فصل دوم : خاطرات حجت‌ الاسلام والمسلمین سید رضا برقعی

شاه خواهد رفت و...

‏تابستان سال 1357 بود، ایامی که چهلم های شهدای شهرهای ایران یکی پس از دیگری برگزار می شد و تقریبا تمام مردم ایران در حال مبارزه و اعتصاب بودند. در آن روزها‏‎ ‎‏بیت امام در محاصره ماموران بعثی بود و آن حضرت به عنوان اعتراض از منزل خارج ‏‎ ‎‏نمی شدند. در یکی از آن روزها، زائری ایرانی با لطایف الحیل از میان ماموران بعثی ‏‎ ‎‏عبور کرده و خود را به منزل امام انداخت و برای ملاقات با‏‎ ‎‏آن بزرگوار اصرار کرد. ‏‎ ‎‏آقای رضوانی که در آن موقع مسوول دفتر امام بودند، گفتند: آقا تحصن کرده اند و به ‏‎ ‎‏کسی اجازه دیدار نمی دهند.‏

‏آن شخص با پافشاری زیادی می‏‏ ‏‏گفت: مطالب مهمی دارم و باید به خدمتشان ‏‎ ‎‏شرفیاب شوم.‏

‏به آقای رضوانی گفتم که شما به آقا اطلاع بدهید شاید ملاقات را صلاح دانستند. ‏‎ ‎‏به هر حال وقتی که امام از اصرار و پافشاری زائر ایرانی برای ملاقات اطلاع یافتند، ‏‎ ‎‏اجازه ملاقات دادند. من هم آن شخص را همراهی کرده و به خدمت آن بزرگوار ‏‎ ‎‏رسیدیم و پس از دست‏‏ ‏‏بوسی، او حدود ده دقیقه گزارشی از کُشت و کشتار رژیم را در ‏‎ ‎‏ایران، به عرض رساند. در میان سخنان او، امام سه یا چهار مرتبه فرمودند: ان‏‏ ‏‏شاءالله شاه می‏‏ ‏‏رود و همه چیز درست می‏‏ ‏‏شود.‏

‏آن شخص متوجه منظور امام نمی‏‏ ‏‏شد و مطالب را کِش می‏‏ ‏‏داد. من به او اشاره کردم ‏‎ ‎‏که زیاد معطل نکن و خداحافظی کرده و بیرون آمدیم.‏

‏این خیلی مهم است که شاه با تمام قدرت حکومت کند و به خاطر او همه دنیا امام ‏‎ ‎‏را تحت فشار قرار دهند و حتی منزلش در محاصره بعثی‏‏ ‏‏ها باشد. آن وقت ایشان با‏‎ ‎‏چنین اعتقاد و استواری بگویند که شاه می‏‏ ‏‏رود و همه چیز درست می‏‏ ‏‏شود.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 17