فصل سوم : خاطرات آیت الله محمد رضا رحمت

از کرامات امام تا حفاظت امام

‏طلبه ای از سادات اصفهان می گفت: من هفت دینار بدهکار و شدیدا ناراحت بودم. ‏‎ ‎‏وقتی شب به حرم امیرالمومنین علی علیه السلام می رفتم امام را دیدم که از حرم ‏‎ ‎‏باز می گشت. سلام کردم. طبق معمول دستشان را بوسیدم و عبور کردم. یک وقت دیدم ‏‎ ‎‏آقای قرهی دنبال من می دود. گفت: فلانی. ایستادم بعد مبلغی پول را در دست من ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 53
‏گذاشت و رفت. شمردم دیدم هفت دینار است که امام داده بود. من دقیقا یک ربع دینار ‏‎ ‎‏کمتر از هفت دینار بدهکار بودم.‏

‏آن روزهایی که عراقی ها به عنوان حفاظت، امام را شدیدا محاصره کرده بودند، ‏‎ ‎‏ایشان شب ها که به حرم مشرف می شد ماموران عراقی در جلو و عقب امام راه می رفتند و خیلی هم توهین آمیز و زننده حرکت می کردند. دوستان ما از این حرکات به شدت ناراحت بودند و رنج می بردند. از طرف دیگر امام اجازه نمی داد کسی پشت سرشان حرکت کند. لذا با برادران قرار گذاشته بودیم که یکی دو نفر از رفقا مقداری جلو ‏‎ ‎‏برویم و بین مامورین عراقی و امام فاصله بیاندازیم و دو سه نفر هم عقب و دو سه نفر ‏‎ ‎‏هم از آن طرف خیابان از دور حرکات را کنترل کنیم. وی معمولا وقتی که زیارت ‏‎ ‎‏می خواند تشریف می برد. وقتی امام در پیش رو مشغول زیارت امیرالمومنین علیه السلام بود زوار ایرانی وقتی متوجه می شدند برای دست بوسی امام هجوم می آوردند. یک شب همان طور که جلوی امام حرکت می کردم و راه را باز می نمودم متوجه شدم که ‏‎ ‎‏یک نفر از پشت سر سعی می کند دست امام را بگیرد. در همان حال دیدم امام ‏‎ ‎‏دست های خود را زیر عبا بردند و دستشان را به کسی ندادند، پشت سر هم که آقای ‏‎ ‎‏محتشمی پور و دیگر برادران بودند سعی می کردند مواظبت کنند. امام وقتی برای نماز ‏‎ ‎‏تشریف بردند معلوم شد که ماموران ساواک ایران نقشه کشیده بودند که دست امام را‏‎ ‎‏بگیرند و بین جمعیت به عنوان بوسیدن دست، به ایشان آسیب برسانند. البته وقتی زوار ‏‎ ‎‏برای دست بوسی امام می امدند، امام ممانعت نمی کرد. امام گاهی که بعضی زوار ‏‎ ‎‏می خواستند پای امام را ببوسند، ناراحت می شد و پایش را عقب می کشید و ‏‎ ‎‏نمی گذاشت پا را ببوسند.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 54