فصل پنجم : خاطرات حجت ‌الاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسی پور

امام و شهادت حاج آقا مصطفی

‏یکی از دوستان را در صبح اول آبان 1356 در بازار دیدم. ایشان پرسیدند: از حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی چه خبر؟‏

‏من تعجب کردم و گفتم: چطور؟! حالشان خوب است. اتفاقا دیروز بعدازظهر هم ‏‎ ‎‏درس داشتند.‏

‏گفت: مثل این‏‏ ‏‏که شما در جریان نیستی! صبح زود، حالشان به هم خورده بود و به ‏‎ ‎‏بیمارستان بردند.‏


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 123
‏من، خودم را فورا به منزل امام رساندم. عده‏‏ ‏‏ای از دوستان در بیرونی منزل اجتماع ‏‎ ‎‏کرده و ناراحت بودند. در این لحظه حاج احمد آقا در حالی که بسیار مضطرب بودند، ‏‎ ‎‏تشریف آوردند و به خدمت امام رسیدند. آن حضرت دو بار از ایشان پرسیدند: حال ‏‎ ‎‏مصطفی چطور است؟‏

‏حاج احمد آقا پاسخی ندادند، در مرتبه سوم امام فرمودند: پرسیدم حال مصطفی ‏‎ ‎‏چطور است؟‏

‏چرا به من نمی‏‏ ‏‏گویی؟‏

‏در این لحظه حاج احمد آقا شروع به گریه کردند و امام فرمودند: ‏انا لله و انا الیه ‎ ‎راجعون‏.‏

‏من امید داشتم که ایشان برای ملت مسلمان مفید باشد، ولی خدا نخواست.‏

‏بنده نیز با شنیدن خبر به همراه آقایان رضوانی، فرقانی، خاتم و دیگر دوستان به ‏‎ ‎‏خدمت آن بزرگوار رسیده و تسلیت گفتیم.‏

‏آقای فرقانی آیاتی از ‏‏قرآن مجید‏‏ را تلاوت کردند و حضرت امام با حالتی بسیار ‏‎ ‎‏طبیعی از ما تشکر کردند.‏

‏دکترها پیشنهاد کرده بودند که جسد حاج آقا مصطفی را کالبدشکافی بکنند که امام ‏‎ ‎‏نپذیرفتند. خلاصه چند تا ماشین کرایه کردیم و جنازه آن شهید عزیز را به کربلا برده و ‏‎ ‎‏به حرم حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و قمر بنی‏‏ ‏‏هاشم(ع) طواف دادیم. سپس ‏‎ ‎‏بعد از ظهر همان روز، نزدیک غروب به نجف برگشته و تشییع را به فردا موکول ‏‎ ‎‏کردیم.‏

‏پس از مشورت با دوستان قرار شد که جنازه را در مقبره کمپانی‏‎[1]‎‏ دفن نماییم. آقای ‏‎ ‎‏شیخ علی کاشف‏‏ ‏‏الغطاء دستور آماده‏‏ ‏‏سازی قبر را دادند. یکی از کارگران در زیر زمین ‏‏مقبره ‏‎ ‎‏رفت و پس از دقایقی بالا آمده و گفت: فقط در بین دو تا قبر یک جای کوچکی است.‏


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 124
‏آقای کاشف‏‏ ‏‏الغطاء گفت: چاره‏‏ ‏‏ای نیست، همان جا را آماده کن.‏

‏همان شخص پس از مدتی دوباره بالا آمده و گفت: این‏‏ ‏‏جا جسدی است که سالم ‏‎ ‎‏مانده و انگشتری به انگشت دارد.‏

‏پرسیدیم: جسد مال کیه؟!‏

‏او گفت: احتمالا جنازه آیت‏‏ ‏‏الله بنی‏‏ ‏‏صدر است.‏

‏در مدخل نجف مسجدی وجود دارد که علما و بزرگان را از آنجا شروع به تشییع ‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏کنند. امام نیز در تشییع جنازه بعضی از بزرگان و علما، حدود ده یا پانزده دقیقه‏‏ ‏‏ای ‏‎ ‎‏شرکت می‏‏ ‏‏کردند. تشییع پیکر پاک حاج آقا مصطفی نیز از همان مسجد آغاز گردید. آن ‏‎ ‎‏حضرت طبق معمول بدون این‏‏ ‏‏که تبعیضی مابین فرزندشان و دیگران قائل بشوند، در ‏‎ ‎‏مراسم شرکت کردند و تا نزدیک بازار پیکر را مشایعت فرمودند و در آنجا از جمعیت ‏‎ ‎‏جدا شده و به سوی منزلشان روانه شدند. در حالی که همه مردم با حزن و اندوه و ‏‎ ‎‏گریه پیکر حاج آقا مصطفی را تشییع می‏‏ ‏‏کردند، این رفتار تاثیر بسیار عمیقی در میان ‏‎ ‎‏مردم ـ بخصوص عرب‏‏ ‏‏ها ـ بر جای گذاشت.‏

‏امام در مراسم دفن شرکت نکردند و ما پس از خاک سپاری به منزل آن بزرگوار ‏‎ ‎‏رفتیم. عزاداری در حیاط خانه بود و آقای شیخ عبدالحسین خراسانی روضه می‏‏ ‏‏خواند. ‏‎ ‎‏همه حاضرین گریه می‏‏ ‏‏کردند اما امام ساکت نشسته بودند. در این لحظه آقای خراسانی ‏‎ ‎‏رو به امام کرده و گفتند: «آقا» گریه کنید، این گریه نکردن شما برای قلبتان ضرر دارد. ‏‎ ‎‏پیغمبر اکرم(ص) در مرگ فرزندشان ابراهیم گریه کردند، ائمه ما گریه کردند، شما هم ‏‎ ‎‏گریه کنید. امام با شنیدن این حرف‏‏ ‏‏ها دستمالشان را در آورده و مقداری گریه کردند.‏

‏در این‏‏ ‏‏جا لازم به یادآوری می‏‏ ‏‏دانم: من در اوایل ورودم به نجف شبی در درس ‏‎ ‎‏آیت‏‏ ‏‏الله خویی شرکت کردم. ایشان اغلب پس از اتمام درس سیگاری روشن می‏‏ ‏‏کردند ‏‎ ‎‏و به سوالات طلاب پاسخ می‏‏ ‏‏دادند. در آن شب نیز ایشان سیگاری را روشن کرده و به ‏‎ ‎‏سوالات حاضرین پاسخ دادند سپس در حالی که یکی دو نفر از آقایان زیر بغلش را‏‎ ‎‏گرفته بودند خود را به طرف «مقبره خانوادگی خود» کشاندند و با صدای بلند شروع ‏‎ ‎‏به گریه کردند. چنان که هق هق صدایشان بلند بود. من از دوستان علت را پرسیدم. ‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 125
‏پاسخ دادند: آقازاده ایشان در تصادف فوت شده است و الان حدود دو ماه است که ‏‎ ‎‏«آقا» چنین حالتی دارند و هر شب خودشان را روی قبر انداخته و گریه و زاری ‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏نمایند.‏

‏در مجالس ترحیم حاج آقا مصطفی، هیات‏‏ ‏‏هایی از مردم عرب از شهرستان‏‏ ‏‏ها و ‏‎ ‎‏روستاها با علم و کتل به نجف می‏‏ ‏‏آمدند و در مسجد هندی (مسجد جامع نجف) ‏‎ ‎‏عزاداری می‏‏ ‏‏کردند. آن ها از ما می‏‏ ‏‏پرسیدند که، پدر این شهید کیست؟ ما هم امام را که مثل یک سرو دم در می‏‏ ‏‏ایستادند، نشان می‏‏ ‏‏دادیم. آن ها تعجب کرده و می‏‏ ‏‏گفتند: پس ایشان چرا گریه نمی‏‏ ‏‏کنند!!‏

‏قبل از شهادت حاج آقا مصطفی، تنها زوار ایرانی به دور امام حلقه می‏‏ ‏‏زدند و ‏‎ ‎‏دستبوسی می‏‏ ‏‏کردند. اما بعد از این واقعه عرب‏‏ ‏‏ها نیز گرد وجود ایشان حلقه می‏‏ ‏‏زدند. ‏‎ ‎‏چنان که یک شبی با آن بزرگوار در حرم حضرت امیر وارد شدیم. یک لحظه متوجه ‏‎ ‎‏شدم که چند نفر از زنان عرب عباهایشان را جمع کرده و بطرف امام خیز برداشته‏‏ ‏‏اند. ‏‎ ‎‏به دوستم گفتم: مواظب باش، این‏‏ ‏‏ها با وضعی که می‏‏ ‏‏آیند دست آقا را خواهند گرفت.‏

‏البته خود امام همیشه مواظب بودند که زن‏‏ ‏‏ها دستشان را نبوسند. به هر حال آن ها‏‎ ‎‏خودشان را به ایشان رساندند و عبایشان را به چشمان و صورت خود می‏‏ ‏‏کشیدند و ‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏بوسیدند.‏

‏حضرت امام در روز دهم شهادت حاج آقا مصطفی اعلام فرمودند که درس را‏‎ ‎‏شروع خواهند کرد. به خدمتشان عرض کردیم: آقا چه اصراری دارید که به این زودی ‏‎ ‎‏درس را شروع بفرمایید؟!‏

‏فرمودند: نه، من هم مثل بقیه می‏‏ ‏‏خواهم درس بگویم.‏

‏به هر حال آن بزرگوار بسیار طبیعی درسشان را شروع کردند و فرمودند: این گونه ‏‎ ‎‏مصائب را ما توجه نداریم که جزء الطاف خفیه پروردگار هستند و مرگ مصطفی نیز از ‏‎ ‎‏الطاف خفیه الهی است.‏

‏پس از این ماجرا شنیدم که آیت‏‏ ‏‏الله مشکینی و آیت‏‏ ‏‏الله منتظری نامه‏‏ ‏‏ای به امام ‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏نویسند که شما شهادت حاج آقا مصطفی را جزء الطاف خفیه الهی شمردید! برای ما‏‎ ‎

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 126
‏روشن نیست که این چه جور لطفی از جانب پروردگار نسبت به مسلمین است؟ البته ‏‎ ‎‏امام پاسخ آقایان را نداده بودند و بعدها معلوم شد که این شهادت واقعا لطف الهی بوده ‏‎ ‎‏است.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 127

  • . در حرم حضرت امیر(ع) بخشی به نام مقبره کمپانی مشهور است که آرامگاه حاج شیخ محمدحسین اصفهانی  که از اساتید بزرگ نجف بودند، در آن جا می باشد و عده ای از علما از جمله پدر ابوالحسن بنی صدر در  همان جا دفن می باشند.