شرح اصطلاحات
ائمه سبعه (هفتگانه)
ائمه سبعه عبارتند از: حیات؛ علم؛ قدرت؛ اراده؛ سمع؛ بصر؛ کلام. برخی به جای سمع و بصر، جود و اقساط را آورده اند.
اتصالات
در معنای آن گفته اند؛ نهایت احوال سالک، اتصال محب است به محبوب، و آن پس از فنای وجود محب و بقای وی به محبوب صورت می پذیرد.
خواجه عبدالله انصاری، اتصال را منزل نهم از قسم حقائق قرار داده است. و عبدالرزاق کاشانی در شرح آن برای اتصال سه درجه برمی شمرد: اتصال اعتصام، اتصال شهود، اتصال وجود.
احدیت جمع
مراد از احدیت جمع، اولین مرتبه از تعینات ذات است و به عبارت دیگر تجلی اول حق است بر ذات خویش، و در این مرتبه که ]برخی آن را برتر از ظهور می دانند[ اعتباری غیر از ذات در آن نیست، همة نسبتها و اضافات و صفات و اسما مستهلک است و همة صفات و اسما حضور جمعی دارند نه تفضیلی. سالک نیز پس از سیر در مراحل و منازل و گذر از مراتب و عالم اسما و صفات به مرتبة استهلاک اسما و صفات می رسد و همة آنها را در عین ذات مستهلک می بیند، این
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 153
مرتبة شهود استهلاک اسما و صفات در عین ذات و احدیت جمع است.
اسفار اربعه
سفر؛ حرکت از وطن به سوی مقصد با گذر از منازل است و به صوری و معنوی تقسیم می شود، بزرگان اهل معرفت سفرهای معنوی سالک را که از وطن نفس آغاز می شود به چهار سفر تقسیم و تفسیر کرده اند که عبارتند از:
سفراول: سفر از خلق به سوی حق
سفر دوم: سفر از حق به سوی حق به حق
سفر سوم: سفر از حق به سوی خلق
سفر چهارم: سفر از خلق به سوی خلق به حق
و به بیان حضرت امام خمینی(س) اسفار اربعه عبارتند از: 1. سفر از خلق به سوی حق مقید؛ 2. سفر از حق مقید به سوی حق مطلق؛ 3. سفر از حق به سوی خلق حقی به حق؛ 4. سفر از خلق (که حق است) به خلق به حق.
شرحی بر اسفار اربعه
سالک که در عالم دنیا و طبیعت قرار دارد و در حجابهای مختلف طبیعت و نفس گرفتار است، وقتی شروع به سیر می کند، آغاز سفرش از خلق شروع می شود و از حجابهای عالم خلق می گذرد و یکی یکی حجابها را کنار می گذارد تا آنکه حق جلوه کرده و از ورای حجابها فعل حق را مشاهده کرده و همة کارها و افعال را در فعل حق مستهلک می بیند و حق به وجود افعالی بر وی ظاهر می گردد و سالک خود نیز حقانی می شود.
پس از وصول سالک به این مرتبه و مشاهدة فنای تمام افعال در فعل حق، سفر دوم وی آغاز می شود و چون وی حقانی شده دیگر سفر وی «به حق» است. سفر دوم سالک در خود حق است و سلوک از مرتبة فعل حق به مراتب دیگر که سیر در اسما و صفات حق می باشد و با گذر از آنها و عبور از حجاب اسما و صفات به فنای همة اسما و صفات در ذات حق می رسد و به حق مطلق وصول پیدا می کند و از فعل و صفت و ذات خویش فانی می شود.
اکنون اگر سالک از این فنا به خود بیاید سفر دیگری را آغاز می کند که این سفر نیز حقانی است و سفر از حق به سوی خلق است و حقیقت موجودات و سیر
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 154
آنها بر وی آشکار می گردد. (و به نظر حضرت امام(قده) سفر به سوی اعیان ثابته است که ربّ و اصل حقایق خارجیه می باشد) و از اسرار آنها و چگونگی سیر آنها آگاهی می یابد. و در این سفر به مرتبه ای از نبوت می رسد که نبوت تشریعی نمی باشد، زیرا حقیقت نبوت خبردار شدن از اسما و صفات و افعال حق است.
پس از آن اگر سالک سفر چهارم را نیز پیمود و به وجود حقانی از خلق به خلق حرکت کرد (و به نظر امام(قده) از اعیان ثابته به اعیان خارجیه سفر کرد.) به مخلوقات و سود و زیانهای آنها و چگونگی سیر و کمال آنها به سوی وطن اصلی معرفت پیدا می کند و از احکام ظاهری و باطنی و از اسما و صفات و ذات حق خبر می دهد و به مقام و نبیّ صاحب شریعت می رسد.
البته باید توجه داشت که همه رسولان صاحب شریعت این چهار سفر را تمام کرده اند ولی تفاوت مراتب آنها به اسمی است که به آن رسیده اند. و نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) به اسم الله الاعظم رسیده و به همین دلیل شریعت وی خاتم شرایع است. و هر صاحب سیری که پس از نبی صاحب شریعتی سفرهای فوق را به اتمام برساند اگر در دایرة همان اسم نبی مشرّع باشد تابع وی خواهد بود، و چون پس از نبی اکرم(ص) هر سیری که انجام شود از دایره و محدودة اسم اعظم «الله» نمی تواند بیرون باشد دیگر هیچ صاحب شریعتی ظهور نخواهد کرد و همة سالکان راه حق تابع شریعت نبی اعظم(ص) قرار خواهند گرفت.
اسم اعظم
«اسم» به معنای علامت و نشانه است. اسمای حق علامتها و نشانه های وجود حق تعالی هستند و همة موجودات نشانه ای از حق را دارا بوده و صفتی یا صفاتی از حق را نشان می دهند و همه اسمای خداوندند که برخی برتر و برخی پایین ترند.
الفاظی که با آن به صفتی از حق اشاره می شود مثل «علیم»، «قادر»، که بیانکنندة علم و قدرت حق است در حقیقت اسم «اسم» است. و اسم حق همان حقیقت و موجودی است که این صفت را داراست و این لفظ ها آن را حکایت می کنند. با توجه به توضیح بالا «اسم اعظم» عبارت از آن علامتی است که نشان دهندة همة کمالات حق تعالی باشد و حقیقت آن موجودی است که واجد همة کمالات حق تعالی است ولی چون «ممکن» است همة کمالات را با نقض
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 155
امکانی داراست. و شمول وی به کمالات نسبت به دیگر موجودات می باشد. این اسم، مظهر کامل حق است. و به لفظ آن نیز که به این حقیقت اشاره دارد «اسم اعظم» می گویند.
باید توجه داشت در زبان اهل معرفت گاهی «اسم اعظم» بکار می رود که برتری آن نسبی است و زمانی به معنای کاملترین و برترین اسم است که از آن به «اسم الله الاعظم» نیز تعبیر می شود.
اشارات (جمع اشاره)
اشارت؛ خبردادن از مراد بدون عبارت و الفاظ است.
اضافة اشراقی
هر اضافه دارای دو طرف است یکی«مضاف» ]اضافه شده[ و دیگری «مُضافالیه»]اضافه شده به آن[. در اضافة اشراقی مضاف وجودی مستقل و جدا از مُضافالیه نیست، بلکه رشحه ای و تابشی از وجود مضاف الیه است. و حقیقت وجودش وابسته به مضاف الیه می باشد، مانند رابطة علت فاعلی با معلول خویش، که معلول مرتبه ای از وجود علت و رشحه ای از آن است و ابتدا و بقای وی به علت است و بدون علت نه پیدا می شود و نه باقی می ماند.
اعیان ثابته
عین به معنای ذات چیزی است و در اصطلاح عرفان عین به «ثابت» و «خارج» تقسیم می شود.
اعیان ثابته ظهور و صورت اسمای الهی در حضرت واحدیت می باشند و به عبارت دیگر وجود علمی اشیا و صُوَر اسمای الهی هستند. و اعیان ثابته به اعتبار دیگر ارواح و ارباب اعیان خارجی است. و مراد از اعیان خارجی، وجود خارجی موجودات (در عالم خلق) در همة مراتب هستی از مجردات تا اجسام و مادیات است و همة عوالم جبروت تا ملک را دربر می گیرد.
تجلی
تجلی به معنای ظاهر شدن و آشکار شدن است.
حق تعالی غیب است و رخسار وی در پردة غیبت نهان، و تا پرده از رخسار برندارد معلوم کسی نگردد و شناخته نشود. هر جلوه ای که از حق ظاهر شود آن را
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 156
تجلی گویند، اگر بر ذات خود جلوه کند تجلی حق بر خویشتن است و اگر جلوه ای از اسما یا صفات وی ظهور کند تجلی اسمایی و صفاتی خواهد بود. این جلوه ها اگر در عالم انجام شود خلق ظاهر گردد پس مخلوقات غیر از تجلی حق نیستند. و اگر این جلوه ها بر قلب سالک شود، سالک حق را در پرتو این تجلیات مشاهده می کند، تجلیات حق برای سالک در حالات مختلف و مراتب وی گوناگون باشد، گاهی فعلی از افعال حق جلوه کند و زمانی صفتی و اسمی که آن را تجلیات فعلی یا صفتی و اسمایی گویند و اگر ذات حق بر سالک جلوه کند تجلی ذاتی نامند. و اگر فعل حق به اطلاق خویش بر سالک جلوه کند سالک دریابد که در همة عالم غیر فعل حق نیست و همة افعال را فانی در فعل حق بیند و اگر صفت نیز چنین جلوه کند سالک این حقیقت را مشاهده کند که همة صفات در صفت حق محو است و اگر ذات حق بر قلب سالک بدرخشد دریابد که همة هستی هیچ است و جز ذات حق و مظاهر آن در عالم کسی نیست و لیس فی الدار غیره دیار.
تعین
قیصری در مقدمه خود بر فصوص می نویسد: تعین آن چیزی است که شیء را از غیر خود ممتاز گرداند بگونه ای که دیگری با وی شرکت نداشته باشد. و تعین گاهی به ذات خود شیء است مثل تعین واجب الوجود که به ذات خود از دیگران ممتاز است... و گاهی به امری افزون بر ذات است مثل امتیاز «نویسنده» بر بی سواد به «نگاشتن». بنابراین وقتی ذات حق را با اسمی و صفتی اعتبار می شود تعین اسمایی و صفاتی بوجود می آید.
به بیان دیگر تعین در برابر اطلاق است و اطلاق چیزی دارای سعه و گستره ای است که تعین آن را محدود می سازد. و فیض حق تعالی اطلاق دارد و سعة آن همه هستی و کائنات را دربر می گیرد، ولی وقتی این فیض به عینی از اعیان موجودات می رسد به دلیل محدودیت عین، محدود و مشخص می شود و از دیگر اعیان ممتاز و جدا می گردد. ]مانند نور آفتاب که شکل و رنگ مشخصی ندارد ولی وقتی از پنجره ای با شیشه های رنگارنگ و اندازه های مختلف می گذرد و بر داخل اطاق می تابد شکل و رنگ آنها را به خود می گیرد و اگر به این اشکال و رنگها توجه
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 157
نشود چیزی غیر از نور آفتاب نیست که همه جا را روشن کرده است.[ و اگر به اعیان نگاه شود هر کدام اسم مشخص و اندازه معین و محدود دارد، ولی اگر بیننده از این تعین ها عبور کند و از این اندازه ها که همه محدودیت و نبود است بگذرد چیزی جز یک فیض گسترده در عالم هستی نیست که گاهی از آن به فیض مقدس اطلاقی و زمانی به وجود منبسط تعبیر می شود.
تکثر عَرضی و تکثر طولی
کثرت که در عالم واقع می شود، اگر این کثرت در مراتب موجودات باشد یعنی تفاوت بین آنها به مرتبه باشد مثل تفاوت بین موجودات مادی و مجرد، و یا تفاوت بین مجردات، این کثرت طولی است. و اگر مرتبة آنها یکی باشد و تفاوت آنها به عوارض باشد مثل تفاوت موجودات مادی با هم که در جسمانیت مشترک هستند و فرق آنها در ویژگیهای آنها مثل کمیت ها و کیفیتها و ... باشد، کثرت عَرضی است.
تمکن
تمکن نهایت استقرار سالک در هر مقامی است، یعنی پس از وصول به مقامی از مقامات سلوک و خروج از تزلزل در آن مقام و حصول ثبات برای وی صاحب مقام «تمکین» می شود. البته بیشتر مقام تمکن در زبان اهل معرفت و سلوک در مرتبة بقای پس از فنا بکار می رود، یعنی سالک پس از آن که مقامات را پشت سر گذاشت و به صحو ثانی رسید و از تلوّن خارج شد و در آن مقام استقرار پیدا کرد. صاحب مقام تمکین گردیده است.
جبروت
«جبروت»، از ریشۀ «جبر» است و به معنای «عظمت» و «برتری» و «استقامت» است و همچنین برای آن معنای «اصلاح» را آورده اند. بنابراین معنای آن ظهور عظمت و نفوذ قدرت و تسلّط بر چیزی است و معنای اصلاح نیز به جهت جبران نقص و شکستگی بر اثر قدرت است.
کلمۀ «جبروت» بر وزن فعلوت است و برخی تاء آن را زایده گفته اند ولی عده ای آن را صیغۀ مبالغه دانسته اند و معنای آن عظمت و سلطنت و قهر و کبریائی است.
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 158
عالم جبروت، عالم سلطنت و قدرت و عظمت حق تعالی است که عالم عقول مجرّده [عقل موجودی است که از مادّه و خصوصیات مادّه مانند ابعاد به دور است] و اولین عالم در مراتب خلقت می باشد. (← حضرات خمس). و در وجه نامگذاری آن به «جبروت» گفته اند: عقول بر مراتب و موجودات پایین تر خود سلطنت و تسلّط دارد، یا این که نقایص موجودات پایین تر را جبران می نماید.
باید توجّه داشت در برخی از آثار و نوشته ها عالم «جبروت» را عالم اسما و صفات الهی شمرده اند. و در دعای سحر در جمله «اللهم انی اسئلک بما انت فیه من الشأن و الجبروت» مراد همان سلطنت و قهاریت حق تعالی است.
جذبات (جمع جذبه)
جذبه: عنایت الهی است که بنده را به نزدیکی و قرب خویش می کشاند و برای وی راه سلوک را بدون سختی و کوششی از سوی بنده فراهم میسازد.
در احوال سالکان به سوی حق گروهی هستند که ابتدا در دل آنها کشش و جاذبه ای از حق می افتد و سپس به وادی سلوک در می آیند که آنها را «مجذوبانِ سالک» می نامند، ولی گروهی دیگر پس از ورود به سلوک جذبات الهی شامل حال آنها شده که «سالکانِ مجذوب» نامیده می شوند.
جذوات (جمع جذوه)
جذوه به معنای: اخگر، پارۀ آتش، چوب و عود آتش گرفته است. و کنایه از آتشی است که از محبت حق تعالی در دل بنده می افتد و آن را شعله ور می سازد و به محبت حق وجود وی پاره ای از عشق و علاقۀ به حق می گردد.
حال
آنچه بر قلب سالک از سوی حق مثل حزن و شادی؛ قبض و بسط؛ انس و ذوق و شوق وارد شده «حال» گویند. و در آن چند نکته است:
1. در «احوال» به خلاف «مقامات» کسب دخالت ندارد و لذا آن را از «موهوبات» دانسته اند.
2. در احوال ثبات وجود ندارد و چون دگرگون می شود و از بین می رود آن را «حال» نامیده اند به خلاف «مقام» که ثبات و استقرار دارد.
3. در احوال چنین است که گاهی حالی از بین می رود و حالی مانند حال قبل
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 159
یا غیر حال اول به جای وی می نشیند و به همین دلیل است که گاهی شخص از حال فَرح و شادی به حزن و غم یا از قبض به بَسط در می آید.
حضرت
«حضرت» به معنای حضور و ظهور است. و در عرفان مساوی با مظهر است یعنی چیزی که محل حضور و ظهور حق و جمال و کمال اوست، زیرا عارفان موجودات جهان را جلوه گاه حق می دانند و از این روی همه اشیاء حضرت اند که حضور شئون و تجلیات خداوندند. و از این رو ترکیبات حضرت بسیار است.
حضرات خمس
در آثار عرفانی حضرات خمس (پنجگانه) الهی و عوالم آن را که مراتب حضور و ظهور حق تعالی هستند چنین شمرده اند:
1. حضرت «غیبت مطلق» که عالم آن «اعیان ثابته» است.
2. حضرت «غیبت مُضاف» که عالم آن «ارواح» است.
3. حضرت «شهادت مضاف» که عالم آن «مثال» است.
4. حضرت «شهادت مطلقه» که عالم آن «ملک و حس» است.
5. حضرت «جامع» که عالم آن «انسان کامل» است.
توضیح و شرح حضرات خمس:
1. اولین حضور، حضرت حق برای خویش است که آن را «تجلّی اول» و «حضرت احدیت» نامیده اند، در این مرتبه، اسما و صفات به صورت جمع نه به تفصیل حضور دارند. برخی این مرتبه را برتر از حضرات دانسته اند. پس از آن مرتبۀ حضور اسما و صفات به صورت تفصیل است که آن را «حضرت واحدیت» می نامند که عالم آن، «اعیان ثانیه» که صُوَر اسمای الهی است می باشد.
2. در بیان حضرات الهیه و یا مراتب کلّیه وجود در آثار عرفانی اختلافاتی وجود دارد، برخی حضرات را شش تا شمرده اند، اولین حضرت را «احدیت» نامیده و «واحدیت» و اسما و صفات و اعیان را حضرت ثانی می دانند و انسان کامل در نظر آنان حضرت ششم است. ولی برخی «احدیت» و «واحدیتِ» را یکی دانسته و آن را اول مرتبۀ حضور و غیب مطلق و مرتبۀ الوهیت معرّفی می کنند. و دستۀ سوم ـ چنانکه گذشت، احدیت را خارج از حضور و ظهور می دانند و اولین
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 160
حضرت را «واحدیتِ» نامیده اند.
3. پس از حضور و ظهور حق در مرتبۀ الوهیت نوبت به ظهور حق در عالم کون و خلقت می رسد که اولین مرتبۀ آن ظهور ارواح مجرّده و عقول کلیه است که از آن به «جبروت» و عالم ارواح و عقول و... تعبیر کرده اند. و به بیان دیگر حضرت ارواح، ظهور عالم اسما و صفات و اعیان ثابته است. که نسبت به آن شهادت است و اسما و صفات و اعیان غیب است. و چون عالم ارواح نسبت به عالم بالاتر از خود یعنی اسما و صفات شهادت و نسبت به عوالم پس از خود غیب است آن را «غیب مُضاف» نامیده اند. ولی عالم اسما و صفات غیب مطلق است.
4. پس از عالم ارواح و عقول، نوبت به عالم ملکوت میرسد که ظهور و حضور حق در عالم مثال و خیال است. این عالم نسبت به ارواح شهادت و نسبت به عالم پس از خود [عالم ملک] غیب است.
5. آخرین مرتبۀ ظهور و حضور وجود، عالم حسّ و ملک است که از آن به عالم ناسوت و عالم شهادت مطلقه نیز تعبیر می شود.
6. انسان کامل، چون در بردارندۀ همۀ مراتب ظهورات است، و مظهر و ظهور عالم الوهیت تا عالم مُلک می باشد و در هر مرتبه با آنها یکی است یعنی با جبروت، جبروت و ملکوت، ملکوت و... است. حضرت جامع می باشد.
خطورات
خاطر: آن چه بر قلب از خطاب وارد می شود و فرق آن با واردات در لفظ و بدون لفظ است. در مورد خواطر گویند؛ گویا کسی در نفس با او سخن می گوید.
خواطر به دو دسته صحیح و فاسد تقسیم می شود، آنچه محرّک به سوی قرب الهی و اعمال صالحه است و با شریعت تطبیق می کند حقانی است. ولی آنچه به مخالفت حق دعوت می کند نفسانی و شیطانی است.
صحو اول و ثانی
«صحو» به معنای هوشیاری است. و در اصطلاح رجوع عارف و سالک به احساس پس از غیبت و دست دادن احساس است.
سالک پس از سیر وقتی به این حقیقت می رسد که آنچه در هستی است اثر فعل و صفت حق است و این حقیقت را مشاهده کرد و فنای همۀ آنها را در فعل و
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 161
صفت حق دید و از خود فانی شد و به حالت محو و صعق افتاد، در این حالت از خود بیخود شود. حال اگر عنایت ازلیه الهی برای وی حاصل شود و وی را از حال محو و صعق بیرون آورد و در آینۀ ذات، صفات و در آینۀ صفات، اعیان ثابت و لوازم آن را کشف نماید، در این حالت به رؤیت حقایق در حضرت واحدیت نایل آمده است. و چون در حضرت واحدیت اسمای مختلف حق و ظهورات آن «اعیان» حضور دارند کثرت اسمایی و صفاتی را می بیند. و بین آنها فرق و تفاوت را مشاهده می کند، و تفاضیل اسما و صفات را در می یابد. و این که همۀ اختلافها در عالم برگشت به اسما و صفات می کند، این مقام «صحو اول» است.
پس از این، اگر سالک از مقام واحدیت عبور نماید و به «احدیت» برسد و در ذات احدیت همه چیز و خود را فانی می بیند. اکنون اگر از این محو بیرون آمد، مشاهده می کند آنچه از تفاضلها و... که در مقام قبلی مشاهده کرده بود برگشت به یک حقیقت دارد و در می یابد که همۀ کثرات به وحدت می رسد، حتّی کثرت اسمایی نیز به وحدت می رسد و در عین حال همه کثرات از وحدت است. پس برای وی مشاهدۀ «کثرت در وحدت» و «وحدت در کثرت» حاصل می شود و این «صحو ثانی» است که از آن به «صحو الجمع عن الفرق الثانی» نیز تعبیر کرده اند.
ظلّ منبسط
«ظلّ» به معنای سایه است و همه موجودات را «ظلّ» گویند زیرا هیچیک از خود استقلالی ندارند و مانند سایه هستند که وجود و حرکت و بقای آنها به صاحب سایه است و سایه از خود نه صفتی نه صورتی و نه ذاتی دارد و هرچه دارد از حق است و موجودات برای خود نه نفعی دارند و نه زیانی و...
و مراد از «ظلّ منبسط» سایه گسترده ای است که همۀ موجودات را در بر می گیرد، و در تعابیر گاهی آن را با مقام و حضرت واحدیت و الوهیت که گسترۀ همه هستی است و زمانی با مقام احدیت که همه موجودات در آن مستهلک هستند تطبیق کرده اند و آن را سایه «الله» دانسته اند. و گاهی آن را با فیض مقدس و وجودی که همه موجودات را در بر می گیرد یکی دانسته اند.
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 162
ظهور
ظهور یعنی بروز و نمود چیزی. ظهور حق یعنی تجلّی حق در اسما و صفات و تعینات اسمایی و صفاتی در همه مراتب الهی و کونی. زیرا موجودات همه ظاهر حق هستند و حق خود را در آنها نشان داده است: تعابیر مختلفی دربارۀ ظهور در زبان اهل معرفت آمده است: مثل ظهور اجمالی، ظهور تفضیلی، ظهور روحانی، ظهور مثالی، ظهور ملکی، ظهور در حضرت انسان کامل.
عالَم
عالم اسم است برای غیر حق زیرا عالم اسم است برای «لِما یُعلم به» یعنی آنچه به وسیله آن به حق علم پیدا شده و حق شناخته و دانسته می شود. و عالم علامت بر موجِد آن است. بنابراین همه ممکنات در تمام مراتب ظلّ (سایه) حق هستند و در زبان اهل معرفت از آنها به عالَم با قیدهای مختلف یاد می شود، مثل عالَم جبروت، عالَم ملکوت، عالَم مُلک، عالَم خیال، عالَم حیوانات، و...
و همچنین در زبان اهل معرفت به ظهورات و تجلیات حق در مراتب قبل از خلقت نیز تعبیر به عالَم میشود مثل عالَم الوهیت، عالم اسماء و صفات، عالَم واحدیت و...
عالم خیال و مثال مطلق
مراتب خلقت به سه مرتبه تقسیم می شود:
مرتبۀ اول، مرتبۀ عقول است که مجرّد از مادّه و صورت بوده و در وجود و فعل بی نیاز از مادّه است. و از آن به عالم عقل و جبروت تعبیر می کنند.
مرتبۀ دوم، مرتبۀ خیال یا مثال است که مجّرد از ماده بوده ولی دارای صورت است یعنی ابعاد در آنجا راه دارد. و از آن به ملکوت نیز تعبیر می شود.
مرتبۀ سوم، مرتبه مُلک است که دارای مادّه می باشد و از آن به عالم اسفل، و ناسوت نیز تعبیر می شود.
عالم خیال نیز به عالم خیال مطلق و مثال مطلق که مرتبۀ از مراتب خلقت و عالم خیال انسانی که از مراتب وجود انسان می باشد تقسیم می گردد، که از خیال انسان به خیال مقیّد تعبیر می شود.
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 163
عالم دهر
عالم دهر، ظرف برای موجوداتی است که در زمان قرار نمی گیرند مانند مفارقات نوری، و به عبارت دیگر عالم دهر ورای عالم زمان است، زمان ظرف برای سیالات، متحرکات و... است. و آنچه در عالم زمان متفرق است در عالم دهر جمع است. در عالم زمان، حال و گذشته و آینده معنا دارد و موجودات امروز و دیروز و فردا با هم جمع نمی شوند و عالم متفرقات است. ولی در عالم دهر که روح زمان است و حرکت نیست همه اینها با هم جمع هستند.
عقل تفصیلی
مراد از «عقل تفصیلی» عقلهای انسانی است که در بردارندۀ مطالب به صورت تفصیل (جداجدا) می باشد.
و مقصود از «عقل بسیط اجمالی» عقلی است که همه مطالب عقول تفصیلی را در حالت جمع دارد که عقل «فعّال» یا عقل کلّی است.
عما
در حدیثی است که از پیغمبر(ص) پرسیده شد: اَینَ کان رَبّنا قَبلَ اَن یخلق الخلق. قال(ص) علی ما حکی عنه: کانَ فی عماء. پرورگارمان پیش از آفرینش موجودات کجا بود؟ حضرت پاسخ دادند: در «عماء» بود.
«عماء» به معنای ابر رقیق (نازک) است. و در بیان مراد رسول الله(ص) بین صاحبان معرفت اختلاف است: برخی آن را حضرت احدیت دانسته اند برای این که شناخت به آن تعلق نمی گیرد و حق در حجاب جلال است. دیگری گفته است؛ مراد از آن «واحدیت» و حضرت اسما و صفات است. زیرا «عماء» که ابر نازک واسط بین آسمان و زمین است. و حضرت واحدیت واسطه بین آسمان احدیت و زمین کثرت است.
حضرت امام می فرماید: حقیقت «عماء» می تواند حضرت فیض اقدس و خلیفۀ کبری باشد. زیرا این حضرت حقیقتی است که به مقام غیبی آن معروف کسی نمی شود. و واسط است بین حضرت احدیت غیبی و هویت غیر ظاهر حق و حضرت واحدیت که در آن کثرت واقع می شود.
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 164
غیب
غیب به معنای پنهان و نهان در برابر شهادت به معنای ظهور و آشکار است. غیب و شهادت نسبی می باشد هم برای افراد و سالکان و هم در عالم هستی.
سالک وقتی از مراحل عبور می کند پنهانیهایی بر وی آشکار می شود و پرده از غیب هایی برداشته می شود و غیب برای وی شهادت می شود بنابراین عالمی و حقیقتی برای سالک و مکاشفی غیب است ولی برای دیگری آشکار شده و شهادت است.
در مراتب طولی هستی نیز هر مرتبه نسبت به مرتبۀ پایین تر خود غیب و آن مرتبه شهادت است. و به عبارت دیگر هر مرتبۀ پایین ظاهر مرتبۀ برتر، و مرتبۀ بالاتر باطن مرتبۀ پایین تر است. و باطن نسبت به ظاهر غیب و ظاهر نسبت به باطن شهادت است. مثلاً عالم مُلک و حس که پایین ترین مراتب است ظاهر و شهادت است ولی عالم مثال نسبت به آن باطن و غیب است و همین عالم مثال نسبت به عالم عقل شهادت و عالم عقل غیب می باشد. و همۀ مراتب عالم خلقت و کون نسبت به عالم الوهیت شهادت و عالم الوهیت غیب است. و در عالم الوهیت نیز اعیان ثابته [که صورتهای اسماء هستند] در مرتبۀ واحدیت ظاهر هستند ولی در مرتبۀ قبل از آن که اعیان مستهلک هستند غیب می باشند.
غیب الغیب
«غیب الغیب» اشاره به مقام احدیت است.
غیب الغیوب
«غیب الغیوب» اشاره است به مقام ذات حق تعالی که هیچ ظهوری و اسم و رسمی ندارد و برای هیچکس ظاهر نمی شود و کسی به آن راه ندارد. و هر کس در هر مقامی که باشد تجلّی از آن بر وی آشکار می شود نه ذات.
غیب مطلق
غیب مطلق دو احتمال دارد؛ گاهی اشاره به «غیب الغیوب» است و زمانی به مقام «احدیت» که نسبت به مراتب دیگر غیب است و اطلاق آن از این جهت است.
غیب مقیّد
«غیب مقیّد» در برابر غیب مطلق است که «غیب الغیوب» می باشد، بنابراین مراتب
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 165
دیگر از غیب نسبت به غیب الغیوب و احدیّت غیب مقیّد هستند. و گاهی با «قید» در کلمات ذکر می شود مثل غیب اسمائی، و گاهی بدون قید می آید. مثلاً عالم جبروت که نسبت به ملک و ملکوت غیب ولی نسبت به غیب الغیوب شهادت است، غیب مقیّد است.
غیب هویّت
اشاره به مقام غیب الغیوب است و شاید در برخی موارد و عبارات اشاره به مقام احدیت باشد.
فیض اقدس و مقدس
در بحث فیض چند نکته است.
1. فیض در لغت به معنای «بسیار شدن آب چندانکه روان گردد.» و «ریزش» و «بخشش»، «عطا»، «جاری شدن»، «سرازیر شدن» آمده است.
2. بوعلی سینا می گوید: فیض، فعلی است که از ذات فاعل سرچشمه می گیرد و در آن سبب و انگیزۀ خارج از ذات و نیاز و احتیاج دخالت ندارد و فعل فاعلی است که فعل وی همیشگی و دائمی باشد. و غرضی در آن فعل برای فاعل جز نفس فعل نباشد.
3. حق تعالی ذات بی نیاز است و آنچه از وی سرازیر می شود از زیادی و افزونی رحمت اوست بنابراین همۀ هستی چیزی جز «فیض» حق تعالی نمی باشد. و به همین فیض است که تمامی موجودات از عدم به وجود در می آیند.
4. اهل معرفت فیض حق را به «اقدس» و «مقدس» تقسیم کرده اند.
5. «فیض اقدس» را چنین تعریف کرده اند: «تجلّی حبّی ذاتی است که موجب می شود که اشیا و قابلیتهای آن در حضرت علمیه بوجود آید.» و به عبارت دیگر فیض اقدس از مقام احدیت سرچشمه می گیرد و موجب ایجاد «اعیان ثابته» می شود. که صورتهای اسمای الهیه هستند.
6. «فیض مقدس» آن فیض حضرت حق است که موجب وجود موجودات در عالم خلقت و آفرینش از جبروت تا ملک می گردد. و به عبارت دیگر فیضی است که از مقام واحدیت و اعیان ثابته سرچشمه می گیرد و موجب تحقق اعیان در عالم خارج می شود.
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 166
7. در وجه نامگذاری آن گفته اند: از این جهت «اقدس» است که فیض با مُفیض (فیض دهنده) مغایرت ندارد و همچنین دوری این فیض از نقایص امکانی است. به خلاف فیض مقدس، که در آن یک نوع مغایرتی بین فیض و مُفیض وجود دارد.
کرامت
کرامت به دو معنا آمده است:
1. آنچه از عارف و ولی از اعمال خارق العاده ظهور کند مثل خبر غیبی و خبر از آینده و یا شفای بیماری و تغییر در چیزی و... البته اولیای حق سعی در کتمان کرامات دارند.
2. عنایات و توجّهات ویژۀ حق تعالی بر بندگان و بهره مند کردن آنها از فیوضات خویش در دنیا و آخرت.
کنز مخفی
اشاره به مقام غیب احدیت و هویت مطلقه است که پنهان است و معروف کسی نمی باشد.
لطف
لطف در لغت به معنای نرمی و نازکی در کار و کردار است. و در نزد عارفان آنچه بنده را به اطاعت حق نزدیک کند و از گناهها دور کند «لطف» نامیده می شود.
مشاهده
«مشاهده» به معنای دیدن است. و در زبان عارفان و سالکان دیدن با قلب مورد نظر است و آن را به «رؤیت حق» و «رؤیت اشیا به حق» و «رؤیت حق در اشیاء» و «رؤیت اشیا به دلایل توحید» و به «حقیقت یقین بدون شک» و… معنا کرده اند.
باید دانست که مشاهده وقتی صادق است که شاهد و مشهود در برابر هم باشند و به عبارت دیگر «مشهود» برای شاهد آشکار شود، پس آنچه شخص از پس پرده می بیند، مشاهده نیست. و تا شاهد و سالک از مراحل و منازل عبور نکند و وجود وی تعالی نیابد «مشاهده» امکان پذیر نیست.
برای مشاهده نیز مراتب مختلف است و در هر مرتبه و موردی مصداق خاصّی
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 167
دارد. و در نزد اصحاب معرفت مشاهده، رؤیت حق و ظهورات اوست و باید دانست که حق برای هر کسی ظاهر شود در پس پردۀ «تجلیات» ظاهر می گردد. اکنون اگر شخص حق را در افعال و در مظاهر افعالی ببیند، مشاهدۀ افعالی است و اگر در اسما و صفات و یا تجلیات ذات رؤیت کند، مشاهدۀ اسما و صفات و ذات است.
خواجه عبدالله انصاری، «مشاهده» را در قسم حقایق پس از منزل «مکاشفه» و قبل از «معاینه» قرار داده است.
مقام
«مقام» به معنای جایگاه و رتبه و مرتبه و به بیان دیگر استقرار و ثبات است.
در تعابیر اهل معرفت، مقام با ترکیبات متعدّد فراوان تکرار شده است و در همۀ آنها معنای اصلی آن «جایگاه» و «ثبات و استقرار» محفوظ است. ولی می توان آن را به دو دسته تقسیم کرد.
1. مقامهای سالک و عارف
«مقام» مرتبه و جایگاهی است که سالک آن را بدست می آورد، وقتی که سالک به منزلی از منزلهای سلوک رسید و در آن منزل از تزلزل خارج شد و استقرار پیدا کرد و بهرۀ کامل از آن برد، گویند صاحب مقام و حقیقت آن منزل شده است. و تا از آن منزل بهرۀ تمام نبرد به منزل دیگر و بالاتر راه پیدا نکند.
مثلاً وقتی سالک به منزل «صبر» یا «توکل» یا «رضا» رسید و از تزلزلها خارج شد و صبر و … برای وی از حال خارج و به ملکه تبدیل گردید و بهرۀ آن را برد، آنگاه صاحب مقام صبر شده است و راه برای گذر از آن و رسیدن به منزل برتر که «رضا» است برای وی فراهم گشته است.
بنابراین «مقام» منازل استقرار یافتۀ سالک در سیر صعودی می باشد و با آن مراتب سالکان معلوم می گردد و این مقامات بسیار هستند مثل؛ مقام صبر، مقام تسلیم، مقام احسان، مقام ولایت، مقام اوادنی» و…
2. مقامهای تجلی و حضور حق
از موارد دیگری که در زبان عارفان به «مقام» تعبیر می شود مراتب و جلوه های مختلف هستی از جهت تجلی و حضور حق در آن است که آن هم استقرار فیض
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 168
حق را می رساند، مثل مقام الوهیت، مقام جبروت، مقام ملکوت و…
نباید فراموش کرد که سالک وقتی در سیر صعودی خود به مرتبه ای از مراتب هستی می رسد و وجود وی همان مرتبه و حقیقت را دارا می شود، در حقیقت سالک محلّ تجلّی حق در آن مرتبه می شود، و همان تعابیر دربارۀ وی نیز صادق است و گفته می شود که وی صاحب مقام احدیت یا واحدیت و یا... می باشد.
مقام «کثرت در وحدت» و «وحدت در کثرت»
سالک، آنگاه که در سفر و سیر صعودی همۀ مراحل و منازل را پشت سر گذاشت و به جایگاهی رسید؛ که همۀ کثرتها را در وحدت مشاهده کرد یعنی همۀ کثرتها را در وحدت فانی دید و از طرف دیگر نیز همۀ کثرات را مشاهده کرد، به این مقام رسیده است.
به بیان دیگر: زمانی بیننده، کثرت را می بیند، یعنی عالم کثرات را، چه کثرتهای اسمایی حق مثل علم و قدرت و حیات و... و چه کثرتهای افعالی مثل زمین، آسمان، ستارگان و... و از وحدت غافل است. و زمان دیگر، از کثرتها عبور کرده و همۀ کثرات را چه اسمایی و صفاتی و چه افعالی فانی می بیند، و هیچ اسم و رسمی جز حق را مشاهده نمی کند، و این مقام فنای کثرات در وحدت است که از کثرت غافل است. ولی آنگاه که هر دو را دید و هر دو را با هم دید. [← صحو] یعنی کثرت را دید نه این که از وحدت غافل باشد. و وحدت را دید نه این کثرات را مشاهده نکند، بلکه هر دو را در جایگاه خودش دید، این مقام جمع است. و از آن به مقام «کثرت در وحدت» و «وحدت در کثرت» تعبیر می کنند.
البته ممکن است این اصطلاح در بحث نظری نیز بیاید، یعنی وقتی متفکری در عالم هستی به کثرتها معتقد می شود و آن را به وحدت برنمی گرداند. و زمانی به وحدت معتقد می شود و کثرات را در نمی یابد. هر دوی این اندیشه ها یکسویه هستند. ولی وقتی این دو را با هم معتقد گردید و کثرت را به وحدت برگرداند و وحدت را در کثرات جلوهگردید این جمع بین وحدت و کثرت است. این نظر حکیمان و فیلسوفان است ولی اگر این حقیقت را به مشاهده عیان دید مقام عارفان و سالکان است.
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 169
نفوس اسپهبدیه
«اسفهبد» که فارسی آن «اِسپهبَد» است به معنای سالار سپاه، سردار و امیر لشکر می باشد. «نور اسفهبد» از اصطلاحاتی است که شیخ اشراق آن را برای «نفس فلکی» که مجرّد و تدبیرکنندۀ فلک می باشد بکار می برد و فرمانروایی را می رساند. و حضرت امام در شرح دعای سحر، «نفوس اسفهبدی» را برای نفوس فلکی و فرمانروایان افلاک بکار گرفته اند که پس از مرتبۀ عقول مجرده قرار دارند.
واحدیت
«واحدیت» از مراتب الوهیت است. در این مرتبه اسما و صفات الهی به تفصیل ظهور پیدا می کنند و صورتهای آنها که «اعیان» ثابته است محقق می شود. این مقام و مرتبه را «تجلّی ثانی» نیز می نامند.
واردات
بر معانی که بر قلب بنده بدون اندیشه و تلاشی از بنده وارد می شود. «واردات» می گویند. و سالک در هر مقامی از مقامات سلوک باشد دارای وارداتی است. و چون واردات را از سوی حق دانسته اند برخی در تعریفِ آن قید محمود و پسندیده را افزوده اند ولی عزالدین کاشانی واردات را به صحیح و فاسد تقسیم می کند و صحیح آن را الهی و مَلکی می شمرد و فاسد آن را نفسانی و شیطانی.
وقت
«وقت» را چنین معنا کرده اند: حالی از سالک در زمان حاضر و حال که به گذشته و آینده تعلّق ندارد. و به عبارت دیگر: ظهور حالی از احوال و تجلّی ای از تجلیات حق برای سالک در زمان حال.
در وقت چند نکته است:
1. «وقت» سالکی با سالک دیگر فرق می کند و ممکن است در یک زمان، سالکی در حال «قبض» [گرفتگی] باشد و دیگری در «بسط» [گشایش]. و همچنین احوال یک سالک در زمانهای مختلف فرق می کند گاهی «وقت» وی حزن است و زمانی «فرح و شادی».
2. گفته اند؛ عارف و صوفی «ابن الوقت» است، یعنی فرزند «وقت» خویش
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 170
است و مقصود این است زمانی که برای وی حالی پیش می آید آن را غنیمت می شمرد و از آن بهره می برد و فرصت را از دست نمی دهد.
3. خواجه عبدالله انصاری «وقت» را منزل دوم در قسم «ولایات» شمرده است و آن را چنین معنا کرده است: «وقت، اسمی برای ظرف «بودن» است.» و عبدالرزاق کاشانی در شرح آن می نویسد:
«کون، حدوث چیزی است و آن بیرون آمدن شیئی از غیب به شهادت در تکوین است، پس قوم [اهل معرفت] آن را برای معنای زمان ظهور حالی از احوال معیّن و تجلّی ای از تجلیّات خاصّه اصطلاح کرده اند.»
یوم بروز و ظهور
سلطنت و مالکیت حق تعالی در عالم دنیا به دلیل حجابها و موانع که مربوط به عالم طبیعت است مشهود و ظاهر نیست. و روز قیامت که روز برداشتن پرده ها و حجابها است، سلطنت حق ظاهر می گردد و معلوم می شود که در تمام عالم غیر از او مالک و سلطانی نبوده و وجود ندارد. بنابراین روز قیامت را روز «بروز و ظهور» سلطنت و مالکیت حق دانسته اند.
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 171
کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 172