فصل اول : خاطرات آیت الله سید محمد بجنوردی

صبر و شجاعت

‏امام قبل از این که از فوت حاج آقا مصطفی مطلع شوند، بعضی از عناصر فاسد که تا‏‎ ‎‏آن ‏‎ ‎‏زمان هیچ وقت به خانه امام نرفته بودند، جهت شماتت به آنجا می روند. بعدها‏‎ ‎‏آن ‏‎ ‎‏حضرت می فرمودند: من وقتی که آن اشخاص را دیدم، فهمیدم که مصطفی فوت شده ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 7
‏است و آن ها برای شماتت آمده اند، اما آن ها به هیچ وجه تغییری در روحیه و قیافه من ‏‎ ‎‏ندیدند.‏

‏حضرت امام بسیار شجاع و نترس بودند چنان که روزی با پدرم در حضورشان ‏‎ ‎‏بودیم و ایشان خاطراتی را نقل می‏‏ ‏‏کردند از جمله فرمودند: زمانی که ترکیه بودیم، ‏‎ ‎‏عده‏‏ ‏‏ای از شیعیان ما را برای شام به جزیره‏‏ ‏‏ای دعوت کردند و ما با قایق به آنجا رفتیم.‏

‏پدرم گفتند: از ماموران ساواک نترسیدید که شما را در گوشه خلوتی به آب ‏‎ ‎‏بیندازند؟! امام فرمودند: نه، این جور مسائل برای من ترسی ندارد؛ در جریان ‏‎ ‎‏کاپیتولاسیون که مرا شب هنگام گرفتند، ماموران ساواک پس از خروج از قم، مرا به ‏‎ ‎‏جاده‏‏ ‏‏ای خاکی و خلوت بردند. طرز رفتار آن ها به گونه‏‏ ‏‏ای بود که من فکر کردم که ‏‎ ‎‏آن ها می‏‏ ‏‏خواهند مرا بکشند. اما آن ها هرگز ترسی در من مشاهده نکردند، زیرا ترس ‏‎ ‎‏برای من مفهوم ندارد. بعدا متوجه شدم که قصد آن ها ترساندن من بوده است که ‏‎ ‎‏خودشان خراب شدند.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 8