فصل سوم : گفتگـو

بدبینی مولف کتاب نهضت امام خمینی نسبت به من و صادق قطب زاده

* از جلد دوم کتاب «نهضت امام خمینی» چنین بر می‌آید که مرحوم حاج آقا مصطفی  از یک زمانی به بعد، به آقای صادق قطب‌زاده و همچنین جنابعالی بدبین شده و تماس‌های  خود را تقریباً قطع کرده‌اند! نظرتان در این‌باره چیست؟

‏در مورد من که مسئله از بیخ و بن خلاف‌واقع است. نامه‌های حاج آقا مصطفی به ‏‎ ‎‏من حکایت از حرارت دوستی فوق‌العاده و گرمی خاص دارد. آقای روحانی دلیلی بر ‏‎ ‎‏بی‌مهری حاج آقا مصطفی نسبت به من نیافته، مثل اکثر موارد به خیالبافی افتاده است. ‏‎ ‎‏یاران امام و شاگردان ایشان در نجف می‌توانند در این زمینه شهادت دهند.‏

‏امام در مورد مرحوم قطب‌زاده مساله به شکل دیگری بوده است، آن هم نه آن‌طور ‏‎ ‎‏که مورخ محترم آقای روحانی می‌نگارد! آقای قطب‌زاده یک سفری که به اتفاق هم به ‏‎ ‎‏عراق رفته بودیم با حاج آقا مصطفی نیز ملاقات کرده بود. در سفر دومی ‌که رفته بود، ‏‎ ‎‏ظاهراً می‌خواست به منزل حاج آقا مصطفی وارد شود. اول به منزل آقای حاج شیخ ‏‎ ‎‏نصرالله خلخالی رفته بود. بعد ساکش را به منزل حاج آقا مصطفی فرستاده بود تا بعد از ‏‎ ‎‏غروب و نماز به آنجا برود! ظاهراً حاج آقا مصطفی نپذیرفته بودند و ضمن برگرداندن ‏‎ ‎‏ساک گفته بودند که به ایشان بگویید، در این سفر اگر همینطور باشد بهتر است! من این ‏‎ ‎‏واقعه را تقریباً و نقل به مضمون از خود آقای قطب‌زاده شنیدم. من بعدا طی نامه‌ای از ‏‎ ‎‏این برخوردی که با آقای قطب‌زاده صورت گرفته بود، به احمد آقا گله کردم... .‏

‏در مورد علت این برخورد علاوه بر اختلاف نظر در مشی سیاسی که بین این دو ‏‎ ‎‏نفر بود و حاج آقا مصطفی ارتباط امام با این افراد را به صلاح مرجعیت پدرش ‏‎ ‎‏نمی‌دید، ظاهراً کسانی امثال آقای روحانی به ایشان گفته بودند که آقای قطب‌زاده در ‏‎ ‎‏مسائل عبادی اهتمام لازم را ندارد و چندان پای بند به قیودات شرع نمی‌باشد.‏

* آیا شما خودتان هم در آن سفر حضور داشتید؟

‏خیر، من خودم در آن سفر نبودم. اگر من می‌بودم قطعاً این حادثه رخ نمی‌داد، اما ‏‎ ‎‏همان‌طور که گفتم به احمد آقا نوشتم که چرا اینطوری عمل شده است. ایشان جوانی ‏‎ ‎‏است که تقریباً 25 سال از عمر خود را در راه مبارزه گذرانده و همیشه دربدر بوده ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 214
‏است. احمد آقا در جواب نامه گله‌آمیز من چنین نوشت: «خدا پدرت را بیامرزد! اولاً که ‏‎ ‎‏من مسوول کار برادرم نیستم. ثانیاً نه او از من اجازه می‌گیرد و نه من چنین توقعی از او ‏‎ ‎‏دارم! هر کسی اختیار کار خودش را دارد، شاید من هم با تو هم عقیده باشم و یا اگر ‏‎ ‎‏در نجف می‌بودم به گونه دیگری عمل می‌شد؛ اما اینها مسائلی نیستند که بخواهند الآن ‏‎ ‎‏وقت من و تو را بگیرند، هر کسی باید کار خودش را انجام دهد». ‏

‏اما در رابطه با خودم باز هم اضافه می‌کنم! من هیچگاه احساس نکردم که مرحوم حاج ‏‎ ‎‏آقا مصطفی نسبت به من کم‌عنایت باشد! حتی در یک سفر که خدمت امام رسیدم، ‏‎ ‎‏ایشان گفتند شما باید اینجا بمانید گرچه که زندگی من یک زندگی آخوندی است! اگر ‏‎ ‎‏مصطفی می‌بود، وسیله پذیرایی را از شما فراهم می‌کرد! او هم الان به کربلا به دیدن ‏‎ ‎‏سید حسن شیرازی که از زندان آزاد شده است، رفته و فردا یا پس فردا می‌آید! من ‏‎ ‎‏آنجا گفتم که به هرحال خودم نیز در یک زندگی بسیار ساده آخوندی بزرگ شده‌ام! ‏‎ ‎‏ضمن اینکه اینجا منزل امید ماست و منزل آقای صدر نیز متعلق به شماست! حاج آقا ‏‎ ‎‏مصطفی بعد از یکی دو روز آمدند و دنبال من فرستادند. آقای دعایی به منزل آقای ‏‎ ‎‏صدر آمدند و گفتند که حاج آقا مصطفی گفته است، فلانی را بردارید و بیاورید! اگر ‏‎ ‎‏هم گفت که شام در فلان‌جا میهمان هستم دستش را به زور بگیرید و بیاورید! این تعبیر ‏‎ ‎‏را آقای دعایی از قول حاج آقا مصطفی برای من تعریف کرد! بنابراین من هیچگاه ‏‎ ‎‏چنین کم‌لطفی و بی‌عنایتی را از حاج آقا مصطفی احساس نکرده‌ بودم. در یکی از ‏‎ ‎‏نامه‌هایی که از حاج آقا مصطفی دارم که شاید به ماه‌ها قبل از فوت ایشان مربوط باشد. ‏‎ ‎‏خود شروع این نامه و نوع خطاب و تعابیر ایشان نشان‌دهنده همه‌گونه عواطف است ‏‎ ‎‏غیر از شبهاتی که امثال این نویسنده مایل هستند القا نمایند! نامه ایشان این جور شروع ‏‎ ‎‏می‌شود: «دوست عزیزم را می‌بوسم و می‌بویم ! خدا مرا و تو را با هم بکُشد !......»‏

‏نویسنده کتاب «نهضت امام خمینی» اصرار دارد بگوید هر کس که با امام ارتباط ‏‎ ‎‏داشت مشکوک و مامور بوده و فقط فراست و درایت و هوشیاری امام ایشان را از ‏‎ ‎‏گزند این افراد مصون داشته است. در همین کتاب می‌گوید، حاج آقا مصطفی به امام‏‎ ‎


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 215

C:\Users\Asus\Pictures\4.JPG

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 216

‏گفته بود پیام به انجمن‌های اسلامی‌ در اروپا را از طریق فلانی ـ یعنی من ـ نفرستند، ‏‎ ‎‏بلکه به آدرس صندوق پستی اتحادیه ارسال دارند. این در حالی است که امام در پیام ‏‎ ‎‏خودشان، اصلاً به من، با اسم و رسم کامل خطاب کرده بودند و جالب است که همین ‏‎ ‎‏پیام راهم آقای روحانی در همین کتابش آورده است. نمی‌دانم چگونه این مورخ ‏‎ ‎‏بی‌طرف! این تناقص را حل می‌کند یا چقدر به زکاوت خوانندگانش بی‌اعتنا می‌باشد.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 217