شرح «اللهم انی اسئلک من اسمائک باکبرها...»

اللهم انّی أسئلک من اسمائک باکبرها وکلّ اسمائک کبیره. 

اللهم انّی أسئلک باسمائک کلّها...

‏بار الها، از تو به بزرگ‌ترین اسمائت در خواست می‌کنم حال آن که همه اسماء تو ‏‎ ‎‏بزرگ است. بارالها، از تو به همه اسمائت درخواست می‌کنم.‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ای دوست، خداوند تو را به شناخت اسماء و صفات خود توفیق دهد و تو را از ژرف ‏‎ ‎‏اندیشان در اسرار آیاتش قرار دهد! بدان که نام‌های نیکوی الهی و صفات عالیه ربوبی ‏‎ ‎‏حجاب‌های نورانی ذات احدیت‌اند که همه تعیّن‌های اسمائی در او مستهلک است و تمامی ‏‎ ‎‏تجلیات صفاتی در حضرتش مکنون است‏‎[1]‎‏. پس، غیب هویت و ذات احدیت بر کسی ظاهر ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 69
‏نمی‌شود مگر در پس حجاب تعیّنات اسمی، و در هیچ عالمی تجلّی نمی‌کند مگر در نقاب ‏‎ ‎‏تجلیات صفاتی. پس، پروردگار به حسب این مرتبه هیچ اسم و رسم و تعیّنی ندارد و ‏‎ ‎‏حقیقت مقدسش نیز دارای حدّی نیست. ‏‎]‎‏چون‏‎[‎‏ اسم و رسم ‏‎]‎‏خود نوعی‏‎[‎‏ حد و تعین‌اند، ‏‎ ‎‏بنابراین هیچ گونه اسم و رسمی ندارد؛ نه به حسب مفهوم و ماهیت و نه به حسب حقیقت و ‏‎ ‎‏هویت، و نه از لحاظ علمی و نه از لحاظ عینی. چیزی ورای او نیست تا اسم و رسم او ‏‎ ‎‏باشد. او از این که با اسمی محدود شود منزّه و از تعیّن به وسیله رسم مبرّاست. عالم خیال ‏‎ ‎‏اندر خیال است‏‎[2]‎‏ و ذات مقدس او حقیقتی است قائم به نفس و معلوم است که حقیقت به ‏‎ ‎‏وسیله خیال کشف نمی‌شود؛ چنان‌که آزادمردان گفته‌اند. پس، تمام مفاهیم اسمائی و جمیع ‏‎ ‎‏مراتب حقایق غیبی کاشف از مقام ظهور و تجلی یا اطلاق و انبساط او هستند، لذا وجود ‏‎ ‎‏منبسط و مفهوم عام آن کاشفِ چیزی جز مقام اطلاق نیست.‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 70
‏شیخ صدرالدین قونوی در ‏‏مفتاح الغیب و الشهود‏‏ گفته است: ‏

‏«‏‏فللوجود إن فهمت اعتباران: احدهما من کونه وجودا فحسب وهو الحق. وانه من ‏‎ ‎‏هذا الوجه کما سبقت الاشارة الیه لا کثرة فیه و لا ترکیب ولا صفة ولا نعت ولا ‏‎ ‎‏اسم ولا رسم ولا نسبة ولا حکم، بل وجود بحت. وقولنا «وجود» هو للتفهیم لا ان ‏‎ ‎‏ذلک اسم حقیقی له، بل اسمه عین صفته وصفته عین ذاته‏‎[3]‎‏؛ ‏‏وجود ـ اگر نیک ‏‎ ‎‏دریابی ـ دو اعتبار دارد: یکی فقط از ناحیه وجود بودنش، و آن حق تعالی است. ‏‎ ‎‏و از این جهت، چنان که قبلاً اشاره کردیم، نه کثرت دارد نه ترکیب نه صفت نه ‏‎ ‎‏نمت نه اسم نه رسم نه نسبت و نه حکمی، بلکه وجود محض است و این که ‏‎ ‎‏می‌گوییم «وجود است» فقط برای تفهیم است نه این که وجود اسم حقیقی‌اش ‏‎ ‎‏باشد؛ بلکه اسم او عین صفتش است و صفتش عین ذاتش‏‏»‏‏. ‏

‏و عارف بزرگوار آقا محمد رضا قمشه‌ای‏‎[4]‎‏، قدّس سرّه، در حاشیه منسوب به او در ‏‎ ‎‏مقدمات ‏‏شرح فصوص قیصری‏‏ در جواب سوالی که از خود پرسیده ـ به این مضمون که اگر ‏‎ ‎‏اسماء به اسماء ذات و صفات تقسیم شده‌اند، پس چرا حق تعالی در مرتبه احدیّت ذاتی ‏‎ ‎‏اسم و رسمی ندارد در حالی که ذات در این مرتبه حاصل است و مانعی در این که متصف ‏‎ ‎‏به صفات شود نیست؟ ـ پاسخ داده است: ‏

‏اسم شیء چیزی است که باعث تمیّز و کشف آن شیء می‌شود، لذا ضروری است ‏‎ ‎‏که با آن شیء مطابقت داشته باشد تا بتواند کاشف از آن باشد. ولی ذات الهی با ‏‎ ‎‏هیچ یک از مفاهیم ظهور نمی‌یابد و کشف نمی‌شود تا آن مفهوم بتواند اسم حق ‏‎ ‎‏تعالی قرار بگیرد. به خود رجوع کن و ببین آیا مفهومی را می‌یابی که عین مفهوم ‏‎ ‎‏دیگر باشد؟ تا چه رسد به مفاهیم نامتناهی که مربوط به کلمات خداوند متعال ‏‎ ‎‏است. چگونه چنین تطابقی ممکن است، حال آن که مفاهیم محدود و ذات او ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 71
‏نامحدود است؟ لذا، اصلاً اسمی برای ذات احدیّت وجود ندارد و ذات او از این که ‏‎ ‎‏محدود‌کننده‌ای محدودش کند یا چیزی، خواه از اشیاء غیبی باشد (نظیر مفاهیم) یا ‏‎ ‎‏از اشیاء عینی (نظیر وجودات)، بر او احاطه یابد منزّه است. بنابراین، وجود منبسط ‏‎ ‎‏عام و مفهوم عام اعتباری آن کاشف از اطلاق اوست نه از ذات اقدسِ ارفع اعلای ‏‎ ‎‏او. آیا سخن احرار را نشنیده‌ای که گفته‌اند: جهان همه خیال اندر خیال است و ‏‎ ‎‏ذات حق تعالی حقیقتی قائم به ذات است که وجود منحصر در اوست‏‎[5]‎‏.‏

‏عباراتی که گذشت‏‏ گرچه در بعضی بخش‌ها دارای اشکالات روشنی است و از شیوه ‏‎ ‎‎]‎‏اصلی‏‎[‎‏ کلام و مقصود خارج شده و از یک مرتبه وجود به مرتبه دیگر آن تنزل یافته ‏‎ ‎‏است، اما در انتهای آن شاهد و برهانی روشن بر مدعای ما وجود دارد.‏

‏به هر ترتیب، اگر گاه به این مرتبه که مرتبه عماء و غیب است اسم اطلاق می‌کنم ـ ‏‎ ‎‏چنان که این یکی از احتمالات ممکن در مورد اسم مستاثر در علم غیب خداوند است، ‏‎ ‎‏همانطور که در اخبار آمده و در آثار اشاره شده که علم به آن اسم، مخصوص خداوند ‏‎ ‎‏است و آن ‏‎]‎‏اسم‏‎[‎‏ عبارتست از حرف هفتاد و سوم از حروف اسم اعظم که علم به آن اسم ‏‎ ‎‏مخصوص خداوند است؛ چنانچه روایت مربوط به آن خواهد آمد، ان شاء الله تعالی. چنین ‏‎ ‎‏اطلاقی از این باب است که ذات بالذّات علامت ذات است و خداوند لذاته بذاتِ خود عالم ‏‎ ‎‏است.‏

‏اگر آنچه را که برایت نقل کردیم، سزاوارانه تلاوت کردی و به نحو شایسته قرائت ‏‎ ‎‏نمودی، باید بدانی که اسم عبارت است از ذات با صفت معینی از صفات و تجلی خاصی از ‏‎ ‎‏تجلیات. پس، رحمان ذات تجلی یافته به رحمت منبسط است و رحیم ذات تجلی یافته به ‏‎ ‎‏رحمتی است که بسط کمال است و منتقم ذات تعیین یافته به انتقام. و این اولین تکثری ‏‎ ‎‏است که در دار وجود به وقوع پیوسته و در واقع تکثر علمی و مشاهده ذات در آینه صفات ‏‎ ‎‏و اسماء و کشف تفصیلی در عین علم اجمالی است. به سبب این تجلی اسمائی و صفاتی ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 72
‏بود که درهای وجود باز شد و غیب با شهود مرتبط گردید و رحمت بر بندگان و نعمت بر ‏‎ ‎‏سرزمین‌های مختلف گسترش یافت. و اگر این تجلی اسمائی نبود، عالم در تاریکی عدم و ‏‎ ‎‏تیرگی خفا و وحشت اختفا می‌ماند، زیرا تجلی ذاتی برای احدی از عالمیان و بر قلب هیچ ‏‎ ‎‏یک از سالکان ممکن نمی‌شود مگر در پرده اسمی از اسماء و صفتی از صفات. در پرتو این ‏‎ ‎‏تجلی بود که اولیاء کامل توانستند اسماء و صفات و لوازم آن‌ها و لوازم لوازم آن‌ها تا ‏‎ ‎‏آخرین مراتب وجود را مشاهده کنند و عین ثابت هر حقیقت و هویتی را ببینند.‏

‏این را هم بدان که تجلی به بعضی اسماء مقدم بر بعضی دیگر است. پس، تجلی ابتدا ‏‎ ‎‏برای هر یک از اسماء محیط رخ می‌دهد و در حجاب آن‌ها برای اسم‌های محاطشان. لذا، ‏‎ ‎‏به سبب احاطه اسم الله و رحمان، تجلی برای بقیه اسماء به واسطه آن دو صورت می‌گیرد و ‏‎ ‎‏این از جمله دلایل پیشی داشتن رحمت بر غضب است. تجلی به اسم الله نیز، برای اسماء ‏‎ ‎‏دیگر اولاً (و بدون واسطه) و برای اعیان تابته هر حقیقتی ثانیاً و به واسطه رخ می‌دهد ‏‎ ‎‏(مگر برای عین ثابت انسان کامل، که تجلی بر او در آغاز و بدون وساطت شیئی از اشیاء ‏‎ ‎‏واقع شد). تجلی برای اعیان خارجیه نیز در مرتبه سوم صورت می‌گیرد.‏

‏در تجلی عینی نیز، تجلی به اسم الله برای انسان کامل بدون واسطه صفتی از صفات یا ‏‎ ‎‏اسمی از اسماء، و برای سایر موجودات به واسطه اسماء صورت می‌گیرد. و این امر، از ‏‎ ‎‏جمله دلایل فرمان خداوند به ملائکه مبنی بر سجده کردن بر آدم(ع) است؛ گرچه شیطان ‏‎ ‎‏لعین به سبب قصورش در فهم حقیقت آن جهل ورزید. اگر الله تعالی به اسم جامع محیطش ‏‎ ‎‏بر آدم، علیه السلام، تجلی نکرده بود، فرا گرفتن همه اسماء برای او ممکن نمی‌شد و اگر ‏‎ ‎‏شیطان پرورش یافته اسم الله بود. امر به سجده به او نمی‌رسید (و مامور به سجده نمی‌شد) ‏‎ ‎‏و در مقام روحانیت آدم کوتاهی نمی‌کرد. ولی چون آدم مظهر اسم اعظم الله بود، خلافتش ‏‎ ‎‏از جانب الله تعالی در دو جهان مقرر گشت.‏

‏ ‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 73
نور

‏شاید پس از اندیشه درباره معنای اسم و تفکر پیرامون حقیقت آن و مطالعه دفتر سلسله ‏‎ ‎‏وجود و خواندن سطور آن، به اذن خداوند و حسن توفیق حضرتش، بر تو روشن شود که ‏‎ ‎‏سلسله وجود و مراتب آن و دایره شهود و درجات آن همگی اسماء الهی‌اند، چرا که اسم ‏‎ ‎‏یعنی علامت و هر چه از حضرت غیب به دایره وجود پا نهاده علامت خالق و مظهری از ‏‎ ‎‏مظاهر پروردگار است. پس، حقایق کلی از اصول و امهات اسماء الهی‌اند و اصناف و افراد ‏‎ ‎‏از اسماء محاط به شمار می‌روند و اسماء خداوند قابل شمارش نیستند. هر یک از اسماء ‏‎ ‎‏عینی نیز پرورش یافته اسمی از اسماء در مقام الهیت و واحدیت و مظهری از مظاهر آن ‏‎ ‎‏هستند؛ چنانچه در روایت ‏‏کافی‏‏ با استناد به حضرت امام صادق، علیه السلام، درباره این ‏‎ ‎‏فرموده خدای متعال: «‏ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها‎[6]‎‏؛ ‏‏خداوند را نام‌های نیکوست، پس ‏‎ ‎‏او را بدان نام‌ها بخوانید‏‏»...، آمده است: «‏نحن ـ والله ـ اسماء الحسنی‎[7]‎‏؛ ‏‏به خدا سوگند ما ‏‎ ‎‏اسماء حسنی هستیم‏‏». و در روایت دیگری که در آینده به تفصیل خواهد آمد چنین وارد ‏‎ ‎‏شده است: «‏ان الله خلق اسماء بالحروف غیر متصوت...‎[8]‎‏؛ ‏‏خداوند اسماء را با حروف غیر ‏‎ ‎‏صدادار خلق فرمود‏‏». و اخبار در مورد این که خداوند متعال دارای اسماء عینیه است ‏‎ ‎‏فراوان است.‏

‏عارف کامل، کمال الدین عبدالرزاق کاشانی در «تاء» تاویلاتش گفته است: ‏

‏«‏‏اسم الشیء ما یعرف به. فاسماء الله تعالی هی الصور النوعیة التی تدلّ بخصائصها ‏‎ ‎‏وهویّاتها علی صفات الله وذاته، وبوجودها علی وجهه، وبتعیّنها علی وحدته؛ اذ هی ‏‎ ‎‏ظواهره التی بها یعرف‏‎[9]‎‏؛ ‏‏اسم شیء چیزی است که آن شیء به آن شناخته می‌شود. ‏‎ ‎‏پس اسم‌های خداوند متعال صورت‌های نوعیه‌ای هستند که با خصوصیات و ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 74
‏هویاتشان بر صفات و ذات خداوند دلالت می‌کنند و با وجودشان بر وجه خداوند ‏‎ ‎‏و با تعینشان بر وحدت خداوند دلالت دارند؛ زیرا این اسماء مظاهر خداوندند که ‏‎ ‎‏او را به آن‌ها می‌شناسند».‏

 

راهنمایی

‏بدان، ای که خداوند به اسم اعظم راهنمایی‌ات کند و آنچه نمی‌دانی به تو بیاموزد، که ‏‎ ‎‏خداوند تبارک و تعالی اسم اعظمی دارد که وقتی او را برای گشوده شدن قفل درهای ‏‎ ‎‏آسمان بدان اسم می‌خوانند، آن درها از سر رحمت باز می‌شوند و هنگامی که خداوند بدان ‏‎ ‎‏اسم برای گشایش مشکلات و تنگناهای روی زمین خوانده می‌شود، درهای زمین گشوده ‏‎ ‎‏می‌شود. این اسم بر حسب مقام الوهیت حقیقتی دارد و بر حسب مقام مألوهیت حقیقتی ‏‎ ‎‏دیگر و بر حسب لفظ و عبارت نیز حقیقتی دیگرگون.‏

‏اما اسم اعظم به حسب حقیقت غیبی‌ای که دارد و هیچ کس جز خدا آن را نمی‌داند و ‏‎ ‎‏استثنایی هم در این میان در کار نیست (به اعتباری که پیش‌تر ذکر شد)، همان حرف هفتاد ‏‎ ‎‏و سوم است که خداوند در علم غیبش به خود اختصاص داده. در کتاب ‏‏کافی ‏‏در باب «‏‏ما ‏‎ ‎‏اعطوا من اسم الله الاعظم‏‏» روایتی به استناد صاحب ‏‏کافی‏‏ از حضرت امام باقر، علیه السلام، ‏‎ ‎‏آمده است که:‏

‏«‏ان اسم الله الاعظم علی ثلاث وسبعین حرفا. وانما کان عند آصف منها حرف ‎ ‎واحد فتکلم به فخسف بالارض ما بینه وبین سریر بلقیس حتی تناول السریر بیده. ‎ ‎ثم عادت الارض کما کانت اسرع من طرفة عین. ونحن عندنا من الاسم الاعظم ‎ ‎اثنان وسبعون حرفا وحرف واحد عند الله تعالی استاثر به فی علم الغیب عنده. ولا ‎ ‎حول ولا قوة الّا بالله العلی العظیم‎[10]‎‏؛ اسم اعظم الله هفتاد و سه حرف دارد که نزد ‏‎ ‎‏آصف بن برخیا (وصی حضرت سلیمان) یک حرف از آن بود. او بدان حرف تکلّم ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 75
‏کرد و در نتیجه، زمین میان او و تخت بلقیس شکافته شد تا این که تخت نزد ‏‎ ‎‏آصف رسید. سپس زمین در زمانی سریع‌تر از یک چشم بر هم زدن به حالت قبلی ‏‎ ‎‏خود بازگشت. و نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم موجود است و یک حرف ‏‎ ‎‏نیز نزد خدای متعال است که آن را در علم غیبش به خود اختصاص داده است. و ‏‎ ‎‏هیچ نیرو و توانی نیست مگر از جانب خدای علیّ عظیم»‏‏. ‏

‏روایت دیگری‏‎[11]‎‏ هم نظیر این روایت وجود دارد.‏

‏در این باره، روایت دیگری از امام صادق، علیه السلام، آمده است که:‏

‏«‏انّ عیسی بن مریم اعطی حرفین کان یعمل بهما. واعطی موسی اربعة احرف. ‎ ‎واعطی ابراهیم ثمانیة احرف. واعطی نوح خمسة عشر حرفا. واعطی آدم خمسة ‎ ‎وعشرین حرفا. وانّ الله تعالی جمع ذلک کلّه لمحمّد(ص). وانّ اسم الله الاعظم ‎ ‎ثلاثة وسبعون حرفا اعطی محمد(ص) اثنین وسبعین حرفا وحجب عنه حرف ‎ ‎واحد‎[12]‎‏؛ ‏‏به عیسی بن مریم، علیه السلام، دو حرف از حروف اسم اعظم اعطا شد که ‏‎ ‎‏آن حضرت به آن دو عمل می‌فرمود. به حضرت موسی چهار حرف و به حضرت ‏‎ ‎‏ابراهیم هشت حرف و به حضرت نوح پانزده حرف و به حضرت آدم بیست و پنج ‏‎ ‎‏حرف اعطا شد. و خداوند متعال همه آن‌ها را برای حضرت محمد، صلی الله علیه ‏‎ ‎‏وآله، جمع فرمود و اسم اعظم الله هفتاد و سه حرف دارد که به حضرت محمد، ‏‎ ‎‏صلی الله علیه و آله، هفتاد و دو حرف آن داده شده و یک حرف از ایشان نهان ‏‎ ‎‏داشته شده است‏‏»‏‏.‏

‏اما اسم اعظم، به حسب مقام الوهیت و واحدیت، اسم جامع همه اسماء الهی است؛ ‏‎ ‎‎]‎‏مانند‏‎[‎‏ جامعیّت مبدأ و اصل اشیاء نسبت به آن‌ها (مانند نسبت هسته درختان به شاخه‌ها و ‏‎ ‎‏برگ‌ها) یا مانند اشتمال کل بر جزئیاتش (مانند نسبت لشکر به دسته‌ها و افرادش). این ‏‎ ‎‏اسم به اعتبار اول و بلکه به اعتبار دوم حاکم بر جمیع اسماء است و جمیع اسماء مظهر آن ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 76
‏محسوب می‌شوند و ذاتاً بر تمام مراتب الهی مقدم است. و این اسم به طور کامل، به حسب ‏‎ ‎‏حقیقتش، بر هبچ کس جز خود خداوند و برای بنده‌ای از بندگانش که می‌پسندد و مظهر ‏‎ ‎‏تام اوست ـ یعنی صورت حقیقت انسانی که صورت همه عوالم و مربوب این اسم می‌باشدـ ‏‎ ‎‏تجلّی نمی‌کند و در نوع انسان هیچ کس وجود ندارد که این اسم آن چنان که هست بر او ‏‎ ‎‏تجلّی کند جز حقیقت محمدیه، صلی الله علیه و آله، و اولیای آن حضرت که در روحانیّت ‏‎ ‎‏با ایشان متّحدند. و این همان غیبی است که خداوند بندگان پسندیده خود را از ندانستن‏‏ ‏‎ ‎‏آن‌ها ‏‏استثناء فرموده است‏‎[13]‎‏. در روایت ‏‏کافی‏‏ آمده است: ‏

‏«‏والله لمحمد(ص) ممّن ارتضاه‎[14]‎‏؛ ‏‏قطعا،ً حضرت محمد، صلی الله علیه وآله، از‏‎ ‎‎ ‎‏ زمره کسانی است که خداوند او را پسندیده است‏‏»‏‏.‏

‏اما اسم اعظم، به حسب حقیقت عینی، همان انسان کامل و خلیفه خداوند در جهان ‏‎ ‎‏است و آن حقیقت محمدیه، صلی الله علیه و آله، است که به حسب عین ثابتش با اسم ‏‎ ‎‏اعظم در مقام الهیت متّحد است و سایر اعیان ثابت، بلکه اسماء الهی، از تجلیات این ‏‎ ‎‏حقیقت هستند؛ زیرا اعیان ثابته تعینات اسماء الهی هستند و تعین در عالم عین عین متعیّن ‏‎ ‎‏است و در عالم عقل غیر از آن. پس، اعیان ثابته عین اسماء الهی هستند و لذا، عین ثابت ‏‎ ‎‏حقیقت محمدی عین اسم اعظم الله است و سایر اسماء و صفات و اعیان از مظاهر و فروع ‏‎ ‎‏آن یا، به اعتبار دیگر از اجزاء آن هستند.‏

‏پس، این حقیقت محمدی است که در عوالم (از عقل تا هیولا) تجلّی کرده است. عالم ‏‎ ‎‏ظهور و تجلّی اوست و هر ذرّه از مراتب وجود تفصیل این صورت به شمار می‌رود و این ‏‎ ‎‏همان اسم اعظم است. اسم اعظم از نظر حقیقت خارجی‌اش عبارت از ظهور مشیتی است ‏‎ ‎‏که هیچ گونه تعیّنی ندارد، ولی حقیقت هر صاحب حقیقتی و تعیّن هر متعیّنی از اوست: ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 77
‏«‏‏خلق الله الاشیاء بالمشیئة والمشیئة بنفسها‏‏؛ ‏‏خداوند مشیّت را به خود مشیت و دیگر اشیاء ‏‎ ‎‏را به واسطه مشبت خلق فرمود».‏

‏این ساختمان وجودی نیز که محمّد بن عبدالله، صلی الله علیه و آله، نامیده شده و از عالم ‏‎ ‎‏علم الهی برای رهایی اسیران زندان عالم طبیعت به عالم ملک نازل شده، اجمال و خلاصه آن ‏‎ ‎‏حقیقت کلی است و همه مراتب در نهاد او نهفته است؛ همان گونه که عقل تفصیلی در عقل ‏‎ ‎‏بسیط اجمالی نهفته و منطوی است. در یکی از خطبه‌های مولی‌الموحدین سید و مولایمان ‏‎ ‎‏حضرت علی بن ابی طالب، صلوات الله و سلامه علیه، آمده است: «‏انا اللوح. انا القلم. انا ‎ ‎العرش. انا الکرسی. انا السموات. انا نقطة باء بسم الله‎[15]‎‏؛ ‏‏منم لوح، منم قلم، منم عرش، منم ‏‎ ‎‏کرسی، منم آسمان‌های هفتگانه، منم نقطه بای بسم الله‏‏». زیرا آن حضرت، سلام الله علیه، از ‏‎ ‎‏حیث مقام روحانیت با پیامبر، صلی الله علیه و آله، متحد است؛ چنان که پیامبر، صلی الله علیه و ‏‎ ‎‏آله، فرمود: «‏انا وعلیّ من شجرة واحدة‎[16]‎‏؛ ‏‏من و علی علیهما السلام از درخت واحدیم‏‏». و ‏‎ ‎‏فرمود: «‏انا وعلی من نور واحد‎[17]‎‏؛ ‏‏من و علی از یک نوریم‏‏». و اخبار فراوان دیگری غیر از ‏‎ ‎‏این‌ها که بر اتحاد نور آن دو، علیهما السلام، دلالت دارد‏‎[18]‎‏.‏

‏این روایت مفصل ‏‏کافی‏‏ نیز، بر مطالبی بیش از آنچه گفتیم دلالت می‌کند که ما، با وجود ‏‎ ‎‏طولانی بودنش، از باب تیمّن و به منظور تبرّک جستن از انفاس شریفه معصومین، علیهم ‏‎ ‎‏السلام، آن را نقل می‌کنیم:‏

‏باب حدوث اسماء‏

‏علی بن محمد از صالح بن ابی حماد از حسین بن یزید از ابن ابی حمزه از ابراهیم ‏‎ ‎‏بن عمر از حضرت امام صادق، علیه السلام، نقل کرده‌ که فرمود: ‏‏«‏ان الله تبارک و ‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 78
تعالی خلق اسماً بالحروف غیر متصوت وباللفظ غیر منطق وبالشخص غیر مجسّد ‎ ‎وبالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغ، منفی عنه الأقطار، مبعد عنه ‎ ‎الحدود، محجوب عنه حس کل متوهّم، مستتر غیر مستور. فجعله کلمة تامّة علی ‎ ‎اربعة اجزاء معا لیس منها واحد قبل الآخر. فاظهر منها ثلاثة اسماء لفاقة الخلق ‎ ‎الیها وحجب منها واحدا؛ وهو الاسم المکنون المخزون؛ فهذه الاسماء التی ‎ ‎ظهرت‎[19]‎. فالظاهر هو الله تبارک و تعالی؛ و سخّر سبحانه لکلّ أسم من هذه ‎ ‎الأسماء أربعة أرکان، فذلک اثنا عشر رکناً؛ ثم خلق لکلّ رکن منها ثلاثین اسما ‎ ‎فعلا منسوبا الیها؛ فهو الرحمن الرحیم الملک القدوس الخالق البارئ المصور الحی ‎ ‎القیوم لاتأخذه سنة ولا نوم، العلیم الخبیر السمیع البصیر الحکیم العزیز الجبار ‎ ‎المتکبر العلی العظیم المقتدر القادر السلام المؤمن المهیمن المنشئ البدیع الرفیع ‎ ‎الجلیل الکریم الرازق المحیی الممیت الباعث الوارث. فهذه الاسماء و ما کان من ‎ ‎الاسماء الحسنی، حتی یتمّ ثلاث مئة وستین اسما، فهی نسبة لهذه الاسماء الثلاثة ‎ ‎وهذه الاسماء الثلاثة أرکان وحجب الأسم الواحد المکنون المخزون بهذه الاسماء ‎ ‎الثلاثة. وذلک قوله تعالی: قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أیاً ما تدعوا فله الاسماء ‎ ‎الحسنی‎[20]‎‏؛ ‏‏خدای تبارک و تعالی اسمی را آفرید با حروف اما غیر صدادار، و با ‏‎ ‎‏لفظی غیر قابل بیان، و دارای تشخص ولی غیر متجسّد، با تشبیهی غیر قابل ‏‎ ‎‏توصیف، و با رنگ ولی رنگ آمیزی نشده. حدّ و انتها و کرانه داشتن از او نفی ‏‎ ‎‏می‌شود، از حس هر توهم‌کننده‌ای پوشیده و نهان است و پوشیده‌ای است که ‏‎ ‎‏چیزی او را نپوشانده است. پس خداوند آن را کلمه تامه‌ای قرار داد دارای چهار ‏‎ ‎‏جزء، که همه اجزائش با هم‌اند و هیچ کدام قبل از دیگری وجود نیافته‌اند. و ‏‎ ‎
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 79
‏خداوند سه اسم از آن‌ را به جهت نیاز خلق به آن‌ها آشکار فرمود و یکی را در ‏‎ ‎‏حجاب نگاه داشت و این، همان اسم مکنون مخزون است. این‌ها اسمائی است که ‏‎ ‎‏ظاهر شدند. پس، ظاهر، در واقع، خداوند تبارک و تعالی است.‏

‏و خداوند سبحان برای هر یک از این اسم‌ها چهار رکن قرار داد و بدین ‏‎ ‎‏‌ترتیب، دوازده رکن ایجاد شد. سپس، برای هر یک از این رکن‌ها سی اسم فعل که ‏‎ ‎‏منسوب به آن رکن بودند خلق فرمود که عبارتند از: رحمان، رحیم، ملک، قدوس، ‏‎ ‎‏خالق، باری، مصوّر، حیّ، قیوّم، لا تأخذه سنة و لا نوم، علیم، خبیر، سمیع، بصیر، ‏‎ ‎‏حکیم، عزیز، جبار، متکبّر، علیّ، عظیم، مقتدر، قادر، سلام، مومن، مهیمن، منشیء، ‏‎ ‎‏بدیع، رفیع، جلیل، کریم، رازق، محیی، ممیت، باعث و وارث.‏

‏این اسماء و هر چه از اسماء حسنی باشد (تا سیصد و شصت اسم) همگی ‏‎ ‎‏منسوب به آن سه اسم هستند و آن سه اسم رکن محسوب می‌شوند و آن اسم ‏‎ ‎‏واحد مکنون مخزون به وسیله این سه اسم پوشیده شده است و این است آنچه ‏‎ ‎‏خداوند متعال فرموده: بگو خدا را به نام الله یا به نام رحمان بخوانید. هر کدام را ‏‎ ‎‏بخوانید اسماء حسنی از آن اوست‏‏»‏‏.‏

‏اگر در این روایت شریف تامّل کنی، قطعاً اسرار علم و معرفت بر تو مکشوف می‌شود و ‏‎ ‎‏باب امور نهان اسماء الهی به رویت گشوده می‌گردد، چگونه چنین نباشد حال آن که این ‏‎ ‎‏حدیث از معدن وحی و نبوّت صادر شده و از آسمان علم و جایگاه‌های معرفت نازل ‏‎ ‎‏گردیده است؟‏

‏عارف ربانی ملا محسن فیض کاشانی‏‎[21]‎‏، انار الله برهانه، در شرح این حدیث شریف ‏‎ ‎‏گفته: ‏

‏به نظر می‌رسد اسمی که به صفات مذکور توصیف شده اشاره دارد به اولین ‏‎ ‎‏موجودی که خداوند خلق فرموده ـ که در باب عقل ذکرش گذشت ـ یعنی نور ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 80
‏محمدیه و روح احمدیه و عقل کلی. و اجزاء چهارگانه‌ اشاره دارد به جهت الهی او ‏‎ ‎‏و عوالم سه‌گانه‌ای که بر آن‌ها اشتمال دارد؛ یعنی عالم عقول مجرد از مواد و ‏‎ ‎‏صور، و عالم خیال مجرد از مواد نه صور، و عالم اجسام مقارن با مواد. به عبارت ‏‎ ‎‏دیگر، به حس و خیال و عقل و سرّ، و به تعبیر سوم به شهادت و غیب و غیب ‏‎ ‎‏الغیب و غیب الغیوب، و به تعبیر چهارم به ملک و ملکوت و جبروت و لاهوت. و ‏‎ ‎‏معیّت اجزاء عبارت است از لازم بودن هر یک برای دیگری و توقفش در تمام ‏‎ ‎‏بودن کلمه بر آن ‏‎]‎‏دیگری‏‎[‎‏. و جزء مکنون آن اسم سرّ الهی و غیب لاهوتی است.‏

‏تا آن جا که گفته: ‏

‏«‏‏فالظاهر هو الله»‏‏؛ یعنی آنچه به وسیله این اسماء سه گانه ظاهر می‌شود الله است، ‏‎ ‎‏زیرا مسمّی به وسیله اسم ظاهر می‌شود و بدان شناخته می‌شود. ارکان چهارگانه ‏‎ ‎‏نیز عبارت‌اند از حیات و مرگ و رزق و علم، که چهار فرشته موکل آنند که ‏‎ ‎‏اسرافیل و عزرائیل و میکائیل و جبرئیل باشند‏‎[22]‎‏.‏

‏این تحقیق لطیف طبق برخی اعتبارات و نظرات در کمال صحّت و متانت است، ولی ‏‎ ‎‏مناسب‌تر آن است که اسم متّصف به این صفات مقام اطلاق حقیقت محمدی باشد؛ یعنی ‏‎ ‎‏مقام مشیت که جمیع حدود، حتی حد ماهیّت، از آن نفی شده است. «مستتر غیر مستور» ‏‎ ‎‏(پوشیده غیر پنهان) نیز به معنی مخفی بودنش به سبب شدت ظهور است. سایر صفات نیز ‏‎ ‎‏به همین ترتیب مناسب این مقام‌اند که هیچ حد و رسمی ندارد.‏

‏اما این که گفته «‏‏فجعله اربعة اجزاء‏‏؛ ‏‏آن را بر چهار جزء قرار داد‏‏»، نیز جز با این مقام ‏‎ ‎‏تناسب ندارد؛ زیرا عقل را دارای چهار جزء ندانسته‌اند مگر بعضی وجوه دور از صحت. ‏‎ ‎‏مقام مشیّت نیز مقام اطلاق است که با عقل عقل است و با نفس نفس و با مثال مثال و با ‏‎ ‎‏طبع طبع.‏

‏اما مراد از چهار جزء عالم عقل و نفس و مثال و طبع است؛ یعنی عالم مقارن با صورت ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 81
‏و ماده، و عالم مجرد از ماده نه صورت، و عالم مجرد از ماده و صورت ولی نه مجرد از ‏‎ ‎‏تعلق به ماده، و عالم مجرد از همه آن‌ها ولی نه مجرد از ماهیت.‏

‏حال، با توجه به آنچه گفتیم، معنای سخن حضرت که: «‏‏لیس منها واحد قبل الاخر‏‏»‏‏ ‏‎ ‎‏روشن می‌شود؛ چرا که عالم‌های چهارگانه از نظر وجهه و رویکردی که به سوی مشیّت ‏‎ ‎‏مطلقه دارند و از نظر جنبه «‏‏یلی الرّبی‏‏»، در عرض هم‌اند و هیچ یک قبل از دیگری ‏‎ ‎‏نیستند؛ چنانچه در ابتدای این نوشتار در شرح «‏‏اللهم انی أسئلک من بهائک‏‏» این مطلب را ‏‎ ‎‏شرح دادیم.‏

‏اما آن سه جزء که ظاهرشان فرمود عبارت‌اند از: عالم نفس و خیال و طبع، که در این ‏‎ ‎‏سه، غبار عالم خلق موجود است و لذا، مخلوقات از حیث مخلوق بودن به آن‌ها نیازمندند. ‏‎ ‎‏اما عقل به هیچ وجه از عالم خلق نیست، بلکه از عالم امر الهی است و این به سبب منزّه ‏‎ ‎‏بودنش از کدورت‌های عالم هیولا و ظلمت‌های عالم ماده است و خلق به او متوجه نیستند ‏‎ ‎‏و محتاج وی نخواهند بود، مانند عدم احتیاج ماهیت به جاعل یا ممتنع به واجب. آنچه ‏‎ ‎‏خلق بدان نیازمندند عوالم سه‌گانه است، ولی چون به مقام چهارم رسید ‏‎]‎‏دیگرآن مقام‏‎[‎‏ از ‏‎ ‎‏عالم خلق نیست و این نقطه عقلی همان بخش چهارم مخزون نزد خداوند است: «‏وعنده ‎ ‎مفاتیح الغیب لایعلمها الّا هو‎[23]‎‏؛ ‏‏و کلیدهای غیب نزد اوست و جز او کسی بدان‌ها آگاه ‏‎ ‎‏نیست‏‏»‏‏.‏‏ و از ادراک خلق محجوب است، زیرا در آن جایگاه حکم الهی غالب و قاهر است. ‏‎ ‎‏بدین سبب است که عقول سراپرده‌های جمال و جلال او هستند و به بقای خداوند (نه به ‏‎ ‎‏ابقای او) باقی هستند.‏

‏اما این که گفته «‏‏والظاهر هو الله‏‏»؛ یعنی ظاهر به این اسماء. زیرا خداست که در کسوت ‏‎ ‎‏اسماء و صفات ظاهر است: «‏هو الذی فی السماء اله وفی الارض اله‎[24]‎‏؛‏‏ اوست آن که در ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 82
‏آسمان خداست و در زمین خداست»‏‏؛ «‏الله نور السموات والارض‎[25]‎‏؛ ‏‏خداوند نور آسمان‌ها ‏‎ ‎‏و زمین است‏‏»، «‏هو الاول والاخر والظاهر والباطن‎[26]‎‏؛ و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن‏‏»، ‏‎ ‎‏«‏ولو دلیتم الی الارض السفلی لهبطتم علی الله‏؛ ‏‏و اگر با ریسمانی به زمین فرودین پایین ‏‎ ‎‏روید بر خداوند فرود می‌آیید‏‏». تا چه رسد به سرزمین‌های علیا و آسمان‌های رفیع «‏فاینما ‎ ‎تولوا فثم وجه الله‎[27]‎‏؛ ‏‏پس به هر کجا روی بگردانید آن‌جا وجه خداوند است‏‏».‏

‏  یا مقصود این است که ظاهر عبارت است از جهت الوهیت که در اسماء سه‌گانه ‏‎ ‎‏محجوب است. پس اسم چهارم، یعنی عالم عقل که همان جهت الوهیت باشد، به وسیله این ‏‎ ‎‏اسماء سه‌گانه در حجاب شده و ‏‎]‎‏بدان‌ها‏‎[‎‏ ظهور نموده است.‏

‏حال، اگر آنچه گفتیم مقصود واقعی روایت باشد، در آن اشاره‌ای لطیف به مطلبی است ‏‎ ‎‏که اهل معرفت گفته‌اند و آن این که خداوند متعال در حجاب‌های خلقی‌اش ظاهر است و ‏‎ ‎‏خلق با این که ظهور خداوندند حجاب او نیز هستند، مانند صورت‌های داخل آینه، که هم ‏‎ ‎‏ظهور آینه‌اند و هم حجاب آن. و در این مطلب اسراری است که اجازه افشایش داده نشده ‏‎ ‎‏است.‏

‏و ارکان چهارگانه یا مرگ و حیات و رزق و علم‌اند که چهار فرشته موکل آن‌ها هستند ‏‎ ‎‏یا خود آن چهار فرشتهاند، که در تحقیق، هر دو احتمال در واقع به یک چیز باز می‌گردند. ‏‎ ‎‏و این دوازده رکن به اعتبار مقاماتی است که هر یک از این ملائک در عوالم سه‌گانه دارند. ‏‎ ‎‏پس، به طور مثال، حقیقت عزرائیلی مقام و شانی در عالم طبع و مظاهری در این عالم ‏‎ ‎‏دارد. همچنین، در عالم مثال و عالم نفوس کلی مقام و شان و مظاهری دارد و این مقامات ‏‎ ‎‏سه‌گانه در احاطه مقام چهارم‌اند. پس، انتقال و تغییر از صورتی به صورت دیگر در عالم ‏‎ ‎‏طبیعت به واسطه مظاهر این ملک مقرب الهی انجام می‌گیرد، زیرا این قبیل امور دون و کم ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 83
‏ارزش مستقیماً به دست عزرائیل، علیه السلام، و بدون وساطت سپاهیانش انجام نمی‌شود و ‏‎ ‎‏اصلاً ممکن نیست که مستقیماً انجام گیرد، ولی در حقیقت، این کارها به دست اوست؛ زیرا ‏‎ ‎‏ظاهر و مظهر متحدند. همچنین، انتقال از عالم طبع و جهان ماده و جدا کردن ارواح از عالم ‏‎ ‎‏ماده و بردن آن‌ها به سوی عالم مثال و برزخ، به واسطه مظاهر عزرائیل در عالم مثال و نیز ‏‎ ‎‏ملائک موکل جدا کردن ارواح از ابدان صورت می‌گیرد. انتقال بعدی از عالم برزخ و مثال ‏‎ ‎‏به عالم نفوس و از آن‌جا به عالم عقل است و این نزع ‏‎]‎‏و جدا کردن‏‎[‎‏ بالاترین مرحله نزع‌ ‏‎ ‎‏است که توسط عزرائیل انجام می‌شود. ناگفته نماند که نزع در بعضی عوالم مانند عالم ‏‎ ‎‏نفوس بلا واسطه و در عوالم پایین‌تر از آن با واسطه انجام می‌گیرد. اما اگر موجود عقلی ‏‎ ‎‏نزعی داشته باشد، این نزع معنای دیگری غیر از سه مورد مذکور دارد، زیرا بعضی از ‏‎ ‎‏مراتب نزع توسط عزرائیل، علیه السلام، انجام نمی‌شود، بلکه توسط بعضی از اسماء (مانند ‏‎ ‎‏قاهر و مالک، که رب حقیقت عزرائیلی هستند) صورت می‌گیرد که نزع خود عزرائیل یکی ‏‎ ‎‏از مصادیق آن است.‏

‏حقیقت اسرافیل و جبرائیل و میکائیل، علیهم السلام، نیز همین طور است و هر یک از ‏‎ ‎‏آن‌ها متناسب با عوالم مختلف مقامات و بروزهایی دارند و سلطنت آن‌ها در هر یک از ‏‎ ‎‏عوالم، از حیث وجود و حدّ و شدت و ضعف، با عالم دیگر تفاوت دارد. آیا نشنیده‌ای که ‏‎ ‎‏جبرئیل، علیه السلام، در این عالم به صورت دحیه‏‎[28]‎‏ کلبی ظاهر می‌شد و دوبار نیز در قالب ‏‎ ‎‏مثالی خود بر رسول الله، صلی الله علیه وآله، ظاهر گردید و پیامبر(ص) او را در حالی که ‏‎ ‎‏شرق و غرب عالم را پر کرده بود مشاهده فرمود‏‎[29]‎‏. او در شب معراج همراه پیامبر(ص) به ‏‎ ‎‏عالم عقل و مقام اصلی خود عروج کرد تا آن‌جا که رسول هاشمی از مقام جبرئیل گذر کرد ‏‎ ‎‏و به مقامات دیگری که خدا میخواست عروج فرمود. در آن مقام، جبرئیل از ناتوانی‌اش بر ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 84
‏ادامه مصاحبت و همراهی عذر خواست و گفت: «‏لودنوت انملة لاحترقت‎[30]‎‏؛ ‏‏اگر بند انگشتی ‏‎ ‎‏نزدیک‌تر شوم، قطعاً خواهم سوخت‏‏»‏‏.‏

‏خلاصه، هر فعلی از افعال در هر عالمی از عوالم که باشد فعل خداوند است که توسط ‏‎ ‎‏ملائکه صورت می‌گیرد، حال یا به واسطه اعوان و سپاهیان آنان یا بدون واسطه. ‏‎ ‎‏صدرالحکما و المتألهین و شیخ العرفاء السالکین، رضی الله تعالی عنه، در ‏‏اسفار اربعه‏‏ ‏‎ ‎‏می‌گوید:‏

‏برای کسی که در علم الهی و حکمت، که بالاتر از علوم طبیعی است، قدمی راسخ ‏‎ ‎‏دارد جای شک نیست که موجودات همگی بدون زمان و مکان از فعل خداوند به ‏‎ ‎‏وجود می‌آیند، اما در تسخیر قوا و نفوس و طبایع هستند و تنها خداست که ‏‎ ‎‏زنده‌کننده و میراننده و روزی دهند و هدایت‌کننده و گمراه‌کننده است. اما، مباشر ‏‎ ‎‏زنده کردن ملکی است به نام اسرافیل، و مباشر میراندن ملکی است به نام عزرائیل ‏‎ ‎‏که روح‌ها را از بدن‌ها قبض می‌کند و بدن‌ها را از غذاها و غذاها را از خاک ‏‎ ‎‏بیرون میکشد، و مباشر روزی‌ ملکی است به نام میکائیل که مقدار و کیل و پیمانه ‏‎ ‎‏غذاها را می‌داند، و مباشر هدایت ملکی است به نام جبرائیل، و مباشر گمراهی ‏‎ ‎‏جوهری شیطانی است ـ و نه ملک ـ به نام عزازیل. هر یک از این ملائک یاران و ‏‎ ‎‏سپاهیانی دارند که قوای مسخر اوامر خداوند هستند. در دیگر افعال خداوند ‏‎ ‎‏سبحان نیز مطلب به همین نحو است و اگر خداوند خود مباشر هر فعل بی‌ارزشی ‏‎ ‎‏بود، خلق واسطه‌هایی که نازل‌کننده امر او در میان مخلوقاتش هستند از سوی او ‏‎ ‎‏امری بیهوده و بیثمر می‌بود، حال آن که خداوند برتر از آن است که در ملکش ‏‎ ‎‏چیز بیهوده یا بدون استفاده‌ای خلق کند و چنین گمانی گمان کافران است.‏‎[31]‎

‏اسمائی که برای هر رکن خلق شده‌اند، بر حسب امّهات و کلیات اسماء، سی اسم‌اند، ‏‎ ‎‏ولی بر حسب جزئیات اسماء غیر قابل شمارش و نامتناهی‌اند. و ‏‏این‏‏ اسماء از نقطه عقل ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 85
‏ـ‏‎ ‎‏که نقطه الهی است ـ به صورت نزولی تا هیولا و به صورت صعودی تا نقطه عقل، به ‏‎ ‎‏منزله دایره‌ای هستند که دوازده برج یا دوازده ماه دارد و هر برج یا ماه سی درجه یا روز ‏‎ ‎‏دارد تا این که عدد این‌ها به سیصد و شصت درجه یا روز برسد. این بود تمامی سخن در ‏‎ ‎‏مورد اسم اعظم به حسب مقام خلق عینی.‏

‏اما علم به حقیقت اسم اعظم، از حیث لفظ و عبارت، نزد اولیایی است که ‏‏مورد رضایت‏‏ ‏‎ ‎‏حق‌اند و در زمره علمای راسخ‌اند، ولی از سایر خلایق مخفی است. مطالبی هم که درباره ‏‎ ‎‏حروف یا کلمات اسم اعظم در کتاب‌های عرفا و مشایخ قوم آمده یا بر گرفته از آثار نبوی ‏‎ ‎‏است یا حاصل کشف و ریاضت آنان به هنگام خلوص از آلایش‌های سرای وحشت و ‏‎ ‎‏ظلمت است؛ چنانچه از شیخ موید الدین جندی‏‎[32]‎‏، یکی از شارحان ‏‏فصوص،‏‏ نقل شده‌ است ‏‎ ‎‏که از جمله اسم‌های اسم اعظم ‏‏«‏‏هو الله المحیط‏‏ و ‏‏القدیر‏‏ ‏‏والحیّ‏‏ و ‏‏القیوم»‏‏ است و از جمله ‏‎ ‎‏حروف آن «ا، د، ذ، ر، ز، و» است. او گفته است:‏‏ «‏‏شیخ کبیر در پاسخ‏‎ ‎‏سوال حکیم ترمذی ‏‎ ‎‏این مطلب را بیان کرده است»‏‎[33]‎‏.‏

‏شیخ کبیر نیز در ‏‏فتوحات‏‏ گفته است: ‏

‏الف همان نفس رحمانی است که همان وجود منبسط است؛ دال حقیقت جسم کلی ‏‎ ‎‏است؛ ذال تغذیه‌کننده است، راء حسّاس متحرک است، زاء ناطق است؛ و واو ‏‎ ‎‏حقیقت مرتبه انسانی است. حقایق عالم ملک و شهادت که عالم کون و فساد ‏‎ ‎‏نامیده می‌شود منحصر در این حروف است.‏

‏و شیخ محدث جلیل حاج شیخ عباس قمی‏‎[34]‎‏، سلّمه الله تعالی، در کتاب ‏‏مفاتیح الجنان‏‏ ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 86
‏میگوید: «در ذکر بعض آیات و دعاهای نافعه مختصره که انتخاب کردم از کتب معتبره: ‏‎ ‎‏اول، سید اجل سید علی خان شیرازی‏‎[35]‎‏، رضوان الله علیه، در کتاب ‏‏کلم طیب‏‏ نقل فرموده که ‏‎ ‎‏اسم اعظم خدای تعالی آن است که افتتاح او «الله» و اختتام او به «هو» است و حروفش ‏‎ ‎‏نقطه ندارد «‏‏ولا یتغیر قرائته اعرب ام لم یعرب‏‏ (و چه اعراب گذاری شود و چه نشود ‏‎ ‎‏قرائتش تغییر نمی‌کند)»‏‏. و این در قرآن مجید در پنج آیه مبارکه از پنج سوره است. بقره و ‏‎ ‎‏آل عمران و نساء و طه و تغابن.‏

‏شیخ مغربی در کتاب خود گفته: هر که این پنج آیه مبارکه را ورد خود قرار دهد و هر ‏‎ ‎‏روز یازده مرتبه بخواند، هر آینه آسان شود برای او هر مهمی از کلی و جزئی به زودی،  ‏‎ ‎‏ان شاء الله تعالی. و آن پنج آیه این‌هاست: 1. «‏الله لا اله الا هو الحی القیوم‏»‏‎[36]‎‏ تا آخر آیة ‏‎ ‎‏الکرسی؛‏‏ 2. «‏الله لا اله الاّ هو الحیّ القیوم. نزّل علیک الکتاب بالحقّ مصدّقا لما بین یدیه ‎ ‎و أنزل التوراة و الانجیل من قبل هدی للناس و انزل الفرقان‏»‏‎[37]‎‏؛ 3. «‏الله لا اله الّا هو ‎ ‎لیجمعنّکم الی یوم القیامة لاریب فیه و من اصدق من الله حدیثا‏»‏‎[38]‎‏؛ 4. «‏الله لا اله الّا هو له ‎ ‎الاسماء الحسنی‏»‏‎[39]‎‏؛ 5. «‏الله لا اله الّا هو و علی الله فلیتوکّل المومنون‎[40]‎‏»‏‎[41]‎‏.‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 87

دنباله کلام و دستاورد

‏امید است در مورد نام‌های پروردگار و آیات آفریدگارت هدایت‌شده و در راه مستقیم قرار ‏‎ ‎‏گرفته باشی و متوجه شده باشی که سلسله وجود و عالم غیب و شهود، از ملائکه مقربین و ‏‎ ‎‏اصحاب یمین و فرشتگانی که صف آرایی کرده‌اند و تدبیر کنندگان امورند و فرشتگان ‏‎ ‎‏موکل بر ابرها و کلیات عوالم از انواع ‏‎]‎‏موجودات‏‎[‎‏ عالی و پست و جزئیات آن گرفته تا ‏‎ ‎‏تاریکی‌های تار و سیه هیولایی، همه و همه، نمود اسماء الهی هستند. ‏

‏اکنون، با توفیق ملک منان به شرط تدبر در اسماء خداوند و تفکر در آیات او و رهایی ‏‎ ‎‏از زندان طبیعت و گشودن درهای بسته انسانیت باید دریابی که حقیقت «بسم الله الرحمن ‏‎ ‎‏الرحیم» دارای مراتبی از وجود و مراحلی از نزول و صعود است و به حسب عوالم و ‏‎ ‎‏نشئه‌ها، حقایق متکثری دارد که در دل سالکان، به مناسبت مقامات و حالات آنان، ‏‎ ‎‏تجلیاتی می‌کند. نیز بدان تسمیه‌ای که در آغاز هر سوره‌ از سوره‌های قرآن آمده، به حسب ‏‎ ‎‏حقیقت، غیر از تسمیه موجود در آغاز سوره دیگر است؛ یعنی بعضی از این تسمیه‌ها ‏‎ ‎‏بزرگ‌اند و بعضی بزرگ‌تر، برخی محیط‌اند و برخی محاط، و حقیقت معنای تسمیه هر ‏‎ ‎‏سوره از تدبر در معنای آن سوره دانسته می‌شود. بنابراین، آنچه برای گشایش اصل وجود ‏‎ ‎‏و مراتب آن آمده غیر از آن است که برای گشایش مرتبه‌ای از مراتب وجود آمده است و ‏‎ ‎‏این حقیقت را تنها راسخان در علم از اهل بیت وحی و نبوت می‌دانند و بس. از این رو، از ‏‎ ‎‏امیرمؤمنان و سید موحدان، صلوات الله وسلامه علیه، روایت شده است که «‏انّ کلّ ما فی ‎ ‎القرآن فی الفاتحة وکلّ ما فی الفاتحة فی بسم الله الرحمن الرحیم وکل ما فیه فی الباء، ‎ ‎وکل ما فی الباء فی النقطة وانا نقطة تحت الباء‎[42]‎‏؛ ‏‏هرچه در قرآن آمده در سوره فاتحه ‏‎ ‎‏هست و هرآنچه در فاتحه آمده در بسم الله الرحمن الرحیم گرد آمده و هر چه در بسم الله ‏‎ ‎‏است در با و هر چه در با است در نقطه آن است. و من نقطه زیر با هستم‏‏»‏‏.‏‏ البته، این ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 88
‏خصوصیت در دیگر تسمیه‌ها نیست، زیرا فاتحه الکتاب به طریق تفصیل مشتمل بر تمام ‏‎ ‎‏سلسله وجود و قوس نزول و صعود است از آغاز تا خاتمه‌ آن و از «‏‏الحمدلله‏‏» تا «‏‏یوم ‏‎ ‎‏الدین‏‏». همه حالات بنده و مقامات او نیز در قول خداوند «‏‏ایاک نعبد‏‏» تا آخر سوره ‏‎ ‎‏مبارکه درج شده است و تمام دایره‌ای که به طور تفصیل در فاتحه آمده است در «‏‏الرحمن ‏‎ ‎‏الرحیم‏‏» به طور جمع و در «‏‏اسم‏‏» به طریق جمع الجمع و در «‏‏با‏‏» ـ که الف ذات در آن ‏‎ ‎‏نهان است ـ به طریق احدیت جمع الجمع و در نقطه زیر «‏‏با‏‏» ـ که در آن تمام دایره وجود ‏‎ ‎‏جاری است ـ به طریق احدیت سرّ جمع الجمع آمده است. و این احاطه و اطلاق جز در ‏‎ ‎‏آغاز فاتحة الکتاب نیست که با آن وجود آغاز شد و عابد با معبود مرتبط گشت.‏

‏و حقیقت این بسم الله جمعی و تفصیلی عبارت است از فیض مقدس اطلاقی و حق‏‏ی که ‏‎ ‎‏به وسیله آن خلق صورت گرفته است‏‏. این اسم عظیم‌ترین و بزرگ‌ترین اسماء الهی است و ‏‎ ‎‏خلیفه‌ای است که مربی سلسله وجود از غیب و شهود، در قوس نزول و صعود است و بسم ‏‎ ‎‏الله‌های دیگر از تعینات این اسم شریف و از مراتب آن محسوب می‌شوند. هر تسمیه‌ای هم ‏‎ ‎‏که در آغاز هر کار از قبیل خوردن و نوشیدن و مقاربت و غیر آن ذکر می‌شود بر حسب ‏‎ ‎‏حدّ و مقام خود تعینی از تعینات این اسم مطلق‌اند. اسمی هم که در این بسم الله‌ها می‌آید ‏‎ ‎‏اسم اعظم الهی نیست، زیرا این اسم به سبب مقام اطلاق و سریان خود برتر از آن است که ‏‎ ‎‏بدین کارهای دون تعلق گیرد. پس اسم، از باب مثال در مقام خوردن و نوشیدن عبارت ‏‎ ‎‏است از تعین اسم اعظم، که از تعین خورنده و نوشنده یا از اراده خوردن و نوشیدن یا میل ‏‎ ‎‏به آن دو سرچشمه میگیرد و این امور تماماً از تعینات اسم اعظم‌اند؛ و متعینات گرچه خود ‏‎ ‎‏با مطلق متحدند اما مطلقی که با تعین همراه شده دیگر به آن اطلاق و سریان سابق نیست.‏

‏ ‏

نقل و تتمیم مطلب

‏یکی از مشایخ و بزرگان سیر و سلوک، رضوان الله علیه، در کتاب خود، ‏‏اسرارالصلوة‏‏، چنین ‏‎ ‎‏فرموده است: ‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 89
‏بد نیست به رد مسأله‌ای اشاره کنیم که محل نزاع اهل علم واقع شده و آن در جایی ‏‎ ‎‏است که شخصی بسمله را بدون تعیین سوره خاصی بخواند یا آن را به قصد سوره‌ای ‏‎ ‎‏غیر از آنچه می‌خواند بر زبان آورد. اشکال از آن‌جا ناشی می‌شود که بسمله هر سوره ‏‎ ‎‏آیه‌ای از آن سوره و غیر از بسمله سوره دیگر است؛ چون ثابت شده که بسمله در ‏‎ ‎‏آغاز همه سوره‌های قرآن غیر از سوره برائت نازل شده است. پس قرآنی بودن این ‏‎ ‎‏الفاظ زمانی محقق می‌شود که قصد کنیم آنچه را جبرئیل بر پیامبر(ص) خوانده ‏‎ ‎‏حکایت کنیم، وگرنه این الفاظ حقیقت دیگری جز آنچه گفته شده ندارند. بنابراین، ‏‎ ‎‏قرآنی بودن این آیات مستلزم آن است که از آن‌ها آنچه را جبرئیل خوانده است اراده ‏‎ ‎‏کنیم و آنچه جبرئیل در سوره فاتحه خوانده، در حقیقت، همان بسم الله فاتحه است. به ‏‎ ‎‏همین ترتیب، بسم الله هر سوره در صورتی آیه‌ای از آن سوره خواهد بود که به قصد ‏‎ ‎‏بسم الله همان سوره خوانده شود. پس، اگر قصد تعیین سوره در کار نباشد، نه آیه‌ای از ‏‎ ‎‏سوره قرائت شده است و نه حتی آیه‌ای از قرآن.‏

‏پاسخ اشکال مذکور آن است که مجموع قرآن حقایقی در عوالم مختلف دارد ‏‎ ‎‏و از تأثیرات خاصی برخوردار است و حقیقت آن تنها خوانده شدن توسط ‏‎ ‎‏جبرئیل، علیه السلام، نیست و قرائت جبرئیل ربطی به ماهیت قرآن ندارد. بسم الله ‏‎ ‎‏هم آیه‌ای واحد است که در آغاز همه سوره‌ها نازل شده و لذا، حقیقت آن با نازل ‏‎ ‎‏شدنش با هر سوره‌ای تغییر نخواهد کرد و بسم الله سوره حمد چیزی جز همان ‏‎ ‎‏بسم الله سوره اخلاص نیست و نزول مکرر بسم الله، به تنهایی، مستلزم آن نیست ‏‎ ‎‏که در هر سوره بسمله خاص همان سوره اراده شود. و گرنه، لازم خواهد آمد که ‏‎ ‎‏در سوره فاتحه یکی از دو سوره‌ای را که بار اول یا بار دوم نازل شده اراده کنیم؛ ‏‎ ‎‏چه در دو مرتبه‌ای که این سوره نازل شد بسم الله آن نیز نازل شد. پس، ضرری ‏‎ ‎‏ندارد که از بسم الله سوره‌ای خاص را اراده نکنیم، بلکه قصد خواندن یک سوره ‏‎ ‎‏بخصوص و قرائت بسم الله به همین قصد و بعد خواندن سوره‌ای دیگر بی‌اشکال ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 90
‏است و این اختلاف مانند اختلاف قصدی است که خارج از تعین ماهیات باشد‏‎[43]‎‏.‏

‏چنین کلامی از ایشان، قدس الله نفسه الزکیه، غریب است؛ چه قائل مورد نظر تکرار نزول را ‏‎ ‎‏مایه اختلاف حقیقت بسم الله می‌داند؛ البته این قول او (که قصد قرائت آنچه جبرئیل بر ‏‎ ‎‏پیامبر(ص) خوانده لازم است) درست نیست؛ اما تو حقیقت امر را با توجه به آنچه گذشت به ‏‎ ‎‏قدر استعداد درخواهی یافت و برایت منکشف می‌شود که حقیقت بسم الله در آغاز سوره‌های ‏‎ ‎‏قرآن مختلف است؛ بلکه بسم الله گفتن با اختلاف اشخاص هم اختلاف می‌یابد و حتی در مورد ‏‎ ‎‏شخص واحد، با اختلاف حالات و واردات و مقامات او مختلف می‌شود. همچنین، به اعتبار ‏‎ ‎‏متعلقات و جایگاه‌ها هم اختلاف پیدا می‌کند؛ ‏‏و الحمد لله أولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً.‏

‏همانا سخن از طرز اختصار بیرون رفت و عنان قلم از کف اختیار خارج شد، ولی ‏‎ ‎‏عشق به اسماء الهی و صفات ربانی بود که مرا به این مقام از سخن کشاند.‏

 

بازگشت

‏هنگامی که قصد داشتم سخن را ‏‎]‎‏در همین جا‏‎[‎‏ پایان دهم و دفتر بر بسط و گشودن مقام ببندم ‏‎ ‎‏و از برادران بزرگوار پوزش بطلبم، اراده و تصمیمم عوض شد ‏‎]‎‏و به مضمون روایت‏‎[‎‏ من ‏‎ ‎‏خداوند را در عوض شدن تصمیم‌ها شناختم. چندی پیش، در محضر یکی از علمای بزرگ، دام ‏‎ ‎‏ظله المستدام، به طور اتفاقی حضور به هم رساندم. یکی از حاضران مجلس اشکالی را مطرح ‏‎ ‎‏کرد و هر کس طبق مرام و شیوه خود پاسخی داد و در راه سلک خود قدم برداشت، که «‏کل ‎ ‎حزب بما لدیهم فرحون‏»‏‎[44]‎‏. من نیز اولین جواب از جواب‌هایی که در پی می آید را به او دادم.‏

‏اصل شبهه این بود که اسماء الهی و صفات ربوبی نامحصور و نامتناهی‌اند و اگر شیء ‏‎ ‎‏متناهی نباشد، حد کلیت و جزئیت نخواهد داشت. پس، معنای این فرمایش حضرت: «‏‏وکل ‏‎ ‎‏اسمائک کبیرة‏‏» یا این فرمایش: ‏‏«أسئلک بأسمائک کلّها‏‏» چیست؟ ‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 91
‏من به این اشکال چنین پاسخ دادم که دعا‌کننده با اسمائی از خداوند‏‎ ‎‏درخواست‏‏ می‌کند ‏‎ ‎‏که به حسب حالات و مقامات و وارداتش بر او تجلی کرده‌اند و اسم‌هایی که در هر مقامی ‏‎ ‎‏تجلی می‌کنند به حسب تجلی‌شان در قلب سالک محصور هستند.‏

‏اکنون می‌گویم: اسماء الهی اگر چه به حسب تزویج و توالد ‏‎]‎‏اسماء با یکدیگر‏‎[‎‏ غیر محصور ‏‎ ‎‏و غیر قابل شمارش‌اند، لیکن به حسب اصول و امّهات محصور و قابل شمارش‌اند؛ چنانچه ‏‎ ‎‏پروردگار به یک اعتبار این چهار اسم (اول و آخر و ظاهر و باطن) را در آیه «‏هو الاول والآخر ‎ ‎والظاهر و الباطن‏»‏‎[45]‎‏ جمع کرده و به یک اعتبار دو اسم الله و رحمان را در این آیه «‏قل ادعو الله ‎ ‎أو ادعوا الرحمن...‏»‏‎[46]‎‏، و به اعتباری سه اسم الله و رحمان و رحیم ‏‏را در بسمله گرد آورده است. ‏‎ ‎‏همان گونه که مظاهر اسماء الهیه به اعتبار اول غیر محصوره‌اند: ‏‏«‏وان تعدّوا نعمت الله ‎ ‎لاتحصوها‎[47]‎‏؛ ‏‏اگر نعمت‌های بی انتهای خدا را بخواهید به شماره آورید هرگز حساب آن نتوانید ‏‎ ‎‏کرد‏‏». و«‏قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی‎[48]‎‏؛ بگو اگر دریا ‏‎ ‎‏برای کلمات پروردگار من مرکب شود پیش از آن که کلمات الهی به آخر رسد دریا خشک ‏‎ ‎‏خواهد شد‏‏»‏‏.‏‏ و به اعتبار دوم در عوالم سه‌گانه یا پنج‌گانه محصورند و نقل است که وجود به ‏‎ ‎‏بسم الله الرحمن الرحیم ظهور یافبه: «‏‏ظهر الوجود ببسم الله الرحمن الرحیم‏‏».‏‎[49]‎

‏همین دو اعتبار در مورد صفات نیز هست و صفات به اعتبار اول غیر قابل حصر و به ‏‎ ‎‏اعتبار دوم محصور در ائمه هفتگانه یا در صفات چلال و جمال‌اند: «‏تبارک اسم ربّک ‎ ‎ذی‌الجلال والاکرام‎[50]‎‏؛ بزرگوار و مبارک نام پروردگار تست که خداوند جلال و عزت و ‏‎ ‎‏احسان و کرامت است».‏

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 92

  • . البته، این هم بر حسب بعضی مقامات سالکان است و الّا بر حسب بعضی مراتب دیگر شرک محسوب می شود، زیرا  حسنات ابرار سیّئات مقربان به شمار می رود. پس حقیقت ایمان خالص از شرک عبارت است از اعتقاد به این که  خداوند ظاهر و باطن و اول و آخر است و هیچ اسم و صفتی حجاب وجه کریم او نیست، و هیچ امر و خلقی نقاب  نور عظمتش نمی باشد. چنان که در دعای عرفه آمده: «کیف یستدلّ علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک. الغیرک  من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک. متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک ومتی بعدت حتی  تکون الاثار هی التی توصل الیک. عمیت عین لا تراک علیها رقیبا»؛ چگونه با چیزی که در وجود خود نیازمند  توست به تو استدلال شود؟ آیا غیر تو ظهوری دارد که تو داری آن نباشی تا او بتواند ظاهر کننده تو باشد؟! کی  غایب بوده ای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو دلالت کند و چه وقت دور بوده ای تا آثار وسیله ای برای رسیدن به تو  بوده باشند؟ کور باشد چشمی که تو را نظاره گر خود نبیند». چه درست فرمود ولی مطلق خداوند، صلوات الله علیه  وآله.   پس، عارف حقیقی و مومن منزه از جمیع مراتبِ شرک، اعم از شرک های عامه و یا خاصه، کسی است که غیب و  شهود و ظهور و بطونی نبیند جز از او و برای او. و ورای خداوند چیزی وجود ندارد تا او را نهان کند و جز او  کسی وجود ندارد تا حجاب روی او باشد و چیزی هم خود  حجاب خود نخواهد بود.   از عبدالرزاق کاشانی درباره حلول و اتحاد پرسیدند گفت: هر دو باطلند، در سرای هستی جز او هیچ کس وجود  ندارد.  ←→  عارف کامل و محققّ زبردست، فخر شیعه و شیخ طریقت قاضی شریف سعید قمی، قدس الله نفسه، در شرح  حدیث رأس الجالوت چنین گفته است: «صاحب فتوحات گفته: بدان که عالم  غیب است و هرگز ظهور نکرده، و  خالق مخلوقات  ظاهر حقیقی است و هرگز غایب نبوده است. و مردم در مورد این مساله  اعتقادی بر عکس رایِ  صحیح و درست دارند زیرا می گویند: خداوند غیب است و این عالم است که ظاهر است. و به این اعتبار مردم به  نوعی به مقتضای شرک سخن گفته اند.    من معتقدم که این عارف از شرکی که لازمه گمان خود اوست غفلت ورزیده، از آن رو که حکم به ظهور حق  تعالی و خفای عالم کرده است و این نیز یکی از اقسام شرک خفی است. اما ایمان حقیقی عبارت است از اعتقاد به  این که خداوند است که ظاهر و باطن و شاهد و غایب است . پس او ظاهر است وقتی در بطون می طلبیش و باطن  است هنگامی که در ظهور جستجویش می کنی و از هر دوی این ها منزه است وقتی که در ظهور و بطون طلبش  می نمایی. و عالم به خداوند ظاهر و به ذات خود نهان است. ]آنچه گفتیم را[ به نیکی بشناس و بدان، زیرا که این  مطلب باب عظیمی در توحید است» (شرح حدیث رأس الجالوت؛ ص 15و16)..    من می گویم: حق معرفت و کمال اخلاص و لبّ حقیقت آن است که خداوند، جل و علا، را به ظهور و بطون و  اولیت و آخریت توصیف ننمایی، زیرا وقتی که در دار هستی جز او موجودی نیست، او برای چه کسی ظهور نماید  و از چه کسی غایب شود و اول بودن و آخر بودن کجاست؟ که این ها به اعتبار ابتداء بودن و منتهی بودن ]وجود  دارند[.   اما، وقتی که هر چیزی جز خداوند باطل و نابود شدنی است دیگر اصلاً ابتدا و اوّل بودن و آخر و منتهی بودنی  وجود ندارد. لذا کمال معرفت در این است که سالک به عجز و قصور ]از معرفت او[اعتراف نماید.
  • . سخنی است رایج میان اهل معرفت. رک: فصوص الحکم؛ ص104.
  • . مفتاح غیب الجمع والوجود؛ ص21.
  • . آقا محمدرضا قمشه ای ( ـ 1306 ﻫ ) از حکمای الهی و عرفای ربانی معاصر است.  در شعر صهبا تخلص می کرد و  دارای آثاری است. از جمله: الخلافة الکبری، حاشیه بر تمهید القواعد و شرح فصوص قیصری و اسفار ملاصدرا.
  • . ر.ک: تحقیق در مباحث ولایت کلیه؛ مرحوم قمشه ای، ص 95.
  • . اعراف / 180.
  • . اصول کافی، ج1، ص143و144.
  • . همان؛ ص 78 ـ 80.
  • . تفسیر القرآن الکریم (تأویلات القرآن)؛ ج1، ص7.
  • . اصول کافی؛ ج1، ص230، ح1.
  • . همان؛ ح3.
  • . همان؛ ح2.
  • . اشاره به فرموده خدای متعال است: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا. الّا من ارتضی من رسول»؛  (جن/26 و 27).
  • . اصول کافی؛ ج1، ص256، ح2.
  • . مشارق انوار الیقین؛ ص159.
  • . بحارالانوار؛ ج23، ص230.
  • . همان؛ ج15، ص11.
  • . رک: همان؛ ج15، ص19 ـ 20 و ج22، ص278 و ج 25، ص3 و ج 26، ص16 و 349 و ج33، ص480 ؛ ینابیع  المودة؛ ج1، ص9 و10.
  • . حکیم متأله فیض کاشانی در وافی می گوید: در بعض نسخه های کافی دیده ام که عبارت فهذه الاسماء التی ظهرت  آمده است، اما درست این است که بهذه الاسماء باشد؛ چنانکه مرحوم صدوق در کتاب توحید (التوحید؛ ص190 ـ  191، ح3) نقل کرده است. انتهای حدیث نیز بر این مطلب دلالت دارد، آن جا که می گوید: وحجب الاسم الواحد  المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة. رک: وافی؛ ج1، ص 465.
  • . اصول کافی؛ ج 1، ص112، ح1.
  • . محمد بن شاه مرتضی (1007 ـ 1091 ﻫ ) معروف به ملا محسن فیض، فقیه و مفسر و فیلسوف و محدث بزرگ  قرن 11 هجری است.  از آثار اوست: الوافی، الصافی، المحجة البیضاء، و علم الیقین.
  • . وافی؛ ج1، ص464 و 465.
  • . انعام / 59.
  • . زخرف / 84.
  • . نور / 35.
  • . حدید / 3.
  • . بقره / 115.
  • . بحارالانوار؛ ج 14، ص 343، ح 15.
  • . مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ ج5، ص173، تفسیر سوره نجم، آیه8.
  • . بحارالانوار؛ ج 18، ص 382، ح 86.
  • . اسفار اربعه؛ ج8، ص118، سفر رابع.
  • . مؤیدالدین ابن محمود الجندی (حدود 700  ﻫ ). از شاگردان صدرالدین قونوی و از شارحان اقوال ابن عربی بود.  از آثار او اینهاست: قصیده لامیه ای به نام الدرر الغالیات فی شرح الحروف العالیات، شرح کبیر و شرح صغیر بر  فصوص الحکم.
  • . اباعبدالله محمد بن علی (حدود 318 ﻫ ). عالم و صوفی بزرگ و محدث فقیه حنفی مذهب. ابن عربی به اقوال او  گرایش داشته است.  نوادر الاصول والمناهی از آثار اوست.
  • . عباس بن محمد رضا (1294 ـ 1359 ﻫ ) محدث و رجالی معروف. کتاب هایی به عربی و فارسی دارد که←  →مهمترین آن ها عبارتند از: مفاتیح الجنان، منتهی الآمال، سفینة البحار، مدینة الحکم والآثار والکنیة والالقاب.
  • . صدرالدین علی بن احمد (1052 ـ 1120 ﻫ ) معروف به سید علی خان و ابن معصوم. عالم و ادیب و شاعر شیعی.  از آثار اوست: ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، انوار الربیع فی انواع البدیع، سلافة العصر فی  محاسن اعیان العصر، الکلم الطیب و الغیث الصیب، و الحدائق الندیة فی شرح الصمدیة.
  • . بقره / 255.
  • . آل عمران / 2ـ4.
  • . نساء / 87.
  • . طه / 8.
  • . تغابن / 13.
  • . کلیات مفاتیح الجنان؛ ص199، باب اول، فصل7.
  • . ینابیع المودة؛ ج 1، ص 68، با اندکی اختلاف.
  • . اسرار الصلاة؛ ص220.
  • . مؤمنون / 53؛ روم / 32.
  • . حدید / 3.
  • . اسراء / 110.
  • . ابراهیم / 34.
  • . کهف/ 109.
  • . الفتوحات المکیة؛ ج 2، ص 133، سفر دوم، باب پنجم.
  • . الرحمن / 78.