فصل ششم : نقش فراموش شده

فصل ششم

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

نقش فراموش شده


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 349


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 350

‎ ‎

‏قبل از وصلت خانواده ما با خانواده امام، من سید احمد آقا را یکی دوبار بیشتر ندیده ‏‎ ‎‏بودم. بچه که بودم یک دفعه پدرم ما را به حمام برده بودند، حدود سال های 1334 و ‏‎ ‎‏1335 بود، امام هم با احمد‏‎[1]‎‏ آمده بودند حمام. یک بار دیگر آخرین باری که از آلمان ‏‎ ‎‏در تعطیلات تابستانی به ایران آمدم یعنی سال 1345 بود که هنگام خروج با مشکل ‏‎ ‎‏مواجه شدم. در آن سفر یک روز در کتابخانه مرحوم آیت الله مرعشی نجفی با حاج آقا ‏‎ ‎‏محمود مرعشی کاری داشتم، جوانی از پله ها بالا آمد، بسیار با نشاط و پرشور، سر حال ‏‎ ‎‏و خندان و شوخ طبع. من او را نشناختم چند سال بود که ایران نبودم. به هر حال یک ‏‎ ‎‏دیدار مختصری آنجا داشتیم، وقتی ایشان رفت حاج آقا محمود نجفی گفت این آقا را ‏‎ ‎‏شناختی؟ گفتم نه. گفت که ایشان سید احمد خمینی پسر آقای خمینی بود.‏

‏از موضوع ازدواج خواهرم با سید احمد آقا از طریق نامه مطلع شدم. خواهرم نامه ‏‎ ‎‏نوشت و مطلب را به من گفت. من از این وصلت خوشحال شدم و آن را به فال نیک ‏‎ ‎‏گرفتم. در پاسخ نامه خواهرم نوشتم کسی که باید تصمیم بگیرد خود تو هستی و ‏‎ ‎‏امیدوارم که فقط این نکته در ذهن تو نبوده باشد، چون پسر آقای خمینی است، این ‏‎ ‎‏کافی باشد، حتماً جنبه های مختلف را در نظر گرفتی و اطلاعات لازم را کسب کردی و ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 351
‏شناخت کافی هم داری. به هر حال ان شاءا... مبارک باشد.‏

‏از سال 1345 که از ایران رفتم خواهرم را ندیده بودم، سیداحمد آقا را هم ‏‎ ‎‏همین طور تا اینکه در سال 1356 آنها در نجف  به امام ملحق شدند. در این فاصله البته ‏‎ ‎‏در امور مربوط به مبارزات ارتباطاتی داشتیم و کارهای مشترکی انجام می شد، خانم من ‏‎ ‎‏تعطیلات تابستان به ایران می آمد. یک بار بعد از اینکه ایشان برگشت (حدود دو ماه و ‏‎ ‎‏نیم بعد) یک روز پست برای ما یک بسته آورد که جعبه ای حدود 7ـ6 کیلو پسته بود. ‏‎ ‎‏ما تعجب کردیم زیرا به کسی سفارش نداده بودیم که این قدر پسته برای ما بفرستند. به ‏‎ ‎‏خانمم گفتم سعی کن جعبه آسیب نبیند. چوب ها را باز کردیم، دیدیم دست نوشته ای به ‏‎ ‎‏صورت خیلی ماهرانه دور تا دور این جعبه جا سازی شده و نسخه خطی کتاب «در ‏‎ ‎‏خدمت و خیانت روشنفکران» اثر جلال آل احمد است. در کنار گوشه هایش هم ‏‎ ‎‏نوشته های بی ربطی دیده می شد، آنها را سر هم کردیم. متوجه شدم که این جعبه را سید احمد آقا فرستاده و آن جملات این بود که سعی کنید این جزوه را در اولین فرصت ‏‎ ‎‏چاپ کنید و توسط مسافرین و راه های مقتضی چند جلد آن را به ایران بفرستید. دو ـ ‏‎ ‎‏سه ماه بعد که مسافری از ایران آمد در این مورد استعلام کرد که این کار انجام شده ‏‎ ‎‏است یا نه؟ سال بعد که خانم من به ایران رفت، سید احمد آقا را دیده بود ایشان به ‏‎ ‎‏خانمم گفته بود من در حضور جواد ـ برادر من ـ از شما سوال می کنم بگو که این ‏‎ ‎‏کتاب در آنجا چاپ شده است. ایشان وقتی به آلمان برگشت موضوع را به من گفت. ‏‎ ‎‏برای من سوال بود که علت این تقاضای سید احمد آقا چه بوده؟ تا اینکه سید احمد ‏‎ ‎‏آقا را وقتی به سوریه آمده بود (در سال 1356) دیدم و قضیه را سوال کردم. ماجرا از ‏‎ ‎‏این قرار بود که مرحوم آل احمد دست نویس کتابش را به وصیت و یادگار نزد آیت الله ‏‎ ‎‏حاج آقا رضا صدر ـ دایی من ـ به امانت گذاشته بود که ایشان در فرصت مناسبی آن را ‏‎ ‎‏چاپ کند. دایی من ظاهراً به احمد آقا گفته بود این کتاب نزد ایشان هست. احمد آقا ‏‎ ‎‏می گوید اجازه بدهید من این کتاب را یک شب ببرم و بخوانم، می گوید نه نمی شود، ‏‎ ‎‏می ترسم از روی آن بنویسی چون این سپرده در دست من است. از آنجا که تعهد ‏‎ ‎‏انقلابی در آن مقطع ایجاب می کرد که این کتاب چاپ شود، سید احمد آقا با جواد ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 352
‏برادر من مشورت می کنند که چه کار کنند؟ به این نتیجه می رسند که آقا رضا صدر به ‏‎ ‎‏سید احمد آقا اجازه نداده کتاب را از کتابخانه خارج کند، اما به آقا جواد این حرف را ‏‎ ‎‏نزده است، بنابر این ایشان کتاب را به مدت یک شب به احمد آقا برساند با این قید که ‏‎ ‎‏مطمئن شود که کتاب چاپ خواهد شد. آقا جواد این کار را انجام می دهد و سید احمد ‏‎ ‎‏آقا هم تعدادی از دوستانش را جمع می کند و کتاب را میان آنها تقسیم می کند و آنها ‏‎ ‎‏هم می نشینند و تا صبح کتاب را رونویسی می کنند و فردا صبح کتاب را تحویل ‏‎ ‎‏می دهند. سید احمد آقا می خواست این تعهدش را به آقا جواد منعکس کند منتها از ‏‎ ‎‏زبان یک نفر دیگر، لذا وقتی خانم من را دیده بود از ایشان خواسته بود که بگوید کتاب ‏‎ ‎‏چاپ شده.‏

‏به جز این مورد، موارد دیگری از ارتباط من با سید احمد آقا وجود داشت و ما ‏‎ ‎‏اعلامیه ها و بیانیه هایی که مربوط به ایران می شد، توسط مسافران مختلف به ویژه ‏‎ ‎‏کسانی که مورد شک ساواک قرار نمی گرفتند، به ایران می فرستادیم و به سیداحمد آقا ‏‎ ‎‏می رساندیم.‏

‎ ‎

‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 353

  • . با توجه به صمیمیتی که میان ما وجود داشت، من حتی در حضور آن مرحوم هم «احمد» خطابش می کردم،  خودش هم همین را دوست داشت، خانمش هم دوست دارد که این صمیمیت همچنان باقی بماند. کلمات  اضافه شده در قبل و بعد از «احمد» مربوط به باز نویس است.