فصل پنجم : خاطرات حجت ‌الاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسی پور

درگذشت دکتر علی شریعتی و پیام امام

‏دکتر ابراهیم یزدی پس از درگذشت دکتر علی شریعتی به نجف آمده و مدت 12 روز ‏‎ ‎‏مهمان اینجانب بودند. ایشان هر شب در جلسات «روحانیون مبارز خارج از کشور» ‏‎ ‎‏شرکت می کردند و یک شب گفتند: شما برای دکتر شریعتی هیچ کار نکردید!‏

‏پاسخ دادیم: ما چه کار می‏‏ ‏‏توانستیم بکنیم؟‏

‏گفتند: اولا یک تسلیتی برای پدر ایشان تلگراف می‏‏ ‏‏کردید و ما هم آن را در ‏‎ ‎‏خارج از کشور پخش می‏‏ ‏‏نمودیم. دوم این‏‏ ‏‏که در یکی از مساجد مجلس فاتحه و ‏‎ ‎‏گرامیداشتی برگزار می‏‏ ‏‏کردید.‏

‏گفتیم: پیشنهاد خوبی است ولی چون آخر وقت است در رابطه با موضوع در جلسه ‏‎ ‎‏فردا شب مفصلا بحث خواهیم کرد.‏


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 119
‏در جلسه بعدی هر دو پیشنهاد دکتر یزدی تصویب شد و من گفتم: هر دو مطلب را‏‎ ‎‏باید به عرض امام برسانیم تا ایشان نظر نهایی را بدهند.‏

‏در این لحظه یکی از دوستان ناراحت شده و گفت: تو هر کاری را که موافق نیستی ‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏گویی که امام باید نظر بدهد!!‏

‏گفتم: یعنی چه؟! اگر امام مخالف این برنامه است من از الان می‏‏ ‏‏گویم که مخالفم ‏‎ ‎‏ولی شما از کجا می‏‏ ‏‏دانید که ایشان مخالفند؟!‏

‏خلاصه، اینجانب تسلیت‏‏ ‏‏نامه‏‏ ‏‏ای را نوشتم و آقایان دکتر یزدی، محمد منتظری و ‏‎ ‎‏املایی آن را دیده و تایید کردند. فردای آن شب، ساعت 8 صبح به منزل امام رفتم و ‏‎ ‎‏در زدم. حاج علی در را باز کرد. گفتم: «آقا» کجاست؟‏

‏پاسخ داد: «آقا» در پشت بام قدم می‏‏ ‏‏زنند.‏

‏تسلیت‏‏ ‏‏نامه را به او داده و گفتم: این را بگذار بر روی میز امام تا آن را ببینند و ‏‎ ‎‏نظرشان هر چه بود، سریعا به من خبر بده.‏

‏سپس به منزل خودم برگشتم و تازه در را پشت سرم بسته بودم که دیدم یکی ‏‎ ‎‏با عجله در را می‏‏ ‏‏کوبد. تعجب کردم وقتی که در را باز کردم دیدم حاج علی است. ‏‎ ‎‏گفتم: چیه؟! گفت: آن ‏‏ ‏‏چه بود که به من دادی؟! من رفتم اتاق امام، دیدم که ایشان از ‏‎ ‎‏پشت بام برگشته و مشغول مطالعه و کارند. ایشان به محض این‏‏ ‏‏که نامه را دیدند، ‏‎ ‎‏فرمودند: این را کی به شما داد؟ عرض کردم: فردوسی‏‏ ‏‏پور. فرمودند: سریعا برو و بهش ‏‎ ‎‏بگو که بیاید این‏‏ ‏‏جا.‏

‏فورا خودم را به خدمت امام رساندم و دستشان را بوسیدم، ایشان فرمودند: این ‏‎ ‎‏چیزهایی که شما نوشته‏‏ ‏‏اید، همه‏‏ ‏‏اش درست نیست و بعضی‏‏ ‏‏ها دروغ است. شما اصلا‏‎ ‎‏برای چه این کار را می‏‏ ‏‏کنید؟!‏

‏عرض کردم: آقای یزدی چنین کاری را پیشنهاد کردند و در جلسه بحث شد و ‏‎ ‎‏دوستان نیز تصویب نمودند. حالا اگر شما تایید بفرمایید، اقدام خواهیم کرد.‏

‏امام فرمودند: دکتر شریعتی خوب می‏‏ ‏‏نوشت، خوب بیان می‏‏ ‏‏کرد اما متاسفانه ‏‎ ‎‏اشتباهاتی داشت که ای کاش نمی‏‏ ‏‏داشت.‏


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 120
‏امام چهار مورد از اشتباهات شریعتی را عنوان کردند که از آن ها توهین به علما و تز ‏‎ ‎‏اسلام منهای روحانیت را به خاطر دارم و سپس فرمودند: ارسال چنین چیزی ضرورت ‏‎ ‎‏ندارد.‏

‏عرض کردم: اما مطلب دوم که به تصویب دوستان رسیده است این‏‏ ‏‏که در یکی از ‏‎ ‎‏مساجد برای ایشان مجلس ختمی را برگزار بکنیم. البته می‏‏ ‏‏دانیم که در نجف استقبال ‏‎ ‎‏نخواهند کرد اما در خارج تاثیر مثبتی خواهد داشت.‏

‏فرمودند: شماها نمی‏‏ ‏‏توانید خودتان را از من جدا کنید. این کار به اسم من منعکس ‏‎ ‎‏خواهد شد و من نمی‏‏ ‏‏خواهم چنین بشود، شما این کار را هم نکنید.‏

‏من از خدمت امام مرخص شده و به منزل برگشتم. دکتر یزدی پرسید: چه شد؟ ‏‎ ‎‏گفتم: در جلسه امشب گزارش خواهم داد.‏

‏آن شب، جلسه در خانه من بود و همه مطالب را به خدمت دوستان گزارش دادم، ‏‎ ‎‏که بعضی از دوستان ناراحت شدند.‏

‏برای تسلیت درگذشت دکتر شریعتی، تلگراف‏‏ ‏‏های زیادی به امام مخابره شده بود. ‏‎ ‎‏دکتر یزدی برای گرفتن پاسخ تلگراف‏‏ ‏‏ها چندین جلسه به خدمت امام رسیدند. از ایشان ‏‎ ‎‏پرسیدم: جریان به کجا کشید؟‏

‏پاسخ دادند: بعد از چند جلسه که به خدمت «آقا» رفتم در نهایت این را نوشتند: ‏‎ ‎‏جناب آقای دکتر یزدی... تلگرافات زیادی در مرگ شریعتی به اینجانب رسیده است. ‏‏مرگ ‏‎ ‎‏فرد مهم نیست، مرگ جامعه مهم است. اگر ‏‏جامعه بمیرد، امریکامسلط می‏‏ ‏‏شود. اگر‏‏جامعه ‏‎ ‎‏بمیرد، اسرائیل مسلط می‏‏ ‏‏شود. اگر جامعه بمیرد، انگلیس مسلط می‏‏ ‏‏شود. اگر جامعه ‏‎ ‎‏بمیرد رضاخان مسلط می‏‏ ‏‏شود. اگر جامعه بمیرد، محمدرضاخان مسلط می‏‏ ‏‏شود... .‏

‏دکتر یزدی ناراحت بود و می‏‏ ‏‏گفت: آخر این هم جواب است؟!!‏

‏شهید محمد منتظری هم گفت: یک ضعفی هم در این پاسخ است و آن این‏‏ ‏‏که ایشان ‏‎ ‎‏نوشته‏‏ ‏‏اند که «اگر جامعه بمیرد، محمدرضاخان مسلط می‏‏ ‏‏شود». الان در ایران محمدرضا‏‎ ‎‏مسلط است پس باید نتیجه بگیریم که جامعه ایران مرده است. در حالی که ملت ایران ‏‎ ‎‏در حال قیام هستند و ما مدعی هستیم که جامعه ایران با قیام امام زنده شده است. دوم ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 121
‏این‏‏ ‏‏که «آقا» برای شریعتی هیچ چیز نگفته‏‏ ‏‏اند! و این درست نیست.‏

‏دکتر یزدی گفت: پس من چه کار کنم؟‏

‏شهید محمد منتظری گفت: جوابیه را به من بده فردا پیش امام می‏‏ ‏‏برم و عوضش ‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏کنم. فردای آن روز ایشان به خدمت امام رفت و پس از دقایقی دیدم که خیلی ‏‎ ‎‏ناراحت بیرون آمد. پرسیدم: چه شد؟‏

‏گفت: والله به خدمتشان عرض کردم که شما به شریعتی هیچی نگفته‏‏ ‏‏اید و ‏‎ ‎‏این جمله هم به ملت ایران بر می‏‏ ‏‏خورد. ایشان یک نگاهی به من کرده و گفتند: بده به ‏‎ ‎‏من. من هم فکر کردم که لابد می‏‏ ‏‏خواهند متن را عوض بکنند. اما کاغذ را گرفته و ‏‎ ‎‏زیر تشک گذاشتند و گفتند: پا شو برو بیرون. عرض کردم: آقا برای چی جواب ‏‎ ‎‏نمی‏‏ ‏‏دهید؟!‏

‏فرمودند: جواب نمی‏‏ ‏‏دهم، جواب نیست.‏

‏شهید منتظری جریان را به دکتر یزدی گزارش دادند و ایشان خیلی ناراحت شدند ‏‎ ‎‏چنان که قهر کردند و بدون خداحافظی با امام و حاج آقا مصطفی، عراق را ترک ‏‎ ‎‏نمودند. یک ماه پس از این ماجرا، آقای دعایی به خانه ما آمد و گفت: دکتر یزدی از ‏‎ ‎‏امریکا زنگ زده بود و گفت: آیا امام جواب تلگراف‏‏ ‏‏ها را نمی‏‏ ‏‏خواهد بدهد؟‏

‏من هم بعد از نماز ظهر که همراه امام به خانه می‏‏ ‏‏آمدیم به خدمتشان عرض کردم: ‏‎ ‎‏دکتر یزدی زنگ زده و گفته که: آیا امام پاسخ تلگراف‏‏ ‏‏ها را نمی‏‏ ‏‏خواهند، بدهند؟‏

‏امام نگاهی به من کرده و فرمودند: همان جوابی که نوشتم هست، متصل بشوید‏‎[1]‎‏ به ‏‎ ‎‏آقای دکتر یزدی و بگویید که اگر همان جواب را می‏‏ ‏‏خواهد، برایش بفرستید.‏

‏من هم پاسخ امام را به آقای دعایی رساندم. ایشان نیز به آقای دکتر یزدی زنگ زده ‏‎ ‎‏و جریان را گزارش می‏‏ ‏‏دهند. دکتر یزدی می‏‏ ‏‏گوید: باشد، از هیچی بهتر است، همان را‏‎ ‎‏بفرستید.‏

‏غروب بود من خودم را به منزل امام رساندم. در جلوِ درِ خانه دیدم که تاکسی ‏‎ ‎‏ایستاده و خانم سوار شده‏‏ ‏‏اند و امام هم از تهِ دالان می‏‏ ‏‏آیند تا سوار شده و به کربلا‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 122
‏بروند.‏‎[2]‎‏ به خدمتشان رسیده و عرض کردم که: آقای دکتر یزدی همان جواب را‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏خواهند. امام مکثی کرده و فرمودند: حالا نمی‏‏ ‏‏دانم کجاست، بیایید کربلا، یک چیزی ‏‎ ‎‏بنویسم تا برایشان بفرستید.‏

‏فردا در کربلا به خدمت «آقا» رسیدم که متن زیر را آماده کرده بودند:‏

‏جناب آقای دکتر یزدی ایده‏‏ ‏‏الله تعالی‏

‏پس از اهداء سلام، تلگراف‏‏ ‏‏های زیادی از اروپا و امریکا از طرف اتحادیه ‏‎ ‎‏انجمن‏‏ ‏‏های اسلامی دانشجویان در اروپا و انجمن‏‏ ‏‏های اسلامی دانشجویان در ‏‎ ‎‏امریکا از بخش‏‏ ‏‏های مختلف و از سایر برادران محترم مقیم خارج از کشور ‏‎ ‎‏ایدهم‏‏ ‏‏الله تعالی در ‏‏فقد دکتر علی شریعتی واصل شدو چون جواببه تمام آن ها از‏‏جهاتی میسر ‏‏نیست ‏‏و تفکیک صحیح ‏‏نمی‏‏ ‏‏باشداز جنابعالی تقاضا دارم تشکر اینجانب را به همه‏‏برادران محترم ایدهم‏‏ ‏‏الله ابلاغ نمایید. اینجانب در این نفس‏‏ ‏‏های آخر عمر، امیدم به طبقه جوان عموما و دانشجویان خارج و داخل اعم از روحانی و غیره می‏‏ ‏‏باشد...‏‎[3]‎‏.‏

‏بنده نیز متن فوق را در اختیار آقای دعایی گذاشتم تا به آقای دکتر یزدی در امریکا‏‎ ‎‏مخابره بنماید.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 123

  • . امام با «تلفن تماس گرفتن را متصل شدن» می فرمودند.
  • . فردا ی آن روز نیمه شعبان بود و امام شب های آن روز را جهت زیارت به کربلا می رفتند.
  • . صحیفه امام؛ ج 3، ص 207.