فصل سوم : خاطرات آیت الله محمد رضا رحمت

چگونگی دستگیری در نجف

‏ماموران امنیت نجف شب جمعه ای به سرپرستی معاون امنیتی به مدرسه آیت الله ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 50
‏بروجردی ریختند. حجره من در طبقه سوم بود. مامورین امنیت عراق وقتی آمدند من ‏‎ ‎‏به داخل حجره رفتم و در را از داخل قفل کردم غافل از این بودم که می خواهند مرا‏‎ ‎‏دستگیر کنند. متوجه شدم سراغ اتاق مرا می گیرند. پشت در اتاق امدند و شروع به در زدن ‏‎ ‎‏کردند، فهمیدم لبه تیز حمله من هستم. نمی خواستم بدون سر و صدا‏‏دستگیرم کنند برای ‏‎ ‎‏این که حداقل عکس العملی انجام شده باشد. هر چه در را زدند جواب ندادم. در ‏‎ ‎‏همین وقت آقای رحمانی (نماینده سابق امام و مقام معظم رهبری در نیروی انتظامی) از ‏‎ ‎‏کربلا تشریف آورده بود. وقتی بالا آمد و دید که آن ها در اتاق مرا می زنند خطاب به ‏‎ ‎‏معاون امنیت نجف که با وی آشنا بود گفت: دنبال شیخ رحمت می گردید؟ معاون ‏‎ ‎‏امنیت گفت: بله. آقای رحمانی گفت: الان من در کربلا وی را دیدم که به ضریح امام ‏‎ ‎‏حسین(ع) چسبیده بود و زیارت می کرد.‏

‏وقتی این حرف را شنیدند نیروهای خود را جمع کردند و از مدرسه بیرون رفتند. ‏‎ ‎‏من سریع بیرون آمدم، نوارها، ضبط ها و مدارکی را که داشتم جاسازی کردم. البته کلید ‏‎ ‎‏دو اتاق دیگر هم در دست من بود، کلید اتاق آقای ناصری و کلید حجره سید رضا‏‎ ‎‏طباطبایی که به ایران مسافرت کرده بود. متاسفانه غفلت کردم و این دو کلید را‏‎ ‎‏جاسازی ننمودم بعد از مدتی دوباره ماموران آمدند. رفقا گفتند: پنهان شو. گفتم: ‏‎ ‎‏هیچ کس اطراف اتاق من نیاید. مجددا داخل حجره رفتم و در را از داخل قفل کردم. ‏‎ ‎‏ظاهرا بعد از حرف های آقای رحمانی به منزل پسر شیخ نصرالله خلخالی رفته بودند و ‏‎ ‎‏وی را که کلیدهای یدک تمام حجره ها را داشت با خود آورده بودند که در اتاق مرا باز ‏‎ ‎‏کند تا اتاق را تفتیش کنند.‏

‏چون من کلید را از داخل وارد قفل کرده بودم، از طرف بیرون اتاق، کلید داخل قفل ‏‎ ‎‏نمی شد. تمام کلیدها را داخل قفل امتحان کردند موفق نشدند تا قفل را باز کنند. طبق ‏‎ ‎‏گفته یکی از برادرانی که آنجا بود یکی از ماموران عراقی با چراغ قوه داخل قفل را نگاه ‏‎ ‎‏کرده بود من هم صدای او را شنیدم که می گفت: (های موجود) یعنی این هست. در ‏‎ ‎‏این زمان یکی از آن ها با کلت شیشه بالای در را شکست و سرش را داخل آورد. من ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 51
‏هم سرم را از زیر لحاف بیرون آوردم و گفتم چیه؟ گفت: بلند شو در را باز کن. من ‏‎ ‎‏بلند شدم و در را باز کردم. چشم های خود را به گونه ای گرفته بودم که گویی تازه از ‏‎ ‎‏خواب بیدار شده ام. دیدم که معاون ساواک و چند نفر دیگر هستند.گفتند: ‏‎ ‎‏اجازه می دهید داخل بیاییم؟ گفتم: بله بیایید. آمدند داخل و تمام وسایل مرا زیرورو ‏‎ ‎‏کردند، حتی آن پاکتی را هم که کاغذهای باطله را در آن می ریختم با خود بردند تا‏‎ ‎‏اسناد و مدارکی از من پیدا کنند. خلاصه مرا به امنیت نجف بردند و اوایل صبح به ‏‎ ‎‏امنیت بغداد بردند. رئیس سازمان امنیت عراق در آن زمان ناظم کزار آدم بسیار خبیثی ‏‎ ‎‏بود که بعد هم می خواست علیه حسن البکر و صدام حسین کودتا کند که موفق نشد و ‏‎ ‎‏کشته شد.‏

‏مرا به اتاق سه نفر دیگر، آقایان: محمدحسین شریعتی، سید باقر موسوی و موحدی ‏‎ ‎‏که (از برادران افغانی)، بودند بردند. آن ها را هم همان شب دستگیر کرده بودند ولی ‏‎ ‎‏بیش تر حمله متوجه من بود. وقتی به بغداد رسیدیم ما را به اتاق ناظم کزار بردند و او ‏‎ ‎‏دستور بازداشت داد. با آن مقدمات قبلی یقین کردم که ما اولین قربانیان این قصه ‏‎ ‎‏هستیم. ولی بعد که آزاد شدم و به نجف آمدم متوجه شدم که جریان دستگیری ما در ‏‎ ‎‏نجف مثل بمب منفجر شده و از پیرمرد و پیرزن گرفته تا علما و بزرگان برای نجات ما‏‎ ‎‏از چنگال بعثی ها به نذر و دعا متوسل شده بودند. واقعا ما آزادی خود را مدیون همان ‏‎ ‎‏توسل ها و عنایات پروردگار می دانیم و الا باید روی روال قربانی می شدیم. البته امروز ‏‎ ‎‏شاید کسی این مطلب را باور نکند، حق دارد چون از مسایل آن روز نجف اطلاع ‏‎ ‎‏ندارد. دو سه شب بعد از دستگیری ظاهرا شب دوشنبه برادران نقل کردند استاندار ‏‎ ‎‏کربلا شبیب مالکی خدمت امام آمده بود. این که من در هنگام دستگیری می خواستم ‏‎ ‎‏عکس العملی نشان داده بشود برای این بود که می دانستم امام روی این مساله حساس هستند. وقتی استاندار خدمت امام رسیده بود امام شدیدا به او پرخاش کرده بود که این وحشی گری ها چیست؟ چرا به مدرسه می ریزید و شیشه در را می شکنید و طلاب را دستگیر می کنید؟ شبیب مالکی گفته بود: آقا این ها نوار سید رئیس داشته اند. اخوی ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 52
‏آقای کروبی‏‎[1]‎‏ که در آنجا بوده با اجازه از امام گفته بود مگر نگهداری نوار سید رئیس ‏‎ ‎‏جرم است؟! شما ‏‏آ‏‏ن را در صدا و سیمای خود پخش کرده اید، چه می خواهید بگویید؟ ‏‎ ‎‏واقعا نگهداری نوار حسن البکر رئیس جمهور شما جرم است و کسی حق ندارد نوار ‏‎ ‎‏سخنرانی او را داشته باشد؟ و در حضور امام با او برخورد کرده بود. شبیب مالکی ‏‎ ‎‏خیلی نگران شده و گفته بود من خودم پی گیری می کنم. لذا همان موقع که از منزل امام بیرون آمده بود خودش به بغداد تلگراف زده و پی گیری کرده بود. آزادی ما هم مدیون ‏‎ ‎‏همان برخورد امام بود و البته آن توسل ها و ختم های افراد بدون این که ما را بشناسند و ‏‎ ‎‏فقط برای رضای خدا و نجات جان چند نفر جوان بود و الا اکثر افرادی که متوسل ‏‎ ‎‏شده بودند شاید قیافه ما را از نزدیک ندیده بودند. بعد از چند روز دوباره مرا دستگیر ‏‎ ‎‏کردند و چند روز در زندان نجف نگه داشتند. سوال اول آن ها راجع به نوار آقای ‏‎ ‎‏فلسفی بود، سراغ نوار وی را می گرفتند و می خواستند فارسی صحبت کنند. یکی از ‏‎ ‎‏آنان می گفت: شما خطاب‏‎[2]‎‏ فلسفی داشتی؟ گفتم: شخصی نوار آقای فلسفی را از ایران آورده بود و دوباره برد، حالا دست من نیست. البته آن ها دنبال نوار سخنرانی امام ‏‎ ‎‏می گشتند که الحمدلـله موفق نشدند آن را از حجره من به دست بیاورند و از این ‏‎ ‎‏جهت مقداری ضربه حیثیتی خوردند. این جریان گذشت و بعد از آن آن ها مرتب ‏‎ ‎‏مزاحم من بودند.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 53

  • . منظور حسن کروبی می باشد.
  • . سخنرانی.