فصل ششم : خاطرات آقای محمد تقی متقی

ساده زیستی امام

‏خانه امام از همان روز اول ورودشان به نجف تا آخرین روزی که در آنجا بودند، ‏‎ ‎‏اجاره‌ای بود. وسعت آن خانه با اندرونی و بیرونی‌اش مجموعا 200 متر بود. قسمت ‏‎ ‎‏بیرونی حدود 60 متر وسعت داشت که در طبقه بالای آن اتاقی به ابعاد «6×5 / 3» متر ‏‎ ‎‏به عنوان اتاق ملاقات و در طبقه پایین حیاط و اتاق کوچکی قرار داشت. البته بارها‏‎ ‎‏به آن حضرت پیشنهاد شد که خانه‌ای وسیع بخرند، اما ایشان نپذیرفتند و تا آخر ‏‎ ‎‏در همین خانه اجاره‌نشین ماندند.‏

‏هوای نجف گرم و خشک بود و کوفه نسبت به آنجا حالتی ییلاقی داشت. آقای ‏‎ ‎‏شیخ نصرالله خلخالی به امام پیشنهاد کردند که برای شما در کوفه خانه‏‏‌‏‏ای اجاره کنیم تا‏‎ ‎‏لااقل شب‏‏‌‏‏ها از هوای گرم نجف مقداری آسوده باشید. امام نپذیرفتند و فرمودند: ‏‎ ‎‏یک عده به خاطر من در زندان‏‏‌‏‏ها و سیاه‏‏‌‏‏چال‏‏‌‏‏های شاه گرفتارند، آن وقت من به ‏‎ ‎‏هواخوری بروم؟!‏

‏در حالی که دیگر آقایان چون حکیم، ‏‎]‎‏سید عبدالهادی‏‎[‎‏ شیرازی و شاهرودی در ‏‎ ‎‏کوفه برای خود خانه و باغ داشتند و به عنوان ییلاق از آن‌ها استفاده می‏‏‌‏‏کردند. اما تنها‏‎ ‎‏گشت و گذار امام این بود که هر روز در موقع عصر به مدت نیم ساعت و یا سه ربع ‏‎ ‎‏در پشت بام منزل‏‏‌‏‏شان ـ که کوچک بود ـ قدم می‏‏‌‏‏زدند.‏

‏حضرت امام ماشین شخصی نداشتند و از وسایل نقلیه عمومی استفاده می‏‏‌‏‏کردند. ‏


خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 137
‏چنان که در یک روز اربعین، ایشان می‏‏‌‏‏خواستند به کربلا مشرف بشوند؛ در آن روز شهر ‏‎ ‎‏شلوغ بود و آقای رضوانی و دیگران هرچه تلاش کردند نتوانستند وسیله‏‏‌‏‏ای فراهم ‏‎ ‎‏بکنند. شخص کویتی که ایرانی‏‏‌‏‏الاصل بود و ماشینی مدل بالا داشت، گفت: ماشین من ‏‎ ‎‏در اختیار امام باشد. حاج آقا مصطفی گفتند: آقا قبول نمی‏‏‌‏‏کند. آن شخص گفت: به خدا‏‎ ‎‏اگر امام سوار این ماشین بشود من تا آخر عمر دیگر کسی را با آن سوار نخواهم کرد. ‏‎ ‎‏خلاصه، دوستان با تلاش فراوان یک تاکسی پیدا کردند و امام به وسیله آن به کربلا‏‎ ‎‏رفتند.‏

‏امام روزی آقای مشهدی حسین را برای خریدن گوجه فرستاد. او یک مقداری دیر ‏‎ ‎‏برگشت. آقا از او پرسید: چرا دیر کردی؟ او گفت: گوجه تو بازار کم است و مردم ‏‎ ‎‏صف کشیده بودند فلذا من هم دو کیلو خریدم. امام با ناراحتی فرمود: باید برگردی و ‏‎ ‎‏یک کیلوی آن را پس دهی. مشهدی حسین به دستور امام عمل کرد و وقتی برگشت، ‏‎ ‎‏آن حضرت فرمود: بقیه پول را بیاور. در حقیقت آقا خواستند «از پس دادن گوجه» ‏‎ ‎‏مطمئن شوند.‏

‏روزی دیگر یخچال منزل امام خراب شد. شخص عربی را که در نزدیکی بیت، ‏‎ ‎‏تعمیرگاه داشت، خبر کردیم تا بیاید و یخچال را درست کند. او هر روز در کوچه امام ‏‎ ‎‏را می‏‏‌‏‏دید و تصورش این بود که آن حضرت هم مثل دیگران است، به همین علت ‏‎ ‎‏در موقع وارد شدن احترام چندانی به آقا ننمود. او به عربی به من گفت: یخچال را‏‎ ‎‏خالی کن. من شروع به خالی کردن یخچال کردم در حالی که او بالای سر من ایستاده و ‏‎ ‎‏تماشا می‏‏‌‏‏کرد. محتویات یخچال عبارت بودند از: دو تا خیار، یک خوشه انگور، سه تا‏‎ ‎‏خربزه کوچک، یک قاشق ماست در پیاله‏‏‌‏‏ای کوچک، یک تکه پنیر و چهار تکه گوشت ‏‎ ‎‏در کاسه‏‏‌‏‏ای کوچک. مرد عرب با تعجب نگاه می‏‏‌‏‏کرد و با خود می‏‏‌‏‏گفت: لا اله‏‏‌‏‏الا الله، ‏‎ ‎‏لا اله‏‏‌‏‏الا الله. او دگرگون شده بود و پس از تعمیر یخچال آمد و دست امام را بوسید و با‏‎ ‎‏احترام تمام از خدمت ایشان مرخص گردید.‏

خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 138