شرح اصطلاحات

شرح اصطلاحات

 

ائمه سبعه (هفتگانه)

‏ائمه سبعه عبارتند از: حیات؛ علم؛ قدرت؛ اراده؛ سمع؛ بصر؛ کلام. برخی به ‏‎ ‎‏جای سمع و بصر، جود و اقساط را آورده اند.‏‎[1]‎

اتصالات

‏در معنای آن گفته اند؛ نهایت احوال سالک، اتصال محب است به محبوب، و آن ‏‎ ‎‏پس از فنای وجود محب و بقای وی به محبوب صورت می پذیرد.‏

‏خواجه عبدالله انصاری، اتصال را منزل نهم از قسم حقائق قرار داده است. و ‏‎ ‎‏عبدالرزاق کاشانی در شرح آن برای اتصال سه درجه برمی شمرد: اتصال اعتصام، ‏‎ ‎‏اتصال شهود، اتصال وجود.‏

احدیت جمع

‏مراد از احدیت جمع، اولین مرتبه از تعینات ذات است و به عبارت دیگر تجلی ‏‎ ‎‏اول حق است بر ذات خویش، و در این مرتبه که ‏‎]‎‏برخی آن را برتر از ظهور ‏‎ ‎‏می دانند‏‎[‎‏ اعتباری غیر از ذات در آن نیست، همة نسبتها و اضافات و صفات و اسما ‏‎ ‎‏مستهلک است و همة صفات و اسما حضور جمعی دارند نه تفضیلی. سالک نیز ‏‎ ‎‏پس از سیر در مراحل و منازل و گذر از مراتب و عالم اسما و صفات به مرتبة ‏‎ ‎‏استهلاک اسما و صفات می رسد و همة آنها را در عین ذات مستهلک می بیند، این ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 153
‏مرتبة شهود استهلاک اسما و صفات در عین ذات و احدیت جمع است.‏

اسفار اربعه

‏سفر؛ حرکت از وطن به سوی مقصد با گذر از منازل است و به صوری و معنوی ‏‎ ‎‏تقسیم می شود، بزرگان اهل معرفت سفرهای معنوی سالک را که از وطن نفس ‏‎ ‎‏آغاز می شود به چهار سفر تقسیم و تفسیر کرده اند که عبارتند از:‏

‏سفراول: سفر از خلق به سوی حق‏

‏سفر دوم: سفر از حق به سوی حق به حق‏

‏سفر سوم: سفر از حق به سوی خلق‏

‏سفر چهارم: سفر از خلق به سوی خلق به حق‏

‏و به بیان حضرت امام خمینی(س) اسفار اربعه عبارتند از: 1. سفر از خلق به ‏‎ ‎‏سوی حق مقید؛ 2. سفر از حق مقید به سوی حق مطلق؛ 3. سفر از حق به سوی ‏‎ ‎‏خلق حقی به حق؛ 4. سفر از خلق (که حق است) به خلق به حق.‏

شرحی بر اسفار اربعه

‏سالک که در عالم دنیا و طبیعت قرار دارد و در حجابهای مختلف طبیعت و نفس ‏‎ ‎‏گرفتار است، وقتی شروع به سیر می کند، آغاز سفرش از خلق شروع می شود و از ‏‎ ‎‏حجابهای عالم خلق می گذرد و یکی یکی حجابها را کنار می گذارد تا آنکه حق ‏‎ ‎‏جلوه کرده و از ورای حجابها فعل حق را مشاهده کرده و همة کارها و افعال را در ‏‎ ‎‏فعل حق مستهلک می بیند و حق به وجود افعالی بر وی ظاهر می گردد و سالک ‏‎ ‎‏خود نیز حقانی می شود.‏

‏پس از وصول سالک به این مرتبه و مشاهدة فنای تمام افعال در فعل حق، سفر ‏‎ ‎‏دوم وی آغاز می شود و چون وی حقانی شده دیگر سفر وی «به حق» است. سفر ‏‎ ‎‏دوم سالک در خود حق است و سلوک از مرتبة فعل حق به مراتب دیگر که سیر ‏‎ ‎‏در اسما و صفات حق می باشد و با گذر از آنها و عبور از حجاب اسما و صفات به ‏‎ ‎‏فنای همة اسما و صفات در ذات حق می رسد و به حق مطلق وصول پیدا می کند و ‏‎ ‎‏از فعل و صفت و ذات خویش فانی می شود.‏

‏اکنون اگر سالک از این فنا به خود بیاید سفر دیگری را آغاز می کند که این ‏‎ ‎‏سفر نیز حقانی است و سفر از حق به سوی خلق است و حقیقت موجودات و سیر ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 154
‏آنها بر وی آشکار می گردد. (و به نظر حضرت امام(قده) سفر به سوی اعیان ثابته ‏‎ ‎‏است که ربّ و اصل حقایق خارجیه می باشد) و از اسرار آنها و چگونگی سیر آنها ‏‎ ‎‏آگاهی می یابد. و در این سفر به مرتبه ای از نبوت می رسد که نبوت تشریعی ‏‎ ‎‏نمی باشد، زیرا حقیقت نبوت خبردار شدن از اسما و صفات و افعال حق است.‏

‏پس از آن اگر سالک سفر چهارم را نیز پیمود و به وجود حقانی از خلق به ‏‎ ‎‏خلق حرکت کرد (و به نظر امام(قده) از اعیان ثابته به اعیان خارجیه سفر کرد.) به ‏‎ ‎‏مخلوقات و سود و زیانهای آنها و چگونگی سیر و کمال آنها به سوی وطن اصلی ‏‎ ‎‏معرفت پیدا می کند و از احکام ظاهری و باطنی و از اسما و صفات و ذات حق ‏‎ ‎‏خبر می دهد و به مقام و نبیّ صاحب شریعت می رسد.‏

‏البته باید توجه داشت که همه رسولان صاحب شریعت این چهار سفر را تمام ‏‎ ‎‏کرده اند ولی تفاوت مراتب آنها به اسمی است که به آن رسیده اند. و نبی اکرم ‏‎ ‎‏(صلی الله علیه و آله) به اسم الله الاعظم رسیده و به همین دلیل شریعت وی خاتم ‏‎ ‎‏شرایع است. و هر صاحب سیری که پس از نبی صاحب شریعتی سفرهای فوق را ‏‎ ‎‏به اتمام برساند اگر در دایرة همان اسم نبی مشرّع باشد تابع وی خواهد بود، و ‏‎ ‎‏چون پس از نبی اکرم(ص) هر سیری که انجام شود از دایره و محدودة اسم اعظم ‏‎ ‎‏«الله» نمی تواند بیرون باشد دیگر هیچ صاحب شریعتی ظهور نخواهد کرد و همة ‏‎ ‎‏سالکان راه حق تابع شریعت نبی اعظم(ص) قرار خواهند گرفت.‏

اسم اعظم 

‏«اسم» به معنای علامت و نشانه است. اسمای حق علامتها و نشانه های وجود ‏‎ ‎‏حق تعالی هستند و همة موجودات نشانه ای از حق را دارا بوده و صفتی یا صفاتی از ‏‎ ‎‏حق را نشان می دهند و همه اسمای خداوندند که برخی برتر و برخی پایین ترند.‏

‏الفاظی که با آن به صفتی از حق اشاره می شود مثل «علیم»، «قادر»، که ‏‎ ‎‏بیان‌کنندة علم و قدرت حق است در حقیقت اسم «اسم» است. و اسم حق همان ‏‎ ‎‏حقیقت و موجودی است که این صفت را داراست و این لفظ ها آن را حکایت ‏‎ ‎‏می کنند. با توجه به توضیح بالا «اسم اعظم» عبارت از آن علامتی است که ‏‎ ‎‏نشان دهندة همة کمالات حق تعالی باشد و حقیقت آن موجودی است که واجد ‏‎ ‎‏همة کمالات حق تعالی است ولی چون «ممکن» است همة کمالات را با نقض ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 155
‏امکانی داراست. و شمول وی به کمالات نسبت به دیگر موجودات می باشد. این ‏‎ ‎‏اسم، مظهر کامل حق است. و به لفظ آن نیز که به این حقیقت اشاره دارد «اسم ‏‎ ‎‏اعظم» می گویند.‏

‏باید توجه داشت در زبان اهل معرفت گاهی «اسم اعظم» بکار می رود که ‏‎ ‎‏برتری آن نسبی است و زمانی به معنای کاملترین و برترین اسم است که از آن به ‏‎ ‎‏«اسم الله الاعظم» نیز تعبیر می شود.‏

اشارات (جمع اشاره)

‏اشارت؛ خبردادن از مراد بدون عبارت و الفاظ است.‏

اضافة اشراقی

‏هر اضافه دارای دو طرف است یکی«مضاف» ‏‎]‎‏اضافه شده‏‎[‎‏ و دیگری ‏‎ ‎‏«مُضاف‌الیه»‏‎]‎‏اضافه شده به آن‏‎[‎‏. در اضافة اشراقی مضاف وجودی مستقل و جدا از ‏‎ ‎‏مُضاف‌الیه نیست، بلکه رشحه ای و تابشی از وجود مضاف الیه است. و حقیقت ‏‎ ‎‏وجودش وابسته به مضاف الیه می باشد، مانند رابطة علت فاعلی با معلول خویش، ‏‎ ‎‏که معلول مرتبه ای از وجود علت و رشحه ای از آن است و ابتدا و بقای وی به ‏‎ ‎‏علت است و بدون علت نه پیدا می شود و نه باقی می ماند.‏

اعیان ثابته

‏عین به معنای ذات چیزی است و در اصطلاح عرفان عین به «ثابت» و «خارج» ‏‎ ‎‏تقسیم می شود.‏

‏اعیان ثابته ظهور و صورت اسمای الهی در حضرت واحدیت می باشند و به ‏‎ ‎‏عبارت دیگر وجود علمی اشیا و صُوَر اسمای الهی هستند. و اعیان ثابته به اعتبار ‏‎ ‎‏دیگر ارواح و ارباب اعیان خارجی است. و مراد از اعیان خارجی، وجود خارجی ‏‎ ‎‏موجودات (در عالم خلق) در همة مراتب هستی از مجردات تا اجسام و مادیات ‏‎ ‎‏است و همة عوالم جبروت تا ملک را دربر می گیرد.‏

تجلی

‏تجلی به معنای ظاهر شدن و آشکار شدن است.‏

‏حق تعالی غیب است و رخسار وی در پردة غیبت نهان، و تا پرده از رخسار ‏‎ ‎‏برندارد معلوم کسی نگردد و شناخته نشود. هر جلوه ای که از حق ظاهر شود آن را ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 156
‏تجلی گویند، اگر بر ذات خود جلوه کند تجلی حق بر خویشتن است و اگر ‏‎ ‎‏جلوه ای از اسما یا صفات وی ظهور کند تجلی اسمایی و صفاتی خواهد بود. این ‏‎ ‎‏جلوه ها اگر در عالم انجام شود خلق ظاهر گردد پس مخلوقات غیر از تجلی حق ‏‎ ‎‏نیستند. و اگر این جلوه ها بر قلب سالک شود، سالک حق را در پرتو این تجلیات ‏‎ ‎‏مشاهده می کند، تجلیات حق برای سالک در حالات مختلف و مراتب وی ‏‎ ‎‏گوناگون باشد، گاهی فعلی از افعال حق جلوه کند و زمانی صفتی و اسمی که آن ‏‎ ‎‏را تجلیات فعلی یا صفتی و اسمایی گویند و اگر ذات حق بر سالک جلوه کند ‏‎ ‎‏تجلی ذاتی نامند. و اگر فعل حق به اطلاق خویش بر سالک جلوه کند سالک ‏‎ ‎‏دریابد که در همة عالم غیر فعل حق نیست و همة افعال را فانی در فعل حق بیند و ‏‎ ‎‏اگر صفت نیز چنین جلوه کند سالک این حقیقت را مشاهده کند که همة صفات ‏‎ ‎‏در صفت حق محو است و اگر ذات حق بر قلب سالک بدرخشد دریابد که همة ‏‎ ‎‏هستی هیچ است و جز ذات حق و مظاهر آن در عالم کسی نیست و لیس فی الدار ‏‎ ‎‏غیره دیار.‏

تعین

‏قیصری در مقدمه خود بر فصوص می نویسد: تعین آن چیزی است که شیء را از ‏‎ ‎‏غیر خود ممتاز گرداند بگونه ای که دیگری با وی شرکت نداشته باشد. و تعین ‏‎ ‎‏گاهی به ذات خود شیء است مثل تعین واجب الوجود که به ذات خود از دیگران ‏‎ ‎‏ممتاز است... و گاهی به امری افزون بر ذات است مثل امتیاز «نویسنده» بر بی سواد ‏‎ ‎‏به «نگاشتن». بنابراین وقتی ذات حق را با اسمی و صفتی اعتبار می شود تعین ‏‎ ‎‏اسمایی و صفاتی بوجود می آید.‏

‏به بیان دیگر تعین در برابر اطلاق است و اطلاق چیزی دارای سعه و گستره ای ‏‎ ‎‏است که تعین آن را محدود می سازد. و فیض حق تعالی اطلاق دارد و سعة آن همه ‏‎ ‎‏هستی و کائنات را دربر می گیرد، ولی وقتی این فیض به عینی از اعیان موجودات ‏‎ ‎‏می رسد به دلیل محدودیت عین، محدود و مشخص می شود و از دیگر اعیان ممتاز ‏‎ ‎‏و جدا می گردد. ‏‎]‎‏مانند نور آفتاب که شکل و رنگ مشخصی ندارد ولی وقتی از ‏‎ ‎‏پنجره ای با شیشه های رنگارنگ و اندازه های مختلف می گذرد و بر داخل اطاق ‏‎ ‎‏می تابد شکل و رنگ آنها را به خود می گیرد و اگر به این اشکال و رنگها توجه ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 157
‏نشود چیزی غیر از نور آفتاب نیست که همه جا را روشن کرده است.‏‎[‎‏ و اگر به ‏‎ ‎‏اعیان نگاه شود هر کدام اسم مشخص و اندازه معین و محدود دارد، ولی اگر ‏‎ ‎‏بیننده از این تعین ها عبور کند و از این اندازه ها که همه محدودیت و نبود است ‏‎ ‎‏بگذرد چیزی جز یک فیض گسترده در عالم هستی نیست که گاهی از آن به ‏‎ ‎‏فیض مقدس اطلاقی و زمانی به وجود منبسط تعبیر می شود.‏

تکثر عَرضی و تکثر طولی

‏کثرت که در عالم واقع می شود، اگر این کثرت در مراتب موجودات باشد یعنی ‏‎ ‎‏تفاوت بین آنها به مرتبه باشد مثل تفاوت بین موجودات مادی و مجرد، و یا ‏‎ ‎‏تفاوت بین مجردات، این کثرت طولی است. و اگر مرتبة آنها یکی باشد و تفاوت ‏‎ ‎‏آنها به عوارض باشد مثل تفاوت موجودات مادی با هم که در جسمانیت مشترک ‏‎ ‎‏هستند و فرق آنها در ویژگیهای آنها مثل کمیت ها و کیفیتها و ... باشد، کثرت ‏‎ ‎‏عَرضی است.‏

تمکن

‏تمکن نهایت استقرار سالک در هر مقامی است، یعنی پس از وصول به مقامی از ‏‎ ‎‏مقامات سلوک و خروج از تزلزل در آن مقام و حصول ثبات برای وی صاحب ‏‎ ‎‏مقام «تمکین» می شود. البته بیشتر مقام تمکن در زبان اهل معرفت و سلوک در ‏‎ ‎‏مرتبة بقای پس از فنا بکار می رود، یعنی سالک پس از آن که مقامات را پشت سر ‏‎ ‎‏گذاشت و به صحو ثانی رسید و از تلوّن خارج شد و در آن مقام استقرار پیدا کرد. ‏‎ ‎‏صاحب مقام تمکین گردیده است.‏

جبروت

‏«جبروت»، از ریشۀ «جبر» است و به معنای «عظمت» و «برتری» و «استقامت» است ‏‎ ‎‏و همچنین برای آن معنای «اصلاح» را آورده اند. بنابراین معنای آن ظهور عظمت ‏‎ ‎‏و نفوذ قدرت و تسلّط بر چیزی است و معنای اصلاح نیز به جهت جبران نقص و ‏‎ ‎‏شکستگی بر اثر قدرت است. ‏

‏کلمۀ «جبروت» بر وزن فعلوت است و برخی ‏تاء‏ آن را زایده گفته اند ولی ‏‎ ‎‏عده ای آن را صیغۀ مبالغه دانسته اند و معنای آن عظمت و سلطنت و قهر و کبریائی ‏‎ ‎‏است. ‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 158
‏عالم جبروت، عالم سلطنت و قدرت و عظمت حق تعالی است که عالم عقول ‏‎ ‎‏مجرّده [عقل موجودی است که از مادّه و خصوصیات مادّه مانند ابعاد به دور ‏‎ ‎‏است] و اولین عالم در مراتب خلقت می باشد. (‏‏←‏‏ حضرات خمس). و در وجه ‏‎ ‎‏نامگذاری آن به «جبروت» گفته اند: عقول بر مراتب و موجودات پایین تر خود ‏‎ ‎‏سلطنت و تسلّط دارد، یا این که نقایص موجودات پایین تر را جبران می نماید. ‏

‏باید توجّه داشت در برخی از آثار و نوشته ها عالم «جبروت» را عالم اسما و ‏‎ ‎‏صفات الهی شمرده اند. و در دعای سحر در جمله «اللهم انی اسئلک بما انت فیه ‏‎ ‎‏من الشأن و الجبروت» مراد همان سلطنت و قهاریت حق تعالی است. ‏

جذبات (جمع جذبه)

‏جذبه: عنایت الهی است که بنده را به نزدیکی و قرب خویش می کشاند و برای ‏‎ ‎‏وی راه سلوک را بدون سختی و کوششی از سوی بنده فراهم می‌سازد.‏

‏در احوال سالکان به سوی حق گروهی هستند که ابتدا در دل آنها کشش و ‏‎ ‎‏جاذبه ای از حق می افتد و سپس به وادی سلوک در می آیند که آنها را «مجذوبانِ ‏‎ ‎‏سالک» می نامند، ولی گروهی دیگر پس از ورود به سلوک جذبات الهی شامل ‏‎ ‎‏حال آنها شده که «سالکانِ مجذوب» نامیده می شوند.‏

جذوات (جمع جذوه)

‏جذوه به معنای: اخگر، پارۀ آتش، چوب و عود آتش گرفته است. و کنایه از ‏‎ ‎‏آتشی است که از محبت حق تعالی در دل بنده می افتد و آن را شعله ور می سازد و ‏‎ ‎‏به محبت حق وجود وی پاره ای از عشق و علاقۀ به حق می گردد. ‏

حال

‏آنچه بر قلب سالک از سوی حق مثل حزن و شادی؛ قبض و بسط؛ انس و ذوق و ‏‎ ‎‏شوق وارد شده «حال» گویند. و در آن چند نکته است:‏

‏1. در «احوال» به خلاف «مقامات» کسب دخالت ندارد و لذا آن را از ‏‎ ‎‏«موهوبات» دانسته اند.‏

‏2. در احوال ثبات وجود ندارد و چون دگرگون می شود و از بین می رود آن ‏‎ ‎‏را «حال» نامیده اند به خلاف «مقام» که ثبات و استقرار دارد.‏

‏3. در احوال چنین است که گاهی حالی از بین می رود و حالی مانند حال قبل ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 159
‏یا غیر حال اول به جای وی می نشیند و به همین دلیل است که گاهی شخص از ‏‎ ‎‏حال فَرح و شادی به حزن و غم یا از قبض به بَسط در می آید.‏

حضرت

‏«حضرت» به معنای حضور و ظهور است. و در عرفان مساوی با مظهر است یعنی ‏‎ ‎‏چیزی که محل حضور و ظهور حق و جمال و کمال اوست، زیرا عارفان ‏‎ ‎‏موجودات جهان را جلوه گاه حق می دانند و از این روی همه اشیاء حضرت اند که ‏‎ ‎‏حضور شئون و تجلیات خداوندند. و از این رو ترکیبات حضرت بسیار است.‏

حضرات خمس

‏در آثار عرفانی حضرات خمس (پنجگانه) الهی و عوالم آن را که مراتب حضور و ‏‎ ‎‏ظهور حق تعالی هستند چنین شمرده اند:‏

‏1. حضرت «غیبت مطلق» که عالم آن «اعیان ثابته» است.‏

‏2. حضرت «غیبت مُضاف» که عالم آن «ارواح» است.‏

‏3. حضرت «شهادت مضاف» که عالم آن «مثال» است.‏

‏4. حضرت «شهادت مطلقه» که عالم آن «ملک و حس» است.‏

‏5. حضرت «جامع» که عالم آن «انسان کامل» است.‏

توضیح و شرح حضرات خمس:

‏1. اولین حضور، حضرت حق برای خویش است که آن را «تجلّی اول» و ‏‎ ‎‏«حضرت احدیت» نامیده اند، در این مرتبه، اسما و صفات به صورت جمع نه به ‏‎ ‎‏تفصیل حضور دارند. برخی این مرتبه را برتر از حضرات دانسته اند. پس از آن ‏‎ ‎‏مرتبۀ حضور اسما و صفات به صورت تفصیل است که آن را «حضرت واحدیت» ‏‎ ‎‏می نامند که عالم آن، «اعیان ثانیه» که صُوَر اسمای الهی است می باشد. ‏

‏2. در بیان حضرات الهیه و یا مراتب کلّیه وجود در آثار عرفانی اختلافاتی ‏‎ ‎‏وجود دارد، برخی حضرات را شش تا شمرده اند، اولین حضرت را «احدیت» ‏‎ ‎‏نامیده و «واحدیت» و اسما و صفات و اعیان را حضرت ثانی می دانند و انسان ‏‎ ‎‏کامل در نظر آنان حضرت ششم است. ولی برخی «احدیت» و «واحدیتِ» را یکی ‏‎ ‎‏دانسته و آن را اول مرتبۀ حضور و غیب مطلق و مرتبۀ الوهیت معرّفی می کنند. و ‏‎ ‎‏دستۀ سوم ـ چنانکه گذشت، احدیت را خارج از حضور و ظهور می دانند و اولین ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 160
‏حضرت را «واحدیتِ» نامیده اند. ‏

‏3. پس از حضور و ظهور حق در مرتبۀ الوهیت نوبت به ظهور حق در عالم ‏‎ ‎‏کون و خلقت می رسد که اولین مرتبۀ آن ظهور ارواح مجرّده و عقول کلیه است ‏‎ ‎‏که از آن به «جبروت» و عالم ارواح و عقول و... تعبیر کرده اند. و به بیان دیگر ‏‎ ‎‏حضرت ارواح، ظهور عالم اسما و صفات و اعیان ثابته است. که نسبت به آن ‏‎ ‎‏شهادت است و اسما و صفات و اعیان غیب است. و چون عالم ارواح نسبت به ‏‎ ‎‏عالم بالاتر از خود یعنی اسما و صفات شهادت و نسبت به عوالم پس از خود غیب ‏‎ ‎‏است آن را «غیب مُضاف» نامیده اند. ولی عالم اسما و صفات غیب مطلق است.‏

‏4. پس از عالم ارواح و عقول، نوبت به عالم ملکوت می‌رسد که ظهور و ‏‎ ‎‏حضور حق در عالم مثال و خیال است. این عالم نسبت به ارواح شهادت و نسبت ‏‎ ‎‏به عالم پس از خود [عالم ملک] غیب است. ‏

‏5. آخرین مرتبۀ ظهور و حضور وجود، عالم حسّ و ملک است که از آن به ‏‎ ‎‏عالم ناسوت و عالم شهادت مطلقه نیز تعبیر می شود.‏

‏6. انسان کامل، چون در بردارندۀ همۀ مراتب ظهورات است، و مظهر و ظهور ‏‎ ‎‏عالم الوهیت تا عالم مُلک می باشد و در هر مرتبه با آنها یکی است یعنی با ‏‎ ‎‏جبروت، جبروت و ملکوت، ملکوت و... است. حضرت جامع می باشد. ‏

خطورات

‏خاطر: آن چه بر قلب از خطاب وارد می شود و فرق آن با واردات در لفظ و بدون ‏‎ ‎‏لفظ است. در مورد خواطر گویند؛ گویا کسی در نفس با او سخن می گوید.‏

‏خواطر به دو دسته صحیح و فاسد تقسیم می شود، آنچه محرّک به سوی قرب ‏‎ ‎‏الهی و اعمال صالحه است و با شریعت تطبیق می کند حقانی است. ولی آنچه به ‏‎ ‎‏مخالفت حق دعوت می کند نفسانی و شیطانی است.‏

صحو اول و ثانی

‏«صحو» به معنای هوشیاری است. و در اصطلاح رجوع عارف و سالک به احساس ‏‎ ‎‏پس از غیبت و دست دادن احساس است. ‏

‏سالک پس از سیر وقتی به این حقیقت می رسد که آنچه در هستی است اثر ‏‎ ‎‏فعل و صفت حق است و این حقیقت را مشاهده کرد و فنای همۀ آنها را در فعل و ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 161
‏صفت حق دید و از خود فانی شد و به حالت محو و صعق‏‎[2]‎‏ افتاد، در این حالت از ‏‎ ‎‏خود بیخود شود. حال اگر عنایت ازلیه الهی برای وی حاصل شود و وی را از حال ‏‎ ‎‏محو و صعق بیرون آورد و در آینۀ ذات، صفات و در آینۀ صفات، اعیان ثابت و ‏‎ ‎‏لوازم آن را کشف نماید، در این حالت به رؤیت حقایق در حضرت واحدیت نایل ‏‎ ‎‏آمده است. و چون در حضرت واحدیت اسمای مختلف حق و ظهورات آن ‏‎ ‎‏«اعیان» حضور دارند کثرت اسمایی و صفاتی را می بیند. و بین آنها فرق و تفاوت ‏‎ ‎‏را مشاهده می کند، و تفاضیل اسما و صفات را در می یابد. و این که همۀ اختلافها ‏‎ ‎‏در عالم برگشت به اسما و صفات می کند، این مقام «صحو اول» است. ‏

‏پس از این، اگر سالک از مقام واحدیت عبور نماید و به «احدیت» برسد و در ‏‎ ‎‏ذات احدیت همه چیز و خود را فانی می بیند. اکنون اگر از این محو بیرون آمد، ‏‎ ‎‏مشاهده می کند آنچه از تفاضلها و... که در مقام قبلی مشاهده کرده بود برگشت به ‏‎ ‎‏یک حقیقت دارد و در می یابد که همۀ کثرات به وحدت می رسد، حتّی کثرت ‏‎ ‎‏اسمایی نیز به وحدت می رسد و در عین حال همه کثرات از وحدت است. پس ‏‎ ‎‏برای وی مشاهدۀ «کثرت در وحدت» و «وحدت در کثرت» حاصل می شود و این ‏‎ ‎‏«صحو ثانی» است که از آن به «صحو الجمع عن الفرق الثانی» نیز تعبیر کرده اند. ‏

ظلّ منبسط

‏«ظلّ» به معنای سایه است و همه موجودات را «ظلّ» گویند زیرا هیچیک از خود ‏‎ ‎‏استقلالی ندارند و مانند سایه هستند که وجود و حرکت و بقای آنها به صاحب ‏‎ ‎‏سایه است و سایه از خود نه صفتی نه صورتی و نه ذاتی دارد و هرچه دارد از حق ‏‎ ‎‏است و موجودات برای خود نه نفعی دارند و نه زیانی و...‏

‏و مراد از «ظلّ منبسط» سایه گسترده ای است که همۀ موجودات را در بر ‏‎ ‎‏می گیرد، و در تعابیر گاهی آن را با مقام و حضرت واحدیت و الوهیت که گسترۀ ‏‎ ‎‏همه هستی است و زمانی با مقام احدیت که همه موجودات در آن مستهلک ‏‎ ‎‏هستند تطبیق کرده اند و آن را سایه «الله» دانسته اند. و گاهی آن را با فیض مقدس و ‏‎ ‎‏وجودی که همه موجودات را در بر می گیرد یکی دانسته اند.‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 162
ظهور

‏ظهور یعنی بروز و نمود چیزی. ظهور حق یعنی تجلّی حق در اسما و صفات و ‏‎ ‎‏تعینات اسمایی و صفاتی در همه مراتب الهی و کونی. زیرا موجودات همه ظاهر ‏‎ ‎‏حق هستند و حق خود را در آنها نشان داده است: تعابیر مختلفی دربارۀ ظهور در ‏‎ ‎‏زبان اهل معرفت آمده است: مثل ظهور اجمالی، ظهور تفضیلی، ظهور روحانی، ‏‎ ‎‏ظهور مثالی، ظهور ملکی، ظهور در حضرت انسان کامل. ‏

عالَم

‏عالم اسم است برای غیر حق زیرا عالم اسم است برای «لِما یُعلم به» یعنی آنچه به ‏‎ ‎‏وسیله آن به حق علم پیدا شده و حق شناخته و دانسته می شود. و عالم علامت بر ‏‎ ‎‏موجِد آن است. بنابراین همه ممکنات در تمام مراتب ظلّ (سایه) حق هستند و در ‏‎ ‎‏زبان اهل معرفت از آنها به عالَم با قیدهای مختلف یاد می شود، مثل عالَم جبروت، ‏‎ ‎‏عالَم ملکوت، عالَم مُلک، عالَم خیال، عالَم حیوانات، و...‏

‏و همچنین در زبان اهل معرفت به ظهورات و تجلیات حق در مراتب قبل از ‏‎ ‎‏خلقت نیز تعبیر به عالَم می‌شود مثل عالَم الوهیت، عالم اسماء و صفات، عالَم ‏‎ ‎‏واحدیت و...‏

عالم خیال و مثال مطلق

‏مراتب خلقت به سه مرتبه تقسیم می شود: ‏

‏مرتبۀ اول، مرتبۀ عقول است که مجرّد از مادّه و صورت بوده و در وجود و ‏‎ ‎‏فعل بی نیاز از مادّه است. و از آن به عالم عقل و جبروت تعبیر می کنند.‏

‏مرتبۀ دوم، مرتبۀ خیال یا مثال است که مجّرد از ماده بوده ولی دارای صورت ‏‎ ‎‏است یعنی ابعاد در آنجا راه دارد. و از آن به ملکوت نیز تعبیر می شود. ‏

‏مرتبۀ سوم، مرتبه مُلک است که دارای مادّه می باشد و از آن به عالم اسفل، و ‏‎ ‎‏ناسوت نیز تعبیر می شود.‏

‏عالم خیال نیز به عالم خیال مطلق و مثال مطلق که مرتبۀ از مراتب خلقت و ‏‎ ‎‏عالم خیال انسانی که از مراتب وجود انسان می باشد تقسیم می گردد، که از خیال ‏‎ ‎‏انسان به خیال مقیّد تعبیر می شود. ‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 163
عالم دهر

‏عالم دهر، ظرف برای موجوداتی است که در زمان قرار نمی گیرند مانند مفارقات ‏‎ ‎‏نوری، و به عبارت دیگر عالم دهر ورای عالم زمان است، زمان ظرف برای ‏‎ ‎‏سیالات، متحرکات و... است. و آنچه در عالم زمان متفرق است در عالم دهر ‏‎ ‎‏جمع است. در عالم زمان، حال و گذشته و آینده معنا دارد و موجودات امروز و ‏‎ ‎‏دیروز و فردا با هم جمع نمی شوند و عالم متفرقات است. ولی در عالم دهر که ‏‎ ‎‏روح زمان است و حرکت نیست همه اینها با هم جمع هستند.‏

عقل تفصیلی

‏مراد از «عقل تفصیلی» عقلهای انسانی است که در بردارندۀ مطالب به صورت ‏‎ ‎‏تفصیل (جداجدا) می باشد. ‏

‏و مقصود از «عقل بسیط اجمالی» عقلی است که همه مطالب عقول تفصیلی را ‏‎ ‎‏در حالت جمع دارد که عقل «فعّال» یا عقل کلّی است. ‏

عما 

‏در حدیثی است که از پیغمبر(ص) پرسیده شد: اَینَ کان رَبّنا قَبلَ اَن یخلق الخلق. ‏‎ ‎‏قال(ص) علی ما حکی عنه: کانَ فی عماء. پرورگارمان پیش از آفرینش ‏‎ ‎‏موجودات کجا بود؟ حضرت پاسخ دادند: در «عماء» بود. ‏

‏«عماء» به معنای ابر رقیق (نازک) است. و در بیان مراد رسول الله(ص) بین ‏‎ ‎‏صاحبان معرفت اختلاف است: برخی آن را حضرت احدیت دانسته اند برای این ‏‎ ‎‏که شناخت به آن تعلق نمی گیرد و حق در حجاب جلال است. دیگری گفته ‏‎ ‎‏است؛ مراد از آن «واحدیت» و حضرت اسما و صفات است. زیرا «عماء» که ابر ‏‎ ‎‏نازک واسط بین آسمان و زمین است. و حضرت واحدیت واسطه بین آسمان ‏‎ ‎‏احدیت و زمین کثرت است.‏

‏حضرت امام می فرماید: حقیقت «عماء» می تواند حضرت فیض اقدس و خلیفۀ ‏‎ ‎‏کبری باشد. زیرا این حضرت حقیقتی است که به مقام غیبی آن معروف کسی ‏‎ ‎‏نمی شود. و واسط است بین حضرت احدیت غیبی و هویت غیر ظاهر حق و ‏‎ ‎‏حضرت واحدیت که در آن کثرت واقع می شود.‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 164
غیب

‏غیب به معنای پنهان و نهان در برابر شهادت به معنای ظهور و آشکار است. غیب و ‏‎ ‎‏شهادت نسبی می باشد هم برای افراد و سالکان و هم در عالم هستی.‏

‏سالک وقتی از مراحل عبور می کند پنهانیهایی بر وی آشکار می شود و پرده ‏‎ ‎‏از غیب هایی برداشته می شود و غیب برای وی شهادت می شود بنابراین عالمی و ‏‎ ‎‏حقیقتی برای سالک و مکاشفی غیب است ولی برای دیگری آشکار شده و ‏‎ ‎‏شهادت است.‏

‏در مراتب طولی هستی نیز هر مرتبه نسبت به مرتبۀ پایین تر خود غیب و آن ‏‎ ‎‏مرتبه شهادت است. و به عبارت دیگر هر مرتبۀ پایین ظاهر مرتبۀ برتر، و مرتبۀ ‏‎ ‎‏بالاتر باطن مرتبۀ پایین تر است. و باطن نسبت به ظاهر غیب و ظاهر نسبت به باطن ‏‎ ‎‏شهادت است. مثلاً عالم مُلک و حس که پایین ترین مراتب است ظاهر و شهادت ‏‎ ‎‏است ولی عالم مثال نسبت به آن باطن و غیب است و همین عالم مثال نسبت به ‏‎ ‎‏عالم عقل شهادت و عالم عقل غیب می باشد. و همۀ مراتب عالم خلقت و کون ‏‎ ‎‏نسبت به عالم الوهیت شهادت و عالم الوهیت غیب است. و در عالم الوهیت نیز ‏‎ ‎‏اعیان ثابته [که صورتهای اسماء هستند] در مرتبۀ واحدیت ظاهر هستند ولی در ‏‎ ‎‏مرتبۀ قبل از آن که اعیان مستهلک هستند غیب می باشند.‏

غیب الغیب

‏«غیب الغیب» اشاره به مقام احدیت است. ‏

غیب الغیوب

‏«غیب الغیوب» اشاره است به مقام ذات حق تعالی که هیچ ظهوری و اسم و رسمی ‏‎ ‎‏ندارد و برای هیچکس ظاهر نمی شود و کسی به آن راه ندارد. و هر کس در هر ‏‎ ‎‏مقامی که باشد تجلّی از آن بر وی آشکار می شود نه ذات.‏

غیب مطلق

‏غیب مطلق دو احتمال دارد؛ گاهی اشاره به «غیب الغیوب» است و زمانی به مقام ‏‎ ‎‏«احدیت» که نسبت به مراتب دیگر غیب است و اطلاق آن از این جهت است.‏

غیب مقیّد

‏«غیب مقیّد» در برابر غیب مطلق است که «غیب الغیوب» می باشد، بنابراین مراتب ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 165
‏دیگر از غیب نسبت به غیب الغیوب و احدیّت غیب مقیّد هستند. و گاهی با «قید» ‏‎ ‎‏در کلمات ذکر می شود مثل غیب اسمائی، و گاهی بدون قید می آید. مثلاً عالم ‏‎ ‎‏جبروت که نسبت به ملک و ملکوت غیب ولی نسبت به غیب الغیوب شهادت ‏‎ ‎‏است، غیب مقیّد است. ‏

غیب هویّت 

‏اشاره به مقام غیب الغیوب است و شاید در برخی موارد و عبارات اشاره به مقام ‏‎ ‎‏احدیت باشد.‏

فیض اقدس و مقدس

‏در بحث فیض چند نکته است.‏

‏1. فیض در لغت به معنای «بسیار شدن آب چندانکه روان گردد.» و «ریزش» و ‏‎ ‎‏«بخشش»، «عطا»، «جاری شدن»، «سرازیر شدن» آمده است.‏

‏2. بوعلی سینا می گوید: فیض، فعلی است که از ذات فاعل سرچشمه می گیرد ‏‎ ‎‏و در آن سبب و انگیزۀ خارج از ذات و نیاز و احتیاج دخالت ندارد و فعل فاعلی ‏‎ ‎‏است که فعل وی همیشگی و دائمی باشد. و غرضی در آن فعل برای فاعل جز ‏‎ ‎‏نفس فعل نباشد.‏

‏3. حق تعالی ذات بی نیاز است و آنچه از وی سرازیر می شود از زیادی و ‏‎ ‎‏افزونی رحمت اوست بنابراین همۀ هستی چیزی جز «فیض» حق تعالی نمی باشد. و ‏‎ ‎‏به همین فیض است که تمامی موجودات از عدم به وجود در می آیند.‏

‏4. اهل معرفت فیض حق را به «اقدس» و «مقدس» تقسیم کرده اند.‏

‏5. «فیض اقدس» را چنین تعریف کرده اند: «تجلّی حبّی ذاتی است که موجب ‏‎ ‎‏می شود که اشیا و قابلیتهای آن در حضرت علمیه بوجود آید.» و به عبارت دیگر ‏‎ ‎‏فیض اقدس از مقام احدیت سرچشمه می گیرد و موجب ایجاد «اعیان ثابته» ‏‎ ‎‏می شود. که صورتهای اسمای الهیه هستند. ‏

‏6. «فیض مقدس» آن فیض حضرت حق است که موجب وجود موجودات در ‏‎ ‎‏عالم خلقت و آفرینش از جبروت تا ملک می گردد. و به عبارت دیگر فیضی است ‏‎ ‎‏که از مقام واحدیت و اعیان ثابته سرچشمه می گیرد و موجب تحقق اعیان در عالم ‏‎ ‎‏خارج می شود.‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 166
‏7. در وجه نامگذاری آن گفته اند: از این جهت «اقدس» است که فیض با ‏‎ ‎‏مُفیض (فیض دهنده) مغایرت ندارد و همچنین دوری این فیض از نقایص امکانی ‏‎ ‎‏است. به خلاف فیض مقدس، که در آن یک نوع مغایرتی بین فیض و مُفیض ‏‎ ‎‏وجود دارد. ‏

کرامت 

‏کرامت به دو معنا آمده است:‏

‏1. آنچه از عارف و ولی از اعمال خارق العاده ظهور کند مثل خبر غیبی و خبر ‏‎ ‎‏از آینده و یا شفای بیماری و تغییر در چیزی و... البته اولیای حق سعی در کتمان ‏‎ ‎‏کرامات دارند.‏

‏2. عنایات و توجّهات ویژۀ حق تعالی بر بندگان و بهره مند کردن آنها از ‏‎ ‎‏فیوضات خویش در دنیا و آخرت.‏

کنز مخفی

‏اشاره به مقام غیب احدیت و هویت مطلقه است که پنهان است و معروف کسی ‏‎ ‎‏نمی باشد.‏

لطف 

‏لطف در لغت به معنای نرمی و نازکی در کار و کردار است. و در نزد عارفان ‏‎ ‎‏آنچه بنده را به اطاعت حق نزدیک کند و از گناهها دور کند «لطف» نامیده ‏‎ ‎‏می شود. ‏

مشاهده 

‏«مشاهده» به معنای دیدن است. و در زبان عارفان و سالکان دیدن با قلب مورد نظر ‏‎ ‎‏است و آن را به «رؤیت حق» و «رؤیت اشیا به حق» و «رؤیت حق در اشیاء» و ‏‎ ‎‏«رؤیت اشیا به دلایل توحید» و به «حقیقت یقین بدون شک» و… معنا کرده اند. ‏

‏باید دانست که مشاهده وقتی صادق است که شاهد و مشهود در برابر هم ‏‎ ‎‏باشند و به عبارت دیگر «مشهود» برای شاهد آشکار شود، پس آنچه شخص از ‏‎ ‎‏پس پرده می بیند، مشاهده نیست. و تا شاهد و سالک از مراحل و منازل عبور نکند ‏‎ ‎‏و وجود وی تعالی نیابد «مشاهده» امکان پذیر نیست.‏

‏برای مشاهده نیز مراتب مختلف است و در هر مرتبه و موردی مصداق خاصّی ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 167
‏دارد. و در نزد اصحاب معرفت مشاهده، رؤیت حق و ظهورات اوست و باید ‏‎ ‎‏دانست که حق برای هر کسی ظاهر شود در پس پردۀ «تجلیات» ظاهر می گردد. ‏‎ ‎‏اکنون اگر شخص حق را در افعال و در مظاهر افعالی ببیند، مشاهدۀ افعالی است و ‏‎ ‎‏اگر در اسما و صفات و یا تجلیات ذات رؤیت کند، مشاهدۀ اسما و صفات و ذات ‏‎ ‎‏است. ‏

‏خواجه عبدالله انصاری، «مشاهده» را در قسم حقایق پس از منزل «مکاشفه» و ‏‎ ‎‏قبل از «معاینه» قرار داده است.‏

مقام 

‏«مقام» به معنای جایگاه و رتبه و مرتبه و به بیان دیگر استقرار و ثبات است. ‏

‏در تعابیر اهل معرفت، مقام با ترکیبات متعدّد فراوان تکرار شده است و در ‏‎ ‎‏همۀ آنها معنای اصلی آن «جایگاه» و «ثبات و استقرار» محفوظ است. ولی می توان ‏‎ ‎‏آن را به دو دسته تقسیم کرد. ‏

1. مقامهای سالک و عارف

‏«مقام» مرتبه و جایگاهی است که سالک آن را بدست می آورد، وقتی که سالک ‏‎ ‎‏به منزلی از منزلهای سلوک رسید و در آن منزل از تزلزل خارج شد و استقرار پیدا ‏‎ ‎‏کرد و بهرۀ کامل از آن برد، گویند صاحب مقام و حقیقت آن منزل شده است. و ‏‎ ‎‏تا از آن منزل بهرۀ تمام نبرد به منزل دیگر و بالاتر راه پیدا نکند.‏

‏مثلاً وقتی سالک به منزل «صبر» یا «توکل» یا «رضا» رسید و از تزلزلها خارج ‏‎ ‎‏شد و صبر و … برای وی از حال خارج و به ملکه تبدیل گردید و بهرۀ آن را برد، ‏‎ ‎‏آنگاه صاحب مقام صبر شده است و راه برای گذر از آن و رسیدن به منزل برتر ‏‎ ‎‏که «رضا» است برای وی فراهم گشته است.‏

‏بنابراین «مقام» منازل استقرار یافتۀ سالک در سیر صعودی می باشد و با آن ‏‎ ‎‏مراتب سالکان معلوم می گردد و این مقامات بسیار هستند مثل؛ مقام صبر، مقام ‏‎ ‎‏تسلیم، مقام احسان، مقام ولایت، مقام اوادنی» و…‏

2. مقامهای تجلی و حضور حق

‏از موارد دیگری که در زبان عارفان به «مقام» تعبیر می شود مراتب و جلوه های ‏‎ ‎‏مختلف هستی از جهت تجلی و حضور حق در آن است که آن هم استقرار فیض ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 168
‏حق را می رساند، مثل مقام الوهیت، مقام جبروت، مقام ملکوت و… ‏

‏نباید فراموش کرد که سالک وقتی در سیر صعودی خود به مرتبه ای از مراتب ‏‎ ‎‏هستی می رسد و وجود وی همان مرتبه و حقیقت را دارا می شود، در حقیقت ‏‎ ‎‏سالک محلّ تجلّی حق در آن مرتبه می شود، و همان تعابیر دربارۀ وی نیز صادق ‏‎ ‎‏است و گفته می شود که وی صاحب مقام احدیت یا واحدیت و یا... می باشد.‏

مقام «کثرت در وحدت» و «وحدت در کثرت»

‏سالک، آنگاه که در سفر و سیر صعودی همۀ مراحل و منازل را پشت سر گذاشت ‏‎ ‎‏و به جایگاهی رسید؛ که همۀ کثرتها را در وحدت مشاهده کرد یعنی همۀ کثرتها ‏‎ ‎‏را در وحدت فانی دید و از طرف دیگر نیز همۀ کثرات را مشاهده کرد، به این ‏‎ ‎‏مقام رسیده است.‏

‏به بیان دیگر: زمانی بیننده، کثرت را می بیند، یعنی عالم کثرات را، چه ‏‎ ‎‏کثرتهای اسمایی حق مثل علم و قدرت و حیات و... و چه کثرتهای افعالی مثل ‏‎ ‎‏زمین، آسمان، ستارگان و... و از وحدت غافل است. و زمان دیگر، از کثرتها عبور ‏‎ ‎‏کرده و همۀ کثرات را چه اسمایی و صفاتی و چه افعالی فانی می بیند، و هیچ اسم ‏‎ ‎‏و رسمی جز حق را مشاهده نمی کند، و این مقام فنای کثرات در وحدت است که ‏‎ ‎‏از کثرت غافل است. ولی آنگاه که هر دو را دید و هر دو را با هم دید. ‏‎ ‎‏[‏‏←‏‏ صحو] یعنی کثرت را دید نه این که از وحدت غافل باشد. و وحدت را دید ‏‎ ‎‏نه این کثرات را مشاهده نکند، بلکه هر دو را در جایگاه خودش دید، این مقام ‏‎ ‎‏جمع است. و از آن به مقام «کثرت در وحدت» و «وحدت در کثرت» تعبیر ‏‎ ‎‏می کنند.‏

‏البته ممکن است این اصطلاح در بحث نظری نیز بیاید، یعنی وقتی متفکری در ‏‎ ‎‏عالم هستی به کثرتها معتقد می شود و آن را به وحدت برنمی گرداند. و زمانی به ‏‎ ‎‏وحدت معتقد می شود و کثرات را در نمی یابد. هر دوی این اندیشه ها یکسویه ‏‎ ‎‏هستند. ولی وقتی این دو را با هم معتقد گردید و کثرت را به وحدت برگرداند و ‏‎ ‎‏وحدت را در کثرات جلوه‌گردید این جمع بین وحدت و کثرت است. این نظر ‏‎ ‎‏حکیمان و فیلسوفان است ولی اگر این حقیقت را به مشاهده عیان دید مقام عارفان ‏‎ ‎‏و سالکان است.‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 169
نفوس اسپهبدیه

‏«اسفهبد» که فارسی آن «اِسپهبَد» است به معنای سالار سپاه، سردار و امیر لشکر ‏‎ ‎‏می باشد. «نور اسفهبد» از اصطلاحاتی است که شیخ اشراق آن را برای «نفس ‏‎ ‎‏فلکی» که مجرّد و تدبیرکنندۀ فلک می باشد بکار می برد و فرمانروایی را ‏‎ ‎‏می رساند. و حضرت امام در شرح دعای سحر، «نفوس اسفهبدی» را برای نفوس ‏‎ ‎‏فلکی و فرمانروایان افلاک بکار گرفته اند که پس از مرتبۀ عقول مجرده قرار ‏‎ ‎‏دارند.‏

واحدیت 

‏«واحدیت» از مراتب الوهیت است. در این مرتبه اسما و صفات الهی به تفصیل ‏‎ ‎‏ظهور پیدا می کنند و صورتهای آنها که «اعیان» ثابته است محقق می شود. این مقام ‏‎ ‎‏و مرتبه را «تجلّی ثانی» نیز می نامند.‏

واردات

‏بر معانی که بر قلب بنده بدون اندیشه و تلاشی از بنده وارد می شود. «واردات» ‏‎ ‎‏می گویند. و سالک در هر مقامی از مقامات سلوک باشد دارای وارداتی است. و ‏‎ ‎‏چون واردات را از سوی حق دانسته اند برخی در تعریفِ آن قید محمود و ‏‎ ‎‏پسندیده را افزوده اند ولی عزالدین کاشانی واردات را به صحیح و فاسد تقسیم ‏‎ ‎‏می کند و صحیح آن را الهی و مَلکی می شمرد و فاسد آن را نفسانی و شیطانی.‏

وقت

‏«وقت» را چنین معنا کرده اند: حالی از سالک در زمان حاضر و حال که به گذشته ‏‎ ‎‏و آینده تعلّق ندارد. و به عبارت دیگر: ظهور حالی از احوال و تجلّی ای از ‏‎ ‎‏تجلیات حق برای سالک در زمان حال. ‏

‏در وقت چند نکته است:‏

‏1. «وقت» سالکی با سالک دیگر فرق می کند و ممکن است در یک زمان، ‏‎ ‎‏سالکی در حال «قبض» [گرفتگی] باشد و دیگری در «بسط» [گشایش]. و همچنین ‏‎ ‎‏احوال یک سالک در زمانهای مختلف فرق می کند گاهی «وقت» وی حزن است ‏‎ ‎‏و زمانی «فرح و شادی».‏

‏ 2. گفته اند؛ عارف و صوفی «ابن الوقت» است، یعنی فرزند «وقت» خویش ‏‎ ‎

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 170
‏است و مقصود این است زمانی که برای وی حالی پیش می آید آن را غنیمت ‏‎ ‎‏می شمرد و از آن بهره می برد و فرصت را از دست نمی دهد.‏

‏3. خواجه عبدالله انصاری «وقت» را منزل دوم در قسم «ولایات» شمرده است ‏‎ ‎‏و آن را چنین معنا کرده است: «وقت، اسمی برای ظرف «بودن»‏‎[3]‎‏ است.» و ‏‎ ‎‏عبدالرزاق کاشانی در شرح آن می نویسد: ‏

‏«کون، حدوث چیزی است و آن بیرون آمدن شیئی از غیب به شهادت در ‏‎ ‎‏تکوین است، پس قوم [اهل معرفت] آن را برای معنای زمان ظهور حالی از احوال ‏‎ ‎‏معیّن و تجلّی ای از تجلیّات خاصّه اصطلاح کرده اند.»‏

یوم بروز و ظهور

‏سلطنت و مالکیت حق تعالی در عالم دنیا به دلیل حجابها و موانع که مربوط به ‏‎ ‎‏عالم طبیعت است مشهود و ظاهر نیست. و روز قیامت که روز برداشتن پرده ها و ‏‎ ‎‏حجابها است، سلطنت حق ظاهر می گردد و معلوم می شود که در تمام عالم غیر از ‏‎ ‎‏او مالک و سلطانی نبوده و وجود ندارد. بنابراین روز قیامت را روز «بروز و ظهور» ‏‎ ‎‏سلطنت و مالکیت حق دانسته اند. ‏


کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 171

‏ ‏

 

کتابشرح دعای سحر (ترجمه فارسی)صفحه 172

  • . کاشانی، عبدالرزاق؛ لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام؛ ص 98.
  • . بیهوش و مدهوش.
  • . کون.