فصل ششم : نقش فراموش شده

جسارت و شجاعت احمد

‏فردای آن روز سید احمد در موسسه دکتر چمران‏‎[1]‎‏ در صور به ما پیوست. دکتر چمران ‏‎ ‎‏یک عکس نشان داد گفت که این عکس را از بالای ساختمان از یک قطره ای که آویزان ‏‎ ‎‏است گرفته ام که دریا در این قطره پیداست. احمد آقا گفت برویم و بالا را ببینیم.‏

‏موسسه دکتر چمران دو ساختمان مستقل از هم در یک قطعه زمینی بود که مشرف ‏‎ ‎‏بر دریا بود و از آنجا اردوگاه های فلسطینی را می شد دید. ساختمان هشت یا ده طبقه ای ‏‎ ‎‏که کلاس های درس و خوابگاه دانشجویان و تعدادی از ایتام بود. دور تا دور بالای ‏‎ ‎‏ساختمان یک لبه ای داشت به عرض 20 تا 25 سانتیمتر و منظره دریا از بالای ساختمان ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 356
‏خیلی زیبا بود.‏

‏احمد آقا پرید روی این لبه و شروع کرد به دویدن روی آنجا. دکتر چمران با دلهره ‏‎ ‎‏گفت چه کار می کنی؟ خطرناک است. (ارتفاع ساختمان 25ـ30 متر بود) سید احمد ‏‎ ‎‏گفت من را می ترسانی؟ و رفت سرنبش دو ضلع ساختمان روی همان لبه و در مقابل ‏‎ ‎‏حیرت من و چمران ناگهان بالانس زد! چمران که خودش این را بعداً تعریف می کرد ‏‎ ‎‏می گفت من می خواستم به قلبم فرمان ایست بدهم که ضربان آن فشار ایجاد نکند که او ‏‎ ‎‏را از آن طرف پایین پرت کند. یعنی اینقدر دل شوره و ترس ما را برداشته بود. چمران ‏‎ ‎‏می گفت وقتی برگشت پایین می خواستم یک سیلی توی گوشش بزنم که ببین چه به ‏‎ ‎‏روز ما آوردی؟! از آن طرف، سید احمد آقا همین طور که ما ایستاده بودیم و بهت زده ‏‎ ‎‏نگاه می کردیم، راحت آمد پایین و گفت این کاری ندارد، چه فرقی می کند من آن ‏‎ ‎‏گوشه بالانس بزنم یا روی زمین. کف دست من مگر بیش از این مقدار جا لازم دارد؟‏

‏آنجا من برای اولین بار تسلط احمد را به اعصاب خودش دیدم و یک ای والله به او ‏‎ ‎‏گفتم. از صور برگشتیم بیروت و در منزل آقای صدر بودیم‏‎[2]‎‏ سیداحمد آقا روزها را با ‏‎ ‎‏مبارزین ایرانیِ متواری می گذراند. بعد از این ارتباط ما با یکدیگر، ارتباط مستمری شد. ‏‎ ‎‏البته ایشان در ابتدا با یک تصمیم ناواضحی به عراق رفت. قصد داشت دو ـ سه ماهه ‏‎ ‎‏برود و بعد احتمالاً به اروپا بیایید که تحصیل کند ولی آنجا با حوادثی که پیش آمد ‏‎ ‎‏خصوصاً فوت برادرش حاج آقا مصطفی و رشد مبارزات مردم در ایران، ماندگار شد.‏

‏یک بار هم مسافرتی با حاج احمد آقا و آقای دعایی و سید حسین آقا ـ فرزند حاج ‏‎ ‎‏آقا مصطفی ـ آمدیم به کربلا. یک منزلی حاج آقا مصطفی در کربلا داشت، آنجا بودیم. ‏‎ ‎‏در آن دو ـ سه روز هم فرصتی بود برای شناخت بیشتر احمد آقا‏‎[3]‎‏. هوشیاری، درایت، ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 357
‏زیرکی، ُرک بودن و صراحت لهجه، احاطه به مسائل و جنبه های مختلف آن و در عین ‏‎ ‎‏حال بی قراری از خصوصیات او بود.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 358

  • . این موسسه همان انستیتو تکنولوژی جبل عامل است که توسط امام موسی صدر تاسیس شد و دکتر مصطفی  چمران مدیریت آن را عهده دار بود.
  • . یک روز دیگر قرار شد دسته جمعی به صور برویم، احمد آقا و برادر کوچکم دکتر عبدالحسین هم بودند  خیلی گشتیم ماشین پیدا نکریدم. آقای  صدر به یکی از محافظین خودشان گفتند که ماشین خودت را بده تا  اینها بروند صور و برگردند. یک ماشین پژوه 504 بود. وقتی که برگشتیم در وصف آن اتومبیل گفتم این  ماشین همه جایش صدا می کرد جز بوقش! من ده کیلومتر که رانندگی کردم اطمینان نداشتم که بتوانم  مسافرین آن را سالم برسانم! احمد آقا از این جمله خیلی خوشش آمده بود!
  • .آقای دعایی از این سفر عکسهایی دارد.