‌کرد. ولی همانطور که اول هم گفتم من از اینکه باید از دایی ام حمایت ‏‎ ‎‏کنم، سخت ناراحت بودم. با خود می‌گفتم نکند خدای نا کرده فکر کنند من به خاطر ‏‎ ‎‏قرابت و خویشاوندی این چنین از حق و حقیقت دفاع می‌کنم. به‌ هرحال حداقل لازم ‏‎ ‎‏را به عقیده خودم با امام و شهید محمدباقر صدر و دیگران در میان می‌گذاردم.‏

* رابطه مرحوم حاج آقا مصطفی با امام موسی صدر چگونه بود؟ آنگونه که نقل  کرده‌اند، گویا ایشان از منتقدین آقای صدر بوده‌اند!

‏بله! قبلاً هم توضیح دادم. رفتار حاج آفا مصطفی متفاوت بود! ایشان نظر موافقی ‏‎ ‎‏نسبت به آقا موسی نداشت و آن هم تنها به یک دلیل بود. بطور کلی رفتار حاج آقا ‏‎ ‎‏مصطفی در تشکیلات امام اینگونه بود که ایشان بیشتر به مرجعیت امام می‌اندیشید تا به جنبه‌های سیاسی آن بزرگوار! و حتی اعتقاد داشت که اگر برخی حرکت‌های سیاسی امام به مرجعیت ایشان لطمه می‌زند، باید جلوی آنها را گرفت! ایشان معتقد بود که امام را باید در جایگاه مرجعیت نشاند! حاج آقا مصطفی از این دیدگاه به همه مسائل ‏‎ ‎‏می‌نگریست! هر قدمی ‌که کسی برمی‌داشت، اگر در جهت تایید و ترویج مطلق امام ‏‎ ‎‏نبود، ذهن ایشان را کدر می‌کرد. خوب، امام بعد از انقلاب به عنوان «امام» شناخته ‏‎ ‎‏شدند و قبل از آن تا این حد شناخته شده نبودند! قبل از اینکه در ایران به عنوان یک ‏‎ ‎‏زعیم سیاسی مطرح شوند، کمتر برای عامه مردم جهان تشیع به عنوان یک مرجع مطرح ‏‎ ‎‏بودند. یعنی بعد از تبعید ایشان به عراق و فوت آقای حکیم زمینه مرجعیت ایشان در ‏‎ ‎‏ایران فراهم گردید. در حالیکه در عالم تشیع خارج از ایران، سیطره مطلق با آقای خویی ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 196
‏بود. در لبنان نیز تنها آقای خویی مطرح بود! دایی‌جان تعریف می‌کردند که اگر گاهی ‏‎ ‎‏در لبنان حتی بعد از آقای خویی نام آقای خمینی را ببرم، آخوندهای اینجا شک کرده و ‏‎ ‎‏موضع می‌گیرند! برای اینکه همه درس خوانده نجفند و اصلا آقای خمینی را ‏‎ ‎‏نمی‌شناسند! هر چیزی هم که شنیده‌اند از وابستگان شاه و عوامل سفارت بوده است! ‏‎ ‎‏می‌گفتند که با وجود آن، آخوندی که ذهنش خالی است، ارتجاعی فکر می‌کند و خود ‏‎ ‎‏به خود هم جمود ذهنی دارد، و تحت تبلیغات ایادی شاه می‌باشد و روی مردم عوام ‏‎ ‎‏هم اثرگذار است، من باید طور دیگری زمینه را برای آقای خمینی هموار کنم.‏

* آیا شما هیچگاه با حاج آقا مصطفی در این‌باره صحبت کرده بودید؟

‏بله! من یکی دوبار از حاج آقا مصطفی س‏‏و‏‏ال کردم که چرا نسبت به آقای صدر ‏‎ ‎‏کم‌لطف هستند؟ البته ایشان هیچگاه بی‌احترامی‌ نمی‌کرد. مثلاً هر وقت که مرا می‌دید، ‏‎ ‎‏از دایی‌جان احوال‌پرسی می‌کرد و سلام می‌رساند. یعنی همیشه و همواره در این حد ‏‎ ‎‏رابطه بین آنها وجود داشته است. جواب حاج آقا مصطفی این بود که آقای صدر مروج ‏‎ ‎‏آقای خویی هستند! می‌گفتند که ما الآن تمام تلاشمان این است که مس‏‏ا‏‏له مرجعیت آقا ‏‎ ‎‏را جا بیندازیم، تا به دنبال آن بتوانیم کارهایمان را انجام دهیم. اما آقا موسی با ما راه ‏‎ ‎‏نمی‌آید! آقا سید محمدباقر هم در اینجا برنامه‌های خودش را دارد.‏‎[1]‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 197

  • . برداشت من در آن زمان این بود که ایشان دلش می خواست که مثلاً آقا سید محمدباقر در بیرونی حضرت امام  بنشیند. آنهم کسی مانند آقا سید محمدباقر صدر که از سن 26 سالگی تدریس خارج اصول را شروع کرده  است و چنان استقبالی شد که همه از درس آقای خویی به درس ایشان کشیده شدند! به گونه ای که خود آقا  سید محمدباقر به احترام استادش درس را تعطیل نمود…