فصل سوم : خاطرات آیت الله محمد رضا رحمت

رایزنی های قبل از هجرت امام

‏چند شب بعد یکی از رفقا به منزل ما تشریف آورد و گفت: فلانی ساعت یازده شب ‏‎ ‎‏در منزل آقای فردوسی پور جلسه است، به آنجا بیایید. من هم رفتم. گفتند: امام اعلام ‏‎ ‎‏کرده که می خواهد هجرت کنند. حالا بحث این است که چگونه هجرت کنند و به کجا‏‎ ‎‏بروند. آن زمان یک دعوتنامه از الجزایر برای امام آمده بود و یک دعوتنامه هم از لبنان ‏‎ ‎‏که آقای آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی و تعداد زیادی از افراد تلگراف زده و از ‏‎ ‎‏امام تقاضا کرده بودند که به لبنان تشریف ببرند. در جلسه صحبت های زیادی شد که ‏‎ ‎‏ایشان کجا بروند بهتر است و به چه ترتیب بروند؟ ما الجزایر را صلاح نمی دانستیم ‏‎ ‎‏چون معتقد بودیم که الجزایر دربست در اختیار امریکا است و نفسی از آنجا در نمی آید ‏‎ ‎‏و به هیچ عنوان اخباری از این کشور به خارج منعکس نمی شود، وضع لبنان هم که ‏‎ ‎‏نامساعد بود. صحبت از رفتن به سوریه هم مطرح بود که این کشور هم اشکالاتی ‏‎ ‎‏داشت و رفتن به آنجا را هم صلاح ندانستند. در نتیجه قرار بر این شد که به صورت ‏‎ ‎‏موقت به کویت تشریف ببرد و از کویت به هر کشوری که می خواهند هجرت نمایند. ‏‎ ‎‏پس از گفتگوهای مختلف برادران مسافرت هوایی به کویت را صلاح ندانستند. همه ‏‎ ‎‏دوستان می گفتند: هیچ کس خبر ندارد که این ها چه توطئه ای در سر دارند ممکن است ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 67
‏هواپیما را بدزدند و یا تحت هر عنوان دیگری ممکن است مشکل ایجاد کنند، چون ‏‎ ‎‏همه چیز در اختیار آن هاست و به هر نحو می توانند برنامه ریزی کنند. سرانجام قرار بر ‏‎ ‎‏این شد که زمینی تشریف ببرند و تا آخرین لحظه مس‏‏و‏‏ولین عراق از حرکت امام اطلاع ‏‎ ‎‏پیدا نکنند. در آخرین ساعات حرکت قرار شد آقای دعایی به اداره امنیت نجف اطلاع ‏‎ ‎‏دهد. همچنین با آقای سید مهدی مهری فرزند آقای حاج سیدعباس مهری نماینده امام ‏‎ ‎‏در کویت تماس گرفته شود، تا وی دعوتنامه ای برای امام تهیه و به نجف بیاورد. این ‏‎ ‎‏مساله آنقدر محرمانه و مخفی مطرح شد که آسید محمد ‏‎]‎‏مهری‏‎[‎‏ وقتی به اتفاق برادرش ‏‎ ‎‏به نجف آمدند، برادرش که همراه وی بود اطلاع نداشت که جریان چیست؟ آقای حاج ‏‎ ‎‏سیدعباس هم تا وقتی که امام به مرز کویت رسید، خبر نداشت. واقعا سعی بر این بود ‏‎ ‎‏که هیچ کس با خبر نشود و همه دوستان طوری برنامه را اجرا کردند که حتی به ‏‎ ‎‏خانم های خود هم اطلاع ندادیم. از شانزده هفده نفری که بودیم، امام به حاج احمد آقا‏‎ ‎‏فرموده بود: فقط فرزندانم اطلاع داشته باشند.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 68