مشکات دوم

مصباح سوم

مصباح سوم

‏در این مصباح بحث اسرار خلافت و نبوت و ولایت در نشئۀ ظاهری خلقی را به انتها ‏‎ ‎‏می‌رسانیم و در آن به راز بعثت انبیاء ـ علیهم السلام ـ و نسبت جایگاه آنان با ‏‎ ‎‏پیامبرمان(ص) می‌پردازیم.‏

‏در این مصباح تشعشات نورانی است که به اسرار ربوبی اشاره می‌کند.‏

ومیض 1

‏شاید تو اصل مطلب را دریافته و حقیقت آن با توضیحات ما برایت کشف شده باشد، و ‏‎ ‎‏اینکه بین اسمای الهی محیط و محاط و رئیس و مرئوس وجود دارد. گاه یک اسم الهی ‏‎ ‎‏محیط به اسماء جمالی است، مانند «رحمان». و گاه یک اسم الهی محیط به اسماء ‏‎ ‎‏جلالی است همچون «مالک» و «قهار». و در اسماء الهی مرتبۀ جامعیت مطلق و احدیت ‏‎ ‎‏جمع حقایق الهی لطفی و قهری به طریق جمع و بساطت وجود ندارد جز برای اسم ‏‎ ‎‏«الله» که رب تمامی حقایق الهی و شاه کلید گنجهای غیبی است. اوست اسم محیط تام ‏‎ ‎‏ازلی ابدی سرمدی. اسماء دیگر حتی امهات اسماء، چنین احاطه‌ای ندارند، گرچه برخی ‏‎ ‎‏از آنها کم یا بیش بر برخی دیگر احاطه دارند.‏

ومیض 2

‏پیشتر دانستی که ظهور اعیان خارجی حسب اقتضای اسماء الهی و بر اساس نظام ‏‎ ‎‏(وجود) در علم ربوبی و حضرت اعیان ثابته می‌باشد، پس هر حقیقتی از حقایق ‏‎ ‎‏اسمهای الهی رقیقه‌ای ‌دارد که مظهر آن در عالم غیبی است، و در سنت الهی حکم ظاهر ‏‎ ‎‏و مظهر یکسان است. پس آنچه مظهر اسم «رحمان» است، رحمت در آن غلبه داشته و ‏‎ ‎‏بر سایر مظاهر لطفی و جمالی احاطه داشته و حاکم بر آنها می‌باشد. و آنچه مظهر اسم ‏‎ ‎‏«مالک» یا «واحد» می‌باشد؛ نسبت به مظاهر قهری همین وضعیت را دارد، پس به ناچار ‏‎ ‎‏به حکم قضای سابق الهی و عنایت رحمانی، وجود جانشین و خلیفه‌ای که جامع همۀ ‏‎ ‎‏صفات ربوبی و حقایق اسماء الهی باشد واجب است تا مظهر «اسم الله اعظم» باشد.‏

‎ ‎

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 136
‏و به طور کلی، از آنجا که هر چه در عالم وجود هست، علامت و نشانی است از آنچه ‏‎ ‎‏در عالم غیب می‌باشد، به ناچار باید برای «حقیقت عین ثابت انسانی»؛ یعنی عین ثابت ‏‎ ‎‏محمدی(ص) و حضرت اسم اعظم نیز مظهری در عالم عین وجود داشته باشد تا احکام ‏‎ ‎‏ربوبی را ظاهر ساخته و بر اعیان خارجی حکومت کند، همان حکومتی که اسم اعظم بر ‏‎ ‎‏سایر اسماء و عین ثابت انسان کامل بر سایر اعیان دارد. بنابراین هر موجودی که دارای ‏‎ ‎‏این صفت الهی ذاتی باشد، در این عالم «خلیفه» خواهد بود، همانطور که اصل نیز چنین ‏‎ ‎‏بوده است.‏

ومیض 3

‏همانطور که «اسم الله اعظم» به مقام جمعی خود به نحو احدیت جمع و بساطت حقیقی، ‏‎ ‎‏جامع همه مراتب اسماء الهی بوده و حقایق اسماء را از طریق علم خود به ذاتش می‌داند ‏‎ ‎‏و به چگونگی ظهور صورتهای اسماء در حضرت علمی و وجود عینی و نحوۀ استهلاک ‏‎ ‎‏و اضمحلال آنها در مقام غیب احدی که همان حقیقت قیامت کبرای اسمای الهی است ‏‎ ‎‏داناست؛ چرا که همانگونه که «قیامت کبری» برای وجودهای خارجی به ناپدید شدن ‏‎ ‎‏نور و هویت آنها زیر تابش نور ربوبی، و بازگشت هر مظهر به ظاهر خود و فانی ‏‎ ‎‏شدنش در اوست. قیامت کبرای اعیان ثابته و اسمای الهی نیز به مقهور شدن آنها در زیر ‏‎ ‎‏تابش پرتو شمس احدیت ذاتی و محو شدن نور آنها در بارگاه نورانی توسط انسان ‏‎ ‎‏کامل در اعیان خارجی و توسط عین ثابت محمدی(ص) در اعیان ثابت، توسط اسم ‏‎ ‎‏اعظم الهی در اسماء الهی است. ـ ان شاءالله (به شرط توفیق)، تحقیق آن را در بیان دو ‏‎ ‎‏قوس صعود و نزول به زودی خواهی دانست. ـ و نیز اسم اعظم الهی موجود در نشئه ‏‎ ‎‏ظاهری جامع تمام مراتب اسماء و حقایق اعیان است. و اشیاء را به همان نحو که هستند ‏‎ ‎‏با رؤیت ذات خود می‌بیند. و چگونگی ارتباط آن با اسماء الهی و کیفیت وصول هر یک ‏‎ ‎‏از اشیاء به بارگاه رب خود را مشاهده می‌کند که این همان حقیقت قیامت کبرای ‏‎ ‎‏موجودات خارجی است. و این «وصول» در حقیقت همان «شب قدر» محمدی(ص) ‏‎ ‎‏است. تحقیق آن ان شاء الله خواهد آمد.‏

 

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 137
ومیض 4

‏همانطور که اسمهای محیط بر اسمهایی که تحت حیطۀ آنها هستند حاکمیت و سلطه ‏‎ ‎‏دارند، و هر اسمی که جامعیت و احاطه‌اش بیشتر باشد، حاکمیتش هم گسترده‌تر و ‏‎ ‎‏«اسمهای» تحت حکمش بیشتر است «تا برسد به «اسم الله اعظم» که ازلاً و ابداً بر همۀ ‏‎ ‎‏اسمها احاطه دارد و حکم او مخصوص یک اسم یا چند اسم نیست.» درمورد مظاهر هم ‏‎ ‎‏دقیقاً حکم به همین ترتیب است، چرا که عالم نقشۀ همان چیزی است که در اسمهای ‏‎ ‎‏الهی و علم ربوبی وجود دارد.‏

‏پس وسعت یا محدودیت دایرۀ خلافت و نبوت در عالم ملک، متناسب با احاطۀ ‏‎ ‎‏اسمی است که بر صاحب و شارع آن «خلافت و نبوت» حاکمیت دارد، و این راز ‏‎ ‎‏تفاوت انبیاء ـ علیهم السلام ـ در خلافت و نبوت است. تا برسد به مظهر اسم جامع ‏‎ ‎‏اعظم الهی که خلافتش پایدار و همیشگی و محیط و ازلی و ابدی و حاکم بر سایر ‏‎ ‎‏نبوتها وخلافتهاست. همچنان‌که در مورد مظاهر نیز موضوع به همین نحو است. پس ‏‎ ‎‏دورۀ نبوت‌های انبیاء ـ علیهم السلام ـ دورۀ نبوت و خلافت اوست و آنان مظاهر ذات ‏‎ ‎‏پاک او هستند و خلافت آنها هم مظاهر خلافت فراگیر اوست. و او(ص) خلیفۀ «الله» ‏‎ ‎‏اعظم است و دیگر انبیاء خلیفۀ اسمهای دیگر محاط هستند. بلکه بهتر است بگوییم: ‏‎ ‎‏انبیاء(ع) همگی خلیفۀ او هستند و دعوت آنها در حقیقت دعوت به سوی او و نبوت ‏‎ ‎‏او(ص) می‌باشد. و آدم و هر کس دیگری غیر از او، تحت پرچم او هستند. پس از ‏‎ ‎‏ابتدای ظهور عالم ملک تا پایان آن و تا مقهورشدنش تحت تابش نور اسمِ «الواحد ‏‎ ‎‏القهار» همه دوران خلافت ظاهری آن حضرت(ص) در عالم ملک است.‏

ومیض 5

‏از بیانات سابق و توضیحات داده شده می‌توانی معنای سخن حضرت علی‌(ع) سرور ‏‎ ‎‏یگانه‌پرستان و پیشوای عارفان را بفهمی که فرمودند: «‏کُنْتُ مَعَ الْانبیاء باطِناً وَ مَعَ رَسولُ الله ‎ ‎ظاهِراً‏؛ ‏‏من با پیامبران در باطن و با رسول خدا در ظاهر همراه بودم‏‏.» پس به درستی که آن ‏‎ ‎‏حضرت‌(ص) صاحب ولایت کلی مطلق بودند.‏

‎ ‎

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 138
‏ولایت باطن خلافت است و ولایت مطلقِ کلی، باطن خلافت این چنینی است. بنابراین ‏‎ ‎‏آن حضرت‌(ع) با مقام ولایت کلی خود قائم بر همۀ نفسها و آنچه کسب می‌کنند ‏‎ ‎‏می‌باشند و با همۀ اشیاء معیّت قیّومی ظلّی الهی دارند که سایۀ معیت قیّومی ‏‎ ‎‏حقۀ الهی است؛ امّا از آنجا که ولایت در انبیاء بیشتر است، آنان را به طور خاص نام ‏‎ ‎‏برده است.‏

ومیض 6

‏سزاوار است آنچه را شیخ عارف کامل قاضی سعید قمی‌(رض) از بیان مفصل برخی ‏‎ ‎‏اهل معرفت خلاصه کرده، بیان کنیم. او در «بوارق الملکوتیه» می‌نویسد:‏

‏ «حقایق خارجی در حالت نهان بودن خود زیر پرده‌های اسماء‌‌ «که واسطه‌های ‏‎ ‎‏شهود آنها هستند» از اسماء از سر نیاز درخواستی کرده و گفتند: عدم باعث شده ‏‎ ‎‏که ما از درک یکدیگر و از شناخت حقی که شما بر ما دارید ناتوان باشیم. پس ‏‎ ‎‏اگر شما اعیان ما را ظاهر نمایید، بر ما منت گذاشته و ما قادر خواهیم بود که حقوق ‏‎ ‎‏شما را ادا کنیم. و در آن صورت سلطنت شما تحقق خواهد یافت؛ در حالی که ‏‎ ‎‏امروز شما بالقوه و بدون لشکر و تجهیزات بر ما حاکمید. و این آن چیزی است که ‏‎ ‎‏ما از شما درخواست می‌کنیم که سودش برای شما بیشتر است تا برای ما.‏

‏چون اسماء الهی سخن حقایق غیبی را شنیدند، در خویشتن خویش نگریستند و ‏‎ ‎‏سخن ممکنات را تصدیق کرده و تقاضای ظهور احکام آنها را نمودند تا اعیان ‏‎ ‎‏ایشان به واسطۀ آثارشان، متمایز شوند؛ پس «خلاّق» و «مدبّر» و غیره در ذات خود ‏‎ ‎‏نگریستند، پس نه خلاّقی دیدند و نه مدبّری و نه چیزی غیر آن. ‏

‏بنابراین این اسماء نزد حضرت اسم «باری» آمدند و گفتند: شایسته است که تو ‏‎ ‎‏این احکامی را که حقایق ایشان اقتضا می‌کند ایجاد فرمایی. حضرت «باری» ‏‎ ‎‏فرمود: «این مسئله به اسم «قادر» برمی‌گردد؛ و من تحت احاطۀ او هستم، پس باید ‏‎ ‎‏به او پناه ببرید.»‏

‏پس «قادر» فرمود: «من تحت حاکمیت «مرید» هستم و بدون اختصاص یافتن ‏‎ ‎‏نمی‌توانم هیچ عینی از شما را ایجاد نمایم و آن هم نمی‌شود مگر اینکه «مرید» آن ‏‎ ‎‏را تخصص داده و امری از جانب پروردگارش دریافت دارد، در این صورت من ‏

‎ ‎

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 139
‏به ایجاد تعلق می‌یابم.‏

‏لذا به «مرید» شکوه برده و سخن «قادر» را برایش نقل کردند، «مرید» گفت: ‏‎ ‎‏«قادر» درست گفته است، ولی من باید ببینم آیا علم به ظهور شما در اسم «علیم» ‏‎ ‎‏حاصل شده، تا بتوانم آنچه را خداوند از احکام شما بخواهد تخصیص دهم، چرا ‏‎ ‎‏که من تحت حاکمیت او هستم».‏

‏پس همگی به طرف اسم «علیم» رفتند و «علیم» فرمود: «علم به ایجاد شما ‏‎ ‎‏حاصل شده امّا ادب اَولی است. و اینجا تنها نیاز کافی نیست بلکه باید بار دیگر ‏‎ ‎‏اجازه گرفت. وهمانا که بر همۀ ما صاحب هیمنه‌ای حاکمیت دارد که او همان اسم ‏‎ ‎‏«الله» است.‏

‏پس اسماء همگی نزد حضرت الهی جمع شده و ماجرای خود را تعریف کرده ‏‎ ‎‏و مقتضای حقایقشان را برای او ظاهر کردند. پس فرمود: «به واقع می‌گویم که من ‏‎ ‎‏اسم جامع حقایق شما بوده و مشتمل بر مراتبتان می‌باشم، من دلیل و راهنما بر ذات ‏‎ ‎‏مقدس و حضرت احدیت هستم. پس شما و یارانتان در جای خود بمانید تا ‏‎ ‎‏خواسته‌های شما را به شما عطا کنم.»‏

‏سپس فرمود: «‏یا من هو، یا من لا هو الّا هو‏؛ ای کسی که اویی و ای کسی که ‏‎ ‎‏غیر او، اویی نیست.» ‏

‏«در ملأ اعلی بحث در گرفته و اعیان چنین می‌گویند.» پس از سرّ او ندا آمد: ‏‎ ‎‏به سوی آنها بیرون رو و به هر یک از اسماء همۀ آنچه را حقیقتشان اقتضا می‌کند را ‏‎ ‎‏بگو.‏

‏پس اسم «الله» بیرون آمد در حالی که «متکلم» هم با او بود تا سخنانش را برای ‏‎ ‎‏ممکنات و اسماء الهی ترجمه کرده و چیزهایی را که صاحب اسم می‌گوید ‏‎ ‎‏برایشان باز گوید. پس اسم «عالم» به ظهور ممکن اوّل تعلق گرفت و «قادر» به ‏‎ ‎‏ظهور ممکن دوم و «مرید» به ظهور اعیان دیگر، و بدین ترتیب دورانها و وجودها ‏‎ ‎‏به ظهور رسید.‏

‏کار به منازعه و مخالفت انجامید آن چنان که اقتضای اسم جمال و جلال است. ‏‎ ‎‏اعیان گفتند: «ما می‌ترسیم نظاممان خراب شود یا برخی بر برخی طغیان کرده و به ‏‎ ‎‏همان عدمی که در آن بودیم بازگردیم»، «لذا بار دیگر با تعلیم اسم «علیم» و «مدبر» ‏

‎ ‎

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 140
‏به اسماء پناه برده و گفتند: ای اسمهایی که بر ما حاکمیت دارید، اگر کار شما به ‏‎ ‎‏میزان معلوم و اندازۀ مشخص باشد، بدان سان که از بین شما امام و پیشوایی باشد ‏‎ ‎‏که همۀ ما را زیر پر و بال خود بگیرد و تأثیرات شما را به ما برساند، برای ما و شما ‏‎ ‎‏بهتر است.‏

‏همگی شنیدند و به اسم «مدبر» پناه بردند. «مدبر» بر صاحب اسم وارد شد و به ‏‎ ‎‏امر حق به نزد اسم «رب» رفت و به او گفت: «فرمان صادر شده که تو برای بقای ‏‎ ‎‏ممکنات هر آنچه مصلحت اقتضا می‌کند انجام دهی.»‏

‏او گفت: «به گوش جان می‌شنوم و اطاعت می‌کنم.» دو وزیر را که به او در امر ‏‎ ‎‏مصالح کمک کنند به یاری گرفت و آن دو «مدبّر» و «مفصّل» هستند. خدای متعال ‏‎ ‎‏فرمود: «‏یُدَّبر الاَمر وَ یُفَصِّلُ الْایاتِ لَعلَّکُم بِلِقاءِ رَبَّکُم تُوقِنوُن‎[1]‎‏» کار را تدبیر کرده و ‏‎ ‎‏آیات را تفصیل می‌دهد، باشد که به پروردگارتان یقین آورید. یعنی پروردگارتان ‏‎ ‎‏همان کسی است که امام و پیشواست. پس بنگر کلام خدا چه محکم است و صنع ‏‎ ‎‏پروردگار چه استوار.»‏‎[2]‎

ومیض 7

‏امید که به توفیق خداوند متعال و حسن تایید او، پس از تسلط بر این رساله که به نظرم ‏‎ ‎‏در جای دیگر نمی‌توانی مثل آن را بشنوی؛ بتوانی آنچه را این عارف به رمز مطرح ‏‎ ‎‏نموده بفهمی و به تأویل آنچه صاحب کشف به اجمال گذشته دست یابی.‏

‏خدا تو را حفظ کند مبادا و مبادا که امثال این مطالب را بر ظاهر آن حمل کنی بدون ‏‎ ‎‏آنکه به ژرفای آن فرو روی. و بدون آنکه مقصود آنها را دریابی راه طعن بر آنها پیشه ‏‎ ‎‏مکن، چنانکه راه و رسم عالم نمایان است؛ آنان که میزان درستی و نادرستی مطالب را ‏‎ ‎‏ناآگاهی و نادانی خود قرار داده‌اند و این بزرگان را به هر تهمتی متهم کرده و این ‏‎ ‎‏صاحبان کشف را به هر کلامی غیبت می‌کنند، غیبتی که از زنا بدتر است. و اینها همه به ‏‎ ‎‏دلیل تعصب جاهلیت در آنهاست. خدا ما را از شر شیطان که راهزن راه رحمان است ‏

‎ ‎

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 141
‏حفظ فرماید.‏

ومیض 8

‏بدان آنچه بر تو خواندیم و از باطن آن پرده برداشتیم، با توجه به بازگشت مسببات به ‏‎ ‎‏اسباب آنها و برگشت کار پرورش یافتگان به پرورش‌دهندگان آنان بود. و آنگونه است ‏‎ ‎‏که شیخ عارف‏‎ ‎‏ خواجه عبدالله انصاری‏‎[3]‎‏ می‌گوید: «‏همه از آخر کار می‌ترسند و من از ‎ ‎اول.‏» و مولوی‏‎[4]‎‏ هم در مثنوی اشاره‌ای دارد که: «‏دیده می خواهم سبب سوراخ کن‏.»‏‎[5]‎

‏و خلاصه، این مطلب بنابر مذاق عارف مکاشفی است که عهد ازل و قضای اول را ‏‎ ‎‏متذکر می‌شود وگرنه با توجه به ترتیب ظهور حقایق الهیه در هیاکل مقدسه طیبه از انبیاء ‏‎ ‎‏و اولیاء، سخن به گونۀ دیگری است. تا پرده از مقصود برداشته شود. پس اگر آزاده‌ای ‏‎ ‎‏بشنو، تا اسراری بر تو خوانده شود.‏‏آنآت‏

ومیض 9

‏شیخ مشایخ ما، عارف کامل، آقا محمدرضا قمشه‌ای (رض) در رساله‌ای که برای تحقیق ‏‎ ‎‏پیرامون «اسفار اربعه» نوشته، گفتاری دارد که خلاصه‌اش چنین است: ‏

‏بدان که سفر، حرکت از وطن به سوی مقصد است با پیمودن منازل. و سفر تقسیم ‏‎ ‎‏می‌شود به سفر صوری (که نیازی به توضیح ندارد) و سفر معنوی که چهار مرحله ‏‎ ‎‏است: ‏

‏مرحله اول سفر از «‏خلق به سوی حق‏» است که با رفع حجاب های ظلمانی و نورانی ‏

‎ ‎

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 142
‏که میان انسان و حقیقتش از ازل تا ابد با اوست حاصل می‌شود، و اصل حجابها سه ‏‎ ‎‏دسته است: حجابهای ظلمانی نفسانی، حجابهای نورانی عقلانی، و حجابهای نورانی ‏‎ ‎‏روحی. یعنی اینکه با عبور و ترقی از مقامات سه گانه و رفع حجابهای سه گانه، سفر از ‏‎ ‎‏خلق به حق تحقق می‌یابد. پس چنانچه حجابها برطرف شود، سالک جمال حق را ‏‎ ‎‏مشاهده کرده و از ذات خود فانی می‌گردد، که این مقام «فنا» است. و مراتب «سرّ» و ‏‎ ‎‏«خفی» و «اخفا» در آن است.‏‎[6]‎‏ در اینجا سفر اول پایان می‌یابد؛ و وجودش وجودی ‏

‎ ‎

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 143
‏حقانی می‌گردد و «محو» بر او عارض شده و از او شطحیات سر می‌زند، در این حالت ‏‎ ‎‏حکم به کفر او می‌شود. حال اگر عنایت الهی او را در برگیرد، لطف حق شامل حالش ‏‎ ‎‏شده و حالت محو را از او برطرف می‌کند؛ و پس از ظهور به ربوبیت به عبودیت اقرار ‏‎ ‎‏می‌کند.‏

‏پس در پایان سفر اول، سفر دوم را آغاز می‌کند. که آن سفر «‏از حق به حق و با حق‏» ‏‎ ‎‏است. و قطعاً این سفر «با حق» است، چرا که سالک در این مرحله ولیّ گردیده و ‏‎ ‎‏وجودش وجود حقانی شده است. لذا سلوک از ذات به کمالات را آغاز می‌کند، تا آنجا ‏‎ ‎‏که همۀ اسماء الّا اسم مستأثر نزد حق را بداند. آنگاه ولایتش کامل شده، ذات و صفات ‏‎ ‎‏و افعالش در ذات و صفات و افعال حق فانی ‌می‌گردد. و در این حالت «فنای از فنا» هم ‏‎ ‎‏برای او حاصل می‌شود، که این همان مقام «اخفی» است. دایرۀ ولایت در اینجا تمام ‏‎ ‎‏شده و سفر دوم به پایان می‌رسد و سفر سوم آغاز می‌شود.‏

‏سفر سوم، سفر از «‏حق به سوی خلق‏» است. در این موقف وی در مراتب افعال ‏‎ ‎‏سلوک می‌کند و «صحو» تام برایش حاصل می‌شود، و باقی به بقای الهی می‌گردد، و در ‏‎ ‎‏عوالم «جبروت» و «ملکوت» و «ناسوت» سفر می‌کند، و نصیبی از نبوّت برایش حاصل ‏‎ ‎‏می‌شود، لکن نبوت تشریعی ندارد. در این هنگام سفر سوّم پایان یافته و سفر چهارم ‏‎ ‎‏آغاز می‌گردد:‏

‏سفر چهارم سفر از «‏خلق به سوی خلق و با حق‏» است. سالک در این مرحله ‏‎ ‎‏مخلوقات و آثار و لوازمشان را مشاهده کرده و ضرر و نفع آنها و نحوۀ بازگشتشان به ‏‎ ‎‏خداوند و آنچه بدان سوی سوقشان می‌دهد را دانسته، از این امور و نیز از موانع آن خبر ‏‎ ‎‏می دهد. در این مرحله با نبوت تشریعی به نبوت می‌رسد.»‏‎[7]‎‏ ‏

 

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 144
ومیض 10

‏به نظر من، سفر اول، از خلق به حق مقیّد است که با رفع حجابهایی که همان جنبۀ ‏‎ ‎‏«یلی الخلقی»‌اند و با رؤیت جمال حق در ظهور فعلیتش که در حقیقت ظهور ذات در ‏‎ ‎‏مراتب موجودات است، صورت می‌گیرد، و این همان جنبۀ «یلی الحقی» است. به ‏‎ ‎‏عبارت دیگر کشف وجه حق نزد اوست. و انتهای این سفر آن است که همۀ خلق را ‏‎ ‎‏ظهور حق و آیات او ببیند. که در اینجا سفر اول پایان یافته و سفر دوم آغاز می‌شود که ‏‎ ‎‏آن سفر از حق مقیّد به سوی حقّ مطلق است. در این مرحله هویات وجودی نزد سالک ‏‎ ‎‏نابود گردیده و تعیّنات خلقی به طور کلی در نظرش نابود می‌شود و قیامت کبرایش با ‏‎ ‎‏ظهور وحدت تامه برپا می‌گردد؛ و حق به مقام وحدانیتش بر او تجلّی می‌کند. در این ‏‎ ‎‏مرحله سالک اصلاً اشیاء را نمی‌بیند و از ذات و صفات و افعال خود فانی می‌گردد.‏

‏چنانچه در این دو سفر چیزی از انانیّت (منیت) در او باقی مانده باشد. شیطان او که ‏‎ ‎‏در سینه‌اش جای دارد به ربوبیت برایش ظهور می‌کند و در این حالت «شطح» از او ‏‎ ‎‏سرمی‌زند؛ و شطحیات همه ناشی از نقصان سالک و سلوک و باقی مانده انیّت و انانیت ‏‎ ‎‏است؛ لذا به عقیدۀ اهل سلوک، سالک ناچار است معلمی داشته باشد که او را به راههای ‏‎ ‎‏اهل سلوک هدایت کرده و خود چگونگی آن را بداند و از جادۀ ریاضتهای شرعی نیز ‏‎ ‎‏منحرف نگردد، چرا که راههای سلوک باطنی غیرقابل شمارش و به تعداد انفاس ‏‎ ‎‏مخلوقات است.‏

‏پس اگر عنایت الهی شامل حالش شود «که عنایت الهی یعنی مقام تقدیر استعدادها، ‏‎ ‎‏چنانچه ابن عربی گفته: وجود قابل جز از فیض اقدس حق نیست» او را به خود ‏‎ ‎‏بازمی‌گرداند و سالک سفر سوم را آغاز می‌کند. این سفر «سفر از حق به خلق حقی با ‏‎ ‎‏حق» است؛ یعنی سفر از حضرت احدیت جمعی به حضرت اعیان ثابته. در این مرحله ‏‎ ‎‏حقایق اشیاء و کمالات آن و کیفیت ارتقاء یافتن آنها به مقام اول و رسیدنشان به وطن ‏‎ ‎‏اصلی بر او آشکار می‌شود و البته سالک در این سفر پیامبر صاحب شریعت نخواهد بود، ‏‎ ‎‏چرا که هنوز در نشئه عینی به سوی خلق بازنگشته است.‏

‎ ‎

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 145
‏سپس، سالک سفر چهارم را آغاز می‌کند و آن «سفر از خلقی است که حق است»؛ یعنی ‏‎ ‎‏از حضرت اعیان ثابته به «خلق»، یعنی اعیان خارجی با حق، یعنی با وجود حقانی‌اش. ‏‎ ‎‏در حالیکه جمال حق را در کل مشاهده می‌کند؛ و مقاماتی را که در نشئه علمیّه دارند و ‏‎ ‎‏نحوۀ سلوک آنها تا حضرت اعیان و بالاتر از آن را می‌داند و به چگونگی رسیدن آنها به ‏‎ ‎‏موطن اصلی‌شان عالم است.‏

‏در این سفر است که سالک تشریع می‌کند و احکام ظاهری قالبی و احکام باطنی ‏‎ ‎‏قلبی را جعل می‌نماید، از خدا و صفات و اسماء او و نیز از معارف حقه به قدر استعداد ‏‎ ‎‏و ظرفیت مستعدّین خبر می‌دهد.‏

ومیض 11

‏باید دانست که هر نبی مرسل و صاحب شریعتی یقیناً سفرهای چهارگانه را خواهد ‏‎ ‎‏داشت؛ امّا با این وجود، مراتب آنان متفاوت و مقاماتشان گوناگون و متخالف می‌باشد: ‏‎ ‎‏پس برای مثال بعضی از پیامبران و رسولان از مظاهر اسم «رحمانند»، پس در سفر اول ‏‎ ‎‏ظهور اسم رحمان در عالم را مشاهده می‌کنند و سفر دومشان با استهلاک و نابودی ‏‎ ‎‏اشیاء در اسم رحمان به پایان می‌رسد و با رحمت و وجود رحمانی به عالم بازمی‌گردند، ‏‎ ‎‏پس دورۀ نبوتشان محدود خواهد بود. و همچنین است مظاهر دیگر اسمها، برحسب ‏‎ ‎‏اختلافهایی که از اختلاف آنها در حضرت علم ناشی می‌گردد تا نوبت می‌رسد به مظهر ‏‎ ‎‏اسم «الله»، که در پایان سفر اول، حق را با همۀ شئونش ظاهر می‌بیند و هیچ شأنی او را ‏‎ ‎‏از شئون دیگر باز نمی‌دارد و انتهای سفر دومش استهلاک و نابودی همۀ حقایق در اسم ‏‎ ‎‏جامع الهی و حتی استهلاک اسم جامع در احدیت محض خواهد بود، بنابراین او با ‏‎ ‎‏وجود جامع الهی به سوی خلق باز می‌گردد و صاحب نبوت ازلی ابدی و خلافت ‏‎ ‎‏ظاهری و باطنی می‌باشد.‏

ومیض 12

‏بدان که این سفرهای چهارگانه، حتی سفر چهارم برای اولیای کامل نیز واقع می‌شود و ‏‎ ‎‏این سفر برای مولای ما امیرمؤمنان و اولاد معصوم آنها (صلوات الله علیهم اجمعین) ‏

‎ ‎

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 146
‏حاصل شده است. امّا از آنجا که حضرت رسول‌(ص) صاحب مقام جمعی بودند، دیگر ‏‎ ‎‏مجال تشریع برای هیچکس باقی نماند، پس حضرت رسول‌(ص) اصالتاً، و جانشینان ‏‎ ‎‏معصوم ایشان «علیهم السلام» به طریق متابعت و تبعیت، صاحب این مقامند، بلکه «باید ‏‎ ‎‏گفت» روحانیت همۀ آنها یکی است.‏

‏شیخ و استاد ما در معارف الهی، عارف کامل شاه‌آبادی فرمود: اگر حضرت علی‌(ع) ‏‎ ‎‏پیش از حضرت رسول‌(ص) ظهوری می‌نمود، همانگونه که پیامبر‌(ص) اظهار شریعت ‏‎ ‎‏فرمود ایشان اظهار شریعت می‌فرمود و پیامبری مرسل می‌بود، و این امر به سبب اتّحاد ‏‎ ‎‏آن حضرات در روحانیت و مقامات معنوی و ظاهری است.‏

خاتمه و وصیت

‏ای عزیز مبادا و مبادا که این اسرار را برای غیر اهل آن آشکار سازی و یا از بازگویی آن ‏‎ ‎‏در جای خودش بخل ورزی. زیرا علم باطن شریعت از نوامیس الهی و اسرار ربانی ‏‎ ‎‏است و پنهان نمودن آن از دید بیگانگان واجب است، زیرا بسیار برتر از روشنی افکار ‏‎ ‎‏آنها و دقایق اندیشه‌های آنان می‌باشد. ‏

‏و مبادا قصد فهم این اوراق را بنمایی قبل از جستجوی کامل کلمات متألهین از اهل ‏‎ ‎‏باطن و فراگیری معارف نزد اهل آن از مشایخ بزرگوار و عرفای گرامی! در غیر ‏‎ ‎‏این صورت به صرف رجوع به امثال این معارف جز زیان و محرومیت نتیجه‌ای حاصل ‏‎ ‎‏نخواهد شد.‏

‏سخن را با حمد و ستایش خداوند ملک علّام به پایان می‌برم. درود و سلام بر انبیاء ‏‎ ‎‏و اولیاء بزرگوارش، به ویژه بزرگ و اشرف آنها حضرت محمد و آل او ـ صلوات الله ‏‎ ‎‏علیهم اجمعین. ‏

‏این رساله به دست نویسندۀ ناچیز مستکین، که برای خود نه مالک سود و زیانی‌ ‏‎ ‎‏است و نه مرگ و زندگی و نشری، در صبح روز یکشنبه 15 شوال المکرم سال 1349 ‏‎ ‎‏هجری نبوی پایان یافت، بر مهاجر و خاندان وی درود و سلام و تحیت ازلی و ابدی باد ‏‎ ‎‏و ستایش مخصوص خداست در اول و آخر و در پیدا و ناپیدا.‏

‎ ‎


کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 147

 

کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 148

  • . رعد  /  2.
  • . البوارق الملکوتیة، ص 307 .
  • . خواجه عبدالله بن محمد انصاری هروی (396 ـ 481 هـ . ) ملقّب به «پیر هرات» از محدثین و عرفای بزرگ است که به شیخ ابوالحسن خرقانی ارادت داشته و پس از وی جانشین او گردید. کتابهای منازل السائرین، زادالعارفین، رساله دل و جان از اوست.
  • . جلال الدین محمدبن بهاءالدین محمد ( 604 ـ 672 هـ .) معروف به «مولوی» حکیم و عارف و آگاه به انواع علوم و فنون می باشد. «شمس تبریزی» را ملاقات کرد و دل به او بست. از آثار وی است: مثتوی معنوی، دیوان شمس تبریزی.
  • . تمام بیت در چاپ نیکلسون چنین است: دیده ای باید سبب سوراخ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن دیوان مثنوی، ج 3، ص 100، دفتر پنجم، بیت 1552 .
  • . انسان، دارای دو مقام و مرتبۀ ظاهر و باطن می باشد، مقام ظاهر او همان مرتبۀ بدن و وجود محسوس اوست برای باطن انسان، هفت مرتبه برشمرده اند: نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خفی، اخفا، بنابراین سه مرتبۀ؛ سرّ، خفی، اخفا از مراتب باطنی انسان هستند که پس از رسیدن به مرحلۀ فنا برای صاحب آن پیدا می شود.مرتبۀ سرّ: رؤیت اسمای ظاهری حق است، یعنی مشاهدِۀ حق در تمام مظاهر و کثرتهای وجود. (مشاهدۀ وحدت در کثرت)مرتبۀ خفی: رؤیت اسمای باطنی حق است، یعنی مشاهدۀ اسمای باطنه و کثرتهای علمی در آینۀ وحدت وجود (مشاهدۀ کثرت در وحدت)مرتبۀ اخفی: مقام جمع بین ظاهر و باطن است. (مشاهدۀ وحدت در کثرت و کثرت در وحدت).توضیح بیشتر: مرتبۀ پنجم باطن که سرّ است، پس از خروج از مراتب و تعلقات خلقی و کونی و ادراک حقیقت و فقر خویش حاصل می شود. و در این مقام سالک درمی یابد حقیقت او عین ربط است نه چیزی که برای او ربط باشد. و نتیجۀ رسیدن به این مقام دریافت حضور حق و ظهور او در هستی است. در این مقام برای سالک تجلیات اسمایی و صفاتی یکی پس از دیگری به تفصیل از اسمای جزئی به کلّی، از محاطی به محیطی حاصل می شود تا این که اسم جامع «ظاهر» بر او آشکار شود. در این حالت وحدت وجود بر سالک چیره می گردد و همه چیز را ظهور حق می بیند و در عالم غیر او را مشاهده نمی کند، چیزی را نمی بیند مگر آن که خدا را می بیند؛ مارأیت شیئاً الاّ و رأیت الله. در اینجا حجاب کثرت به ظهور وحدت وجودی در تمام مراتب حسّی و مثالی و روحی برداشته می شود و این شهود وحدت وجود و مشاهدۀ وحدت در کثرت است.اکنون اگر سیر اوّل پایان یافت و وحدت در آینۀ کثرت نمایان گردید نوبت به عروج می رسد و آن ظهور کثرت باطنی در آینۀ وحدت ظاهری است. و برای او اسمای باطنی ظاهر می شوند و مشاهده می کند که همۀ این ظاهر از اسمای باطن و علم حق تعالی است. و در وحدت ظهور مشاهده کثرتهای اسمای ذاتی و لوازم آن (اعیان ثابته) را می نماید. و این مشاهده نیز به اسم باطن ختم می گردد، یعنی آنچه در ظاهر است، همه آثار باطن و جلوۀ کثرتهای اسمای ذاتی حق می باشد. این مشاهدۀ کثرت در وحدت و مقام و مرتبۀ «خفی» است.و با وصول به این مقام به علوم غیبی و اسرار الهی و حقایق کونی آگاه می شود. و در این مقام نبوت و ولایت و خلافت محقق می شود.اکنون وقتی سالک در آینۀ کثرتهای عینی، شهود «وحدت وجود» کرد و به توحید وجودی محقق شد و مظهر اسم ظاهر گردید، و نیز در آینۀ وحدت وجود، شهود کثرتهای اسما و صفات ذاتی و لوازم آن (اعیان ثابته) را کرد و مظهر اسم جامع هوالباطن گردید، هنوز توانایی و تمکّن جمع بین این دو را ندارد، زیرا احکام ظاهر با احکام باطن مختلف و هر یک موجب حجاب دیگری است، و سالک به یکی از این دو یعنی تجلّی به اسم ظاهر یا باطن مقید است و این نقص است، حال اگر از آن ارتقاء پیدا کرد و حق به مقام برزخیّت که جامع ظاهر و باطن است بر او تجلّی کرد، ظاهر و باطن در هم آمیخته شوند و او به مقام «اخفی» رسیده است که جمع بین ظاهر و باطن و وحدت و کثرت است.در اینجا سالک به مظهریت برزخیت ثانی و تعین ثانی که واحدیت باشد دست یافته است و این مقام اولوالعزم از پیغمبران و پیروان خاص آنهاست، و برتر از آن مقام قلب تقی نفی احمدی و محمّدی(ص) است.     رشحات البحار؛ شرح مقدمۀ قیصری؛ ممهد الهمم و مشارق الدراری.
  • . رسالة فی تحقیق الاسفار الاربعة (چاپ شده در حاشیه کتاب شرح الهدایة صدرالمتألهین)، ص 394 .