* از جلد دوم کتاب «نهضت امام خمینی» چنین بر میآید که مرحوم حاج آقا مصطفی از یک زمانی به بعد، به آقای صادق قطبزاده و همچنین جنابعالی بدبین شده و تماسهای خود را تقریباً قطع کردهاند! نظرتان در اینباره چیست؟
در مورد من که مسئله از بیخ و بن خلافواقع است. نامههای حاج آقا مصطفی به من حکایت از حرارت دوستی فوقالعاده و گرمی خاص دارد. آقای روحانی دلیلی بر بیمهری حاج آقا مصطفی نسبت به من نیافته، مثل اکثر موارد به خیالبافی افتاده است. یاران امام و شاگردان ایشان در نجف میتوانند در این زمینه شهادت دهند.
امام در مورد مرحوم قطبزاده مساله به شکل دیگری بوده است، آن هم نه آنطور که مورخ محترم آقای روحانی مینگارد! آقای قطبزاده یک سفری که به اتفاق هم به عراق رفته بودیم با حاج آقا مصطفی نیز ملاقات کرده بود. در سفر دومی که رفته بود، ظاهراً میخواست به منزل حاج آقا مصطفی وارد شود. اول به منزل آقای حاج شیخ نصرالله خلخالی رفته بود. بعد ساکش را به منزل حاج آقا مصطفی فرستاده بود تا بعد از غروب و نماز به آنجا برود! ظاهراً حاج آقا مصطفی نپذیرفته بودند و ضمن برگرداندن ساک گفته بودند که به ایشان بگویید، در این سفر اگر همینطور باشد بهتر است! من این واقعه را تقریباً و نقل به مضمون از خود آقای قطبزاده شنیدم. من بعدا طی نامهای از این برخوردی که با آقای قطبزاده صورت گرفته بود، به احمد آقا گله کردم... .
در مورد علت این برخورد علاوه بر اختلاف نظر در مشی سیاسی که بین این دو نفر بود و حاج آقا مصطفی ارتباط امام با این افراد را به صلاح مرجعیت پدرش نمیدید، ظاهراً کسانی امثال آقای روحانی به ایشان گفته بودند که آقای قطبزاده در مسائل عبادی اهتمام لازم را ندارد و چندان پای بند به قیودات شرع نمیباشد.
* آیا شما خودتان هم در آن سفر حضور داشتید؟
خیر، من خودم در آن سفر نبودم. اگر من میبودم قطعاً این حادثه رخ نمیداد، اما همانطور که گفتم به احمد آقا نوشتم که چرا اینطوری عمل شده است. ایشان جوانی است که تقریباً 25 سال از عمر خود را در راه مبارزه گذرانده و همیشه دربدر بوده
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 214
است. احمد آقا در جواب نامه گلهآمیز من چنین نوشت: «خدا پدرت را بیامرزد! اولاً که من مسوول کار برادرم نیستم. ثانیاً نه او از من اجازه میگیرد و نه من چنین توقعی از او دارم! هر کسی اختیار کار خودش را دارد، شاید من هم با تو هم عقیده باشم و یا اگر در نجف میبودم به گونه دیگری عمل میشد؛ اما اینها مسائلی نیستند که بخواهند الآن وقت من و تو را بگیرند، هر کسی باید کار خودش را انجام دهد».
اما در رابطه با خودم باز هم اضافه میکنم! من هیچگاه احساس نکردم که مرحوم حاج آقا مصطفی نسبت به من کمعنایت باشد! حتی در یک سفر که خدمت امام رسیدم، ایشان گفتند شما باید اینجا بمانید گرچه که زندگی من یک زندگی آخوندی است! اگر مصطفی میبود، وسیله پذیرایی را از شما فراهم میکرد! او هم الان به کربلا به دیدن سید حسن شیرازی که از زندان آزاد شده است، رفته و فردا یا پس فردا میآید! من آنجا گفتم که به هرحال خودم نیز در یک زندگی بسیار ساده آخوندی بزرگ شدهام! ضمن اینکه اینجا منزل امید ماست و منزل آقای صدر نیز متعلق به شماست! حاج آقا مصطفی بعد از یکی دو روز آمدند و دنبال من فرستادند. آقای دعایی به منزل آقای صدر آمدند و گفتند که حاج آقا مصطفی گفته است، فلانی را بردارید و بیاورید! اگر هم گفت که شام در فلانجا میهمان هستم دستش را به زور بگیرید و بیاورید! این تعبیر را آقای دعایی از قول حاج آقا مصطفی برای من تعریف کرد! بنابراین من هیچگاه چنین کملطفی و بیعنایتی را از حاج آقا مصطفی احساس نکرده بودم. در یکی از نامههایی که از حاج آقا مصطفی دارم که شاید به ماهها قبل از فوت ایشان مربوط باشد. خود شروع این نامه و نوع خطاب و تعابیر ایشان نشاندهنده همهگونه عواطف است غیر از شبهاتی که امثال این نویسنده مایل هستند القا نمایند! نامه ایشان این جور شروع میشود: «دوست عزیزم را میبوسم و میبویم ! خدا مرا و تو را با هم بکُشد !......»
نویسنده کتاب «نهضت امام خمینی» اصرار دارد بگوید هر کس که با امام ارتباط داشت مشکوک و مامور بوده و فقط فراست و درایت و هوشیاری امام ایشان را از گزند این افراد مصون داشته است. در همین کتاب میگوید، حاج آقا مصطفی به امام
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 215
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 216
گفته بود پیام به انجمنهای اسلامی در اروپا را از طریق فلانی ـ یعنی من ـ نفرستند، بلکه به آدرس صندوق پستی اتحادیه ارسال دارند. این در حالی است که امام در پیام خودشان، اصلاً به من، با اسم و رسم کامل خطاب کرده بودند و جالب است که همین پیام راهم آقای روحانی در همین کتابش آورده است. نمیدانم چگونه این مورخ بیطرف! این تناقص را حل میکند یا چقدر به زکاوت خوانندگانش بیاعتنا میباشد.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 217