فصل سوم : خاطرات آیت الله محمد رضا رحمت

سفارت آقای دعایی در بغداد

‏پس از این که آقای دعایی به عنوان سفیر ایران در بغداد منصوب شد توسط دوستان ‏‎ ‎‏استقبالی از وی در فرودگاه به عمل آمد. مدتی طول کشید تا وقت ملاقات برای تقدیم ‏‎ ‎‏استوارنامه بدهند. روزی اتفاقی به سفارت ایران در بغداد رفتم آن روز قرار بود وی را‏‎ ‎‏برای تقدیم استوارنامه نزد حسن البکر ببرند. چند روز قبل از آن سید صادق روحانی ‏‎ ‎‏در ایران صحبت هایی کرده بود که بحرین متعلق به ایران است. آن روز تعدادی حدود ‏‎ ‎‏صد یا صد و پنجاه نفر از اطلاعات و امنیت عراق تظاهراتی برپا کرده و شعار می دادند ‏‎ ‎‏که بحرین کشوری عربی است و متعلق به ما است. این جمعیت ابتدا مقابل ‏‎ ‎‏سفارت ایران آمدند. آن ها نامه ای اعتراض آمیز راجع به صحبت های سید صادق ‏‎ ‎‏روحانی نوشته بودند و می خواستند به سفیر ایران تحویل بدهند. آقای دعایی هم دستور ‏‎ ‎‏داد شربت پرتقال درست کنند و از همه آن جمعیت جلوی سفارت در آن هوای گرم ‏‎ ‎‏پذیرایی کنند. آن ها خیلی تعجب می کردند که این چه حرکتی است. ما بر ضد آنان ‏‎ ‎‏تظاهرات می کنیم ولی آنان به ما شربت می دهند. بعد، از وزارت خارجه دنبال آقای ‏‎ ‎‏دعایی آمدند و او را برای ملاقات با حسن البکر بردند. البته تحویل استوارنامه معمولا‏‎ ‎‏حدود ده دقیقه (حداکثر یک ربع) طول می کشد. پس از مدتی که سید نیامد ‏‎ ‎‏خیلی نگران شدیم که نکند بلایی سر سید آورده باشند. اما وی بعد از یک ساعت و ‏‎ ‎‏نیم آمد گفتم: چی شد چرا اینقدر طول کشید؟ گفت: به قدری حسن البکر با تجلیل ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 74
‏و محترمانه برخورد کرد که من باور نمی کردم. حدود یک ساعت و ربع با من ‏‎ ‎‏صحبت کرد و چقدر ‏‏هم از امام تجلیل کرد. می گفت: ما از امام نخواستیم که رابطه اش را با مصر، آفریقای جنوبی و اسرائیل قطع کند. ولی وی این کار را انجام داد این ها را به عنوان ‏‎ ‎‏نکات مثبتی از امام مطرح و از آن تجلیل می کرد. در زمانی که آقای دعایی به عراق آمده بود ‏‎ ‎‏رفقا خواستند که به صورت جمعی عکس بگیرند چون جایی نبود. من هم خیلی مقید ‏‎ ‎‏نبودم که حتما‏‏عکس بگیرم شاید هم خدا عنایتی داشت، من این طرف اتاق ایستادم و ‏‎ ‎‏آن ها با ‏‏آقای دعایی عکس گرفتند، بعد هم ساواک بغداد دقیقا تک تک آن رفقا را دستگیر ‏‎ ‎‏کرد‏‏.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 75