فصل چهارم : خاطرات آیت الله سید محمد سجادی

تیمور بختیار و موسی اصفهانی

‏در نجف در ضمن درس‌ها، حضرت امام بحث حکومت اسلامی را شروع کردند، ‏‎ ‎‏به این صورت که در ضمن بحث بیع رسیدند به ولایت فقیه که ابتدا ولایت مومنین ‏‎ ‎‏مطرح شد و بعد ولایت حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) و بعد به ‏‎ ‎‏مناسبت وارد بحث ولایت فقیه شدند که مبنای بحث حکومت اسلامی قرار گرفت.‏

‏در همان زمان من و هشت یا نه نفر از دوستان برای گرفتن گذرنامه به ‏‎ ‎‏سفارت ایران مراجعه کردیم، ما جزو لیست سیاه بودیم و برایمان گذرنامه صادر ‏‎ ‎‏نمی‏‏‌‏‏شد. آقای رحمت و آقای ناصری هم بودند. در آنجا حرف‏‏‌‏‏ها بالا گرفت و من و ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 108
‏آقای ناصری از سفارت بیرون آمدیم ولی اعضای سفارت به پلیس عراق متوسل شدند ‏‎ ‎‏و پلیس هم آمد و همه ما را دستگیر کرد و به زندان انداخت. آن‌ها تصمیم گرفتند که ‏‎ ‎‏آقای رحمت را به ایران تحویل دهند. ما همگی از زندان اعلامیه‏‏‌‏‏ای صادر کردیم. رادیو ‏‎ ‎‏بغداد این اعلامیه را پخش کرد. در این گیر و دار، تیمور بختیار هم که قبلا رئیس ‏‎ ‎‏سازمان امنیت شاه بود و بر اثر مخالفت‏‏‌‏‏هایی با شاه، فرار کرده بود به بغداد آمده بود و ‏‎ ‎‏در آنجا علیه شاه معرکه‏‏‌‏‏گیری می‏‏‌‏‏کرد. وی بسیار مایل بود که یک جوری با حضرت ‏‎ ‎‏امام رابطه برقرار کند، ولی حضرت امام ابا داشتند و راهش نمی‏‏‌‏‏دادند. وی تلاش کرد ‏‎ ‎‏که از موقعیت زندانی بودن ما بهره گرفته و به حضرت امام نزدیک شود، از این رو با‏‎ ‎‏همکاری موسی اصفهانی (نوه آیت‏‏‌‏‏الله سید ابوالحسن اصفهانی) که حضرت امام وی را‏‎ ‎‏هم اصلا تحویل نمی‏‏‌‏‏گرفت ولی مرحوم شهید حاج آقا مصطفی با او آشنایی داشت ما‏‎ ‎‏را از زندان آزاد نموده به قصر جمهوری بردند و مفصلا از ما پذیرایی کردند. پس از ‏‎ ‎‏این پذیرایی ما را به حضرت امام تحویل دادند. حضرت امام از این موضوع خیلی ‏‎ ‎‏خوشحال شدند ولی کاری کردند که تیمور بختیار باز هم موفق نشد به مقصودش ‏‎ ‎‏برسد. چون خط‏‏‌ ‏‏مشی امام معلوم و مشخص بود و امام فقط مرد سیاسی خالی نبود که ‏‎ ‎‏خط‏‏‌ ‏‏مشی خود را تغییر دهد. البته بعدها با سماجت برخی افراد، حضرت امام اجازه ‏‎ ‎‏ملاقاتی داده بودند و او به مناسبتی به محضر حضرت امام رسیده بود، اما حضرت امام ‏‎ ‎‏از برقراری رابطه با او ابا داشت. تیمور بختیار در نهایت امر توسط رفقایش که معلوم ‏‎ ‎‏بود مامور شاه هستند، به قتل رسید.‏

‏مدتی بعد عازم ایران شدم. با آن سابقه زندان و اعلامیه‏‏‌‏‏ای که از زندان با امضاء ‏‎ ‎‏صادر کرده بودیم، به محض ورود به مرز، بلافاصله دستگیر و در جایی نزدیک مرز ‏‎ ‎‏خسروی، روانه ساواک شدم. دو روز در آنجا از من مصاحبه و بازجویی به عمل ‏‎ ‎‏آوردند که پیش چه کسی درس می‏‏‌‏‏خوانی و کجا هستی؟ و بعد آزادم کردند. البته معلوم ‏‎ ‎‏بود که این آزادی برای این است که ببینند کجا می‏‏‌‏‏روم و با چه کسانی تماس می‏‏‌‏‏گیرم. ‏‎ ‎‏نزدیک دو ماه از این آزادی گذشت و بعد اتفاقی عجیب که نشان رحمت خداوند بود، ‏‎ ‎‏واقع شد. جریان از این قرار بود که یک شب توی خانه بودم، احساس دلتنگی داشتم، ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 109
‏به مادرم گفتم که من نمی‏‏‌‏‏توانم در خانه بمانم، هر چه گفت چرا؟ گوش نکردم و گفتم ‏‎ ‎‏من می‏‏‌‏‏روم در حجره می‏‏‌‏‏خوابم و شب رفتم در حجره خوابیدم. چند ساعت بعد، ‏‎ ‎‏وقت اذان صبح، ساواکی‏‏‌‏‏ها برای دستگیری من به خانه رفته بودند. خبرش به من رسید ‏‎ ‎‏و خلاصه دو ماه مخفی بودم. از این خانه به آن خانه در منزل دوستان، تا این‏‏‌‏‏که آمدم ‏‎ ‎‏قم و بعد به آبادان رفتم. از آن طرف به حضرت امام هم خبر رسیده بود که فلانی را یا‏‎ ‎‏گرفته‏‏‌‏‏اند و یا در تعقیب وی هستند. پس از مدتی توقف در آبادان، به عراق رفتم. ‏‎ ‎‏به محض ورود به خاک عراق دستگیر شده و به زندان بصره افتادم. بعد به زندان ‏‎ ‎‏«سیوه» منتقل شدم. دوباره به بصره و از بصره به «امن‏‏‌‏‏العام» بغداد و بعد هم به زندان ‏‎ ‎‏کربلا منتقل گردیدم. مرتبا از این زندان به آن زندان و نمی‏‏‌‏‏گذاشتند که به جایی هم خبر ‏‎ ‎‏بدهم. نه در ایران کسی خبر داشت که کجا هستم و نه در نجف. در زندان کربلا امکان ‏‎ ‎‏نوشتن نامه و گزارش اوضاع پیش آمد. از حسن تصادف نامه من زمانی به نجف رسیده ‏‎ ‎‏بود که آقای «شبیب مالکی» استاندار کربلا که آدمی ظاهرا خوب و از علاقه‌مندان ‏‎ ‎‏حضرت امام(س) بود، همان شب در نجف خدمت حضرت امام می‏‏‌‏‏رسد. حضرت امام ‏‎ ‎‏فرموده بودند که یکی از دوستان ما پیش شماست. او هم گفته بود که بگویید بیایند تا‏‎ ‎‏رسیدگی کنیم. شبی ساعت یازده یا دوازده شب بود که آمدند و در زندان کربلا مرا‏‎ ‎‏صدا زدند من خیلی ترسیدم که حالا این موقع نکند که می‏‏‌‏‏خواهند اعدامم کنند! خلاصه ‏‎ ‎‏دیدم که استقبال گرم با چای و قهوه از من به عمل آوردند و بالاخره با سلام و صلوات ‏‎ ‎‏مرا فرستادند خدمت حضرت امام. حضرت امام خیلی خوشحال شدند. دیگر در پیش ‏‎ ‎‏امام بودیم که حاج احمد آقا آمدند و خبر آوردند که بیایید خانه ما یک خبری داریم. ‏‎ ‎‏خبرش این بود که حضرت امام گفته بودند که من می‏‏‌‏‏خواهم بروم و فقط رفقا بفهمند ‏‎ ‎‏و غیر رفقا حتی خانم‏‏‌‏‏هایشان هم متوجه نشوند.‏

‏البته این را هم بگویم که مدتی قبل از این‏‏‌‏‏که حضرت امام به طرف کویت و پاریس ‏‎ ‎‏حرکت کنند من خواب دیدم که حضرت امام زمان(عج) کنار در خانه آقا ایستاده‏‏‌‏‏اند و ‏‎ ‎‏بعد حضرت امام بیرون آمدند و با هم به شارع‏‏‌‏‏الرسول که خیابانی در جهت قبله ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏باشد، رفتند.‏


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 110
‏دو به دو با هم می‏‏‌‏‏رفتند و جمعیت زیادی هم به دنبالشان روان بود. جمعیت خیلی ‏‎ ‎‏زیادی بود و در بینشان عرب نبود، همه غیر عرب بودند؛ مدتی بعد از این خواب بود ‏‎ ‎‏که حاج احمد آقا آمد و گفت بیایید خانه ما خبری داریم و قصد حرکت حضرت امام ‏‎ ‎‏را مطرح کردند و بعد هفت، هشت تا ماشین تهیه کردیم و اذان صبح نماز خواندیم و با‏‎ ‎‏حضرت امام حرکت کردیم و دیگر شد آن‏‏‌‏‏چه که شد.‏

‏از جمله خاطراتی که در شب پرواز انقلاب از پاریس به تهران پیش آمد این بود که ‏‎ ‎‏بعد از نماز صبح در طبقه دوم هواپیما به خدمت امام رسیدم و جمالی را در آن حال ‏‎ ‎‏مشاهده کردم که وصفش مشکل است. به ایشان گفتم مرحوم سید بن طاووس ‏‎ ‎‏علیه الرحمة دعایی را از پیغمبر خدا صلی‏‏‌‏‏الله علیه و آله نقل کرده و می‏‏‌‏‏گوید همواره در ‏‎ ‎‏شدائد از آن استفاده می‏‏‌‏‏کردم و خدا مرا نجات می‏‏‌‏‏داد. ایشان فرمودند دعا را بده. من ‏‎ ‎‏دعای احتجاب عظیم‏‏‌‏‏الشان را به ایشان دادم و شد آن‏‏‌‏‏چه باید بشود و اکنون متن آن دعا‏‎ ‎‏را به عنوان خاطره و یادگار به این مناسبت می‏‏‌‏‏آوریم باشد که برای مومنین مفید افتد و ‏‎ ‎‏ما را از دعا فراموش نکنند.‏

‏این دعا را مهج‏‏‌‏‏الدعوات از امیرالمومنین علی بن ابیطالب صلوات‏‏‌‏‏الله علیه از نبی اکرم ‏‎ ‎‏صلی‏‏‌‏‏الله علیه و اله روایت کرده است:‏

اللّهم انّی اسئلک یا من احتجب بشعاع نوره عن نواظر خلقه، یا من تسربل بالجلال والعظمه،  واشتهر بالتجبر فی قدسه، یا من تعالی بالجلال و الکبریاء فی تفرّد مجده، یا من انقادت الامور  بازمتها طوعا لامره، یا من قامت السّماوات و الارضون مجیبات لدعوته، یا من زین السماء  بالنجوم الطالعه، و جعلها هادیة لخلقه، یا من انارالقمرالمنیر فی سواد اللیل المظلم بلطفه، یا من  انار الشمس المنیره و جعلها معاشا لخلقه، و جعلها مفرقّة بین اللیل و النهار بعظمته، یا من  استوجب الشکر بنشر سحائب نعمه، اسالک بمعاقد العزِّ من عرشک و منتهی الرحمة من کتابک، و  بکلِّ اسم هو لک سمّیت به نفسک، او استاثرت به فی علم الغیب عندک، و بکل اسم هو لک  انزلته فی کتابک او اثبتّه فی قلوب الصافین الحافین حول عرشک، فتراجعت القلوب الی الصدور  عن البیان باخلاص الوحدانیه و تحقیق الفردانیه مقرّﺓ لک بالعبودیه، و انک انتالله انتالله لا اله  الا انت.


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 111
و اسئلک بالاسماء التی تجلیت بها للکلیم علی الجبلالعظیم، فلمّا بدا شعاع نورالحجب من  بهاء العظمه، خرت الجبال متدکدکة لعظمتک و جلالک و هیبتک و خوفا من سطوتک راهبة  منک فلا اله الا انت، فلا اله الا انت، فلا اله الا انت و اسئلک بالاسم الذی فتقت به رتق عظیم  جفون عیون الناظرین الذی به تدبیر حکمتک، و شواهدُ حجج انبیائک، بعرفونک بفطن القلوب، و  انت فی غوامض مَسرات سریرات الغیوب، اسالک بعزّﺓ ذلک الاسم آن تصلی علی محمد و ال  محمد، وان تصرف عنّی و عن اهل خوانتی و جمیعالمومنین و المومنات جمیع الافات و العاهات  و الاعراض و الامراض و الخطایا و الذنوب و الشک و الشرک و الکفر و الشقاق و النفاق  و الضلالة و الجهل و المقت و الغضب و العسر و الضیق و فساد الضمیر، و حلول النقمه، و شماته  الاعداء، و غلبة الرجال انک سمیع الدعا، لطیف لماتشاء، ولاحول ولاقوﺓ الاباللهالعلیالعظیم.  (وصل علی محمد و ال محمد یا ارحم الراحمین)

‏خاطره دیگر این‏‏‌‏‏که در ایامی که حضرت امام(س) در تهران بودند روزی شوق ‏‎ ‎‏دیدار ما را به جماران برد ولی با منع برخی از آقایان روبرو شده و از دیدار امام محروم ‏‎ ‎‏شدم و تاثرات قلبی خودم را با تمسک به این غزل حافظ طی نامه‏‏‌‏‏ای ارسال داشتم.‏

‏صبا زمنزل جانان گذر دریغ مدار‏  ‏از او به عاشق بیدل خبر دریغ مدار‏

‎ ‎

‏به شکر آن که شگفتی بکام دل ای گل‏  ‏نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار‏

‎ ‎

‏مراد ما همه موقوف یک کرشمه تست‏  ‏ز دوستان قدیم این قدر دریغ مدار‏

‎ ‎

‏حریف بزم تو بودم چو ماه نو بودی‏  ‏کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار‏

‏ ‏

‏و معظم‏‏‌‏‏له پس از دریافت نامه و قرائت اشعار مرا احضار فرمود و با لحنی زیبا‏‎ ‎‏فرمودند شما نامه نوشتید؟ گفتم: بله. من گاهی به عشق شما تا به جماران می‏‏‌‏‏آیم ولی نمی‏‏‌‏‏توانم شما را زیارت کنم. ایشان به اطرافیان فرمودند این کار تکرار نشود و بسیار ‏‎ ‎‏اظهار مودت و محبت فرمودند. قدس‏‏‌‏‏الله سره و رفع‏‏‌‏‏الله درجته.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 112